مهریه عندلاستطاعه واندرزخانم عبادی به دختران دم بخت ایران
در همان روزها که ایمیل های متعددی بزبان های مختلف جهت جمع آوری امضا در حمایت از خانم عبادی وارسال به سازمان های بین المللی میرسید، ( بگذریم از اینکه حمایت سازمانهای بین المللی از ایشان قبلا بدست آمده بود، و گرفتن امضا بعد از حمایت ها بی معنا مینمود)؛ 
نامه ای ایمیلی با اسم و عکس خانم عبادی که محتوای آن نکاتی درباره لایحه ای قانونی مبنی بر تغییر شرایط ازدواج وتبدیل مهریه (عندالمطالبه) به عندالاستطاعه بود بدستم رسید.
اندرز حقوقی ایشان به دختران دم بخت ایران سوالات چندی را در شکل و محتوا بر می انگیزد که در نوشته زیر به آنها می پردازم:

ابتدا شیوه نامتناسب و پخش ایمیلی در باب قانونی مربوط به زنان ایران

در حالی که مطبوعات؛ رسانه های ایرانی و خارجی و سایت های متعددی مصاحبه، گزارش و جمع آوری امضا به حمایت از خانم عبادی را بی وقفه انتشار میدادند، ارسال ایمیلی از طرف ایشان در باب مضرات مهریه « عندلاستطاعه«، به همراه عکسی با چهره و لبخندی ملتمس آمیز و درخواست پخش آن ؛ نه تنها عجیب که سوالات چندی را بر می انگیزد. 

پس از نامه ایمیلی؛ و در همین رابطه خانم عبادی مصاحبه ای درباره لایحه ای که به نظر ایشان ضد حقوق زنان ایران است نیز با رادیو دویچه وله انجام داده که در سایت رهاورد دهم فوریه به چاپ رسیده است با این تیترکه خانم عبادی گفت: « قانون یک بار دیگر زنان را دور زد».
نقل از سایت فارسی رهاورد :
اوایل دیماه سازمان ثبت احوال ایران اعلام کرد، از این به بعد شرط عندالاستطاعه بودن زوج برای پرداخت مهریه به شروط ضمن عقد اضافه میشود. معنای این شرط این است که مرد تنها زمانی که توانایی داشته باشد باید مهریه را بپردازد. 

مایه شگفتی است که خانم عبادی بجای چاپ نظرخود در همان رسانه هایی که در قرق پخش متون حمایتی از ایشان بودند، به ارسال شب نامه ایمیلی به آدرس افراد متوسل شده و در پایان مطلب خود نیز جهت آگاه سازی دختران از حقوق خود و به عنوان پیشنهاد مشخص در مقابل این شرط قانونی؛ از خواننده نوشته میخواهند که آنرا به پنج زن دیگربفرستند:
"در همين ارتباط، پيشنهاد و درخواست مشخص من اين است که هر کس اين نوشته را می خواند آن را برای پنج زن از ‏بستگان و آشنايان خود توضيح دهد. بياييد هر کدام از ما، بکوشيم حداقل برای پنج زن ايرانی توضيح دهيم که در قباله ‏های ازدواج، چه تغييری ايجاد شده، اين تغيير می تواند پس از ازدواج چه بلايی بر سر دختران بياورد، و چگونه می ‏توان تأثير آن را باطل کرد.‏ اين، حداقل کاری است که در مقابل اقدام جديد مخالفان سرسخت و مصمم برابری حقوق زن و مرد، از عهده کسانی که ‏به سرنوشت خود يا دختران و خواهران خود و ديگران اهميت می دهند، قابل انجام است."‏
گویا ایشان با اینهمه روابط و امکانات داخلی و خارجی راه دیگری جز ایمیل پراکنی برای سخن گفتن از حقوق زنان ایران نداشته اند.
واز فرط سفر به خارج نیز فراموش کرده اند که اکثریت زنان ایران کاربر اینترنتی نبوده و حتی روزنامه نمی خوانند.
پس بدین ترتیب مخاطب این نامه اینترنتی ، نه زنان ایران که به قول ایشان مورد فریب قانونی قرار گرفته اند بلکه دسته ای از دختران دم بخت پای اینترنت اند.

چگونه است که خانم عبادی عضو و خود از بنیانگزاران کمپین یک میلیون امضا ؛ که در ارتباط با مطبوعات؛ رسانه ها و ارگانهای داخل و خارج مشکلی برای طرح نظر خود ندارد؛ وقتی پای حقوق زنان در میانست، پس از تصویب قانون به دختران هشدار یواشکی میدهد.

درگوشی حرف زدن گیرنده جایزه صلح نوبل درباره قانونی که به گفته اوحقوق ناچیز زنان ایران را سلب میکند ، بر شگفتی های این اندرز ناقص قانونی می افزاید.

چرا خانم عبادی که در ظرف چند روز علاوه بر رسانه های ایرانی بسیاری از نهادها و رسانه های کشورهای غربی را به پشتیبانی از شخص خود در مقابل تهدیدات بسیج کرده است، بناگاه در مقابل قانونی که به گفته او دست زنان ایران را در طلاق میبندد به فرستادن شبنامه ی ایمیلی و یک لبخند بی عطوفت اکتفا میکند.
هدف ایشان از این اقدام عجیب و پستویی در باره قانونی که به گفته خود او حقوق زنان را محدود تر میکند چیست.
سر به تو کردن جنبش زنان یا جلب توجه زنان به شخص خود بعنوان یک خواهر دلسوز و مهربان اما ناتوان.
با این روش؛ این خانم عبادی است که انجمن ها ی زنان؛ حقوقدانان؛ جامعه شناسان؛ دختران و زنان آگاه ایران را دور میزند. 
حال آنکه این عضو اصلی کمپین یک میلیون امضا با اینهمه امکانات میتوانست در باره شرط قانونی مربوط به زنان ایران؛ به اشکالی دیگرروشنگری کند.

خانم عبادی با شرکت در میز گرد حزب سبز آلمان درباره محیط زیست در ایران وچگونگی رابطه اتحادیه اروپا با جمهوری اسلامی ، همچنین با حضور در کنفرانس نیمه دولتی مدیترانه در اسپانیا ، و خود نمایی در سایر کنفرانس های سازمانهای اروپایی [ در فوریه و مارس امسال]، هر چه بیشتر نقش نخ نمای خود را مخدوش میکند. 
او که درگذشته ارتباط نامحسوسی با جنبش های اجتماعی، روشنگری ، فمینیستی یا سیاسی داشته ، هر جا که فرصتی دست دهد با استقاده از بی اطلاعی کشورها و مطبو عات خارجی، حاصل کوشش های صد ساله زنان و سایر روشنفکران ایران را به شخص خود خلاصه کرده؛ خود را اپوزیسیون یک تنه ایران در مقابل دولت قلمداد میکند.

در محتوای راه حل این وکیل دعاوی در مخالفت با مهریه « عندلاستطاعه« نیز جای بسی پرسش است.
درنوشته ایمیلی خود بدون اطلاع و توضیح درباره موضوع و محتوای حقوقی لایحه مورد بحث؛ این حقوقدان به انتقادی درهم و برهم از آن پرداخته است؛ مهریه عندالمطالبه را چون حقی بر باد رفته برای زنان میداند. 
حال آنکه حقوقدان دیگری آقای بهمن کشاورز نظر دیگری در این باره داشته و در همان مصاحبه با رادیو فارسی دویچه وله میگوید : این تنها شرطی است افزوده شده به شروط ضمن عقد .
از نظر ایشان اجباری برای زنان در قبول و شرط عند الاستطاعه نیست :
"بهمن کشاورز، وکیل و حقوقدان، بر این نکته تاکید میکند که شرط عندالاستطاعه بودن مهریه، یکی از شروط ضمن عقد است، بنابراین زن مجبور به پذیرش آن نیست و میتواند آن را امضا نکند. در این صورت مهریه مانند قبل عندالمطالبه خواهد بود."
به این ترتیب تفسیر وبرداشت این دو حقوقدان در باره این شرط قانونی و اثرات آن یکسان نیست.

گرچه مخالفت با این شرط جدید بوسیله زنان مذهبی و زنان دولتی نیز صورت گرفته است از جمله در همان سایت میخوا نیم:
گنجاندن این شرط در عقدنامهها در قوه قضائیه نیز مخالفانی دارد. از جمله فاطمه بداغی، معاون آموزش و پژوهش مرکز امور مشاوران قوه قضائیه، در جلسه شورای فرهنگی اجتماعی زنان در اوایل بهمن ماه، گفت: «مهریه عندالاستطاعه شرط خوبی در سندهای ازدواج نیست». وی در بیان علل خوب نبودن این شرط، از جمله به این نکته اشاره کرد که مهریه عندالاستطاعه دیگر لازمالاجرا نیست، چرا که زن برای دریافت آن باید ابتدا توانایی مالی مرد را اثبات کند و نمیتواند بدون این اثبات حق خود را طلب کند ] 

به هر روی؛ نویسنده اندرز ایمیلی به دختران دم بخت ایران پیشنهادی غیر اجتماعی و غیر حقوقی و حتی تفرقه آمیز میدهد.
یعنی نه راه حلی برای همه زنان ایران اعم از دم بخت؛ مطلقه یا بیوه؛ زرنگ یا بی نیرنگ، ثروتمند یا فقیر؛ بلکه راه حلی برای دختران چالاکی که توان تحمیل شرط ضمن عقد را در هنگام عقد داشته و با پافشاری و متقاعد ساختن همسر خود مهریه خود را عند المطالبه کنند:
"راه حل فوق، البته مستلزم پافشاری خانم ها در هنگام ازدواج برای متقاعد کردن همسر آينده به امضای شرط ضمن عقد ‏فوق است که همواره آسان يا ممکن نخواهد بود. ولی قطعاً، در بسياری از موارد دختران در لحظه ازدواج، و در ‏هنگامی که هنوز هيچ مشکلی ميان زوجين وجود ندارد و ازدواجی نيز صورت نگرفته تا در پی آن حق طلاق از دختر ‏گرفته شود، می توانند با استفاده از روش توصيه شده، حقوقی حداقل را برای خود تأمين نمايند."‏

راه حل ایمیلی خانم عبادی چه بسا منجر به از هم پاشی برنامه ازدواج طرفین و درگیری خانواده ها در آستانه ازدواج گشته و مانع از عاقبت خیری آنها گردد.
شرط دیگر این پیشنهاد تفرقه انگیز اینست که همه زنان ایران از حقوق خود اگاهی داشته و امکان و توان ایستادگی قانونی در برابر آنرا داشته باشند.

باید یاد آوری کرد که قانون الزامی همگانی است و کل افراد یک جامعه را در بر میگیرد و مقاومت در برابر آن نیز نه در پشت درهای بسته، یا فردی و خانوادگی، بلکه در سطح جامعه و به شکلی علنی و سازمان یافته صورت میگیرد.
اما بدست آمدن حقوق زنان ایران نه در مهریه عندالمطالبه یا عندالاستطاعه ومفاهیم واصطلاحات عربی از این دست ، بلکه با تغییر درقوانین خانواده است که ممکن میگردد.

پرسش اینجاست که تا کی زنان و مردان ایران میبایست برای زندگی مشترک زیر بار سنت پوسیده مهریه و جهیزیه رفته و زندگی خود را با بار سنگینی از قیود ؛ اشیا و املاک بنا نهند و هنگام جدایی نیز تا سالها به کشمکش و دعوا بر سر همان سنت های فرسوده بپردازند.

در ایران سنت زده امروز، پایبندی هر چه بیشتر به مهریه های سنگین که چون طوقی به گردن مردان میافتد ودر مقابل آن جهیزیه ای در خور که تهیه آن در توان هر زن و خانواده ای نیست؛ خود مانعی بزرگ برای ازدواج و سپس دستاویزی برای طلاق و کشمکش میان زوجین گشته است.

چه بسیارند جوانانی که با هجوم سنت های دست و پا گیر تنها بدلیل ناتوانی مالی در پرداخت مهریه هایی که به چند هزار سکه یا چند کیلو طلا رسیده و هزینه تدارک جهیزیه و تجملات، قادر به ازدواج درسایه سترگ جمهوری اسلامی نیستند.

و چه پشیمانند زنانی که با وجود اختلاف با زوج خود قادر به دریافت مهریه ای هرچند کلان و تقسیم عادلانه اموال به هنگام طلاق نخواهند بود.

چه بیشمارند زنانی که با وجود داشتن مهریه ای کلان؛ برای نجات خود از زندگی مشترک، ناگزیر به چشم پوشی از آن برای بدست آوردن آزادی خویش اند. 

چه غم انگیزند زنانی که چون کالایی بر سر سفره زرین عقد نشسته و هنگام طلاق مهریه را چو اهرمی برای انتقام کشی بر سر مردی مفلوک می کوبند.

در خارج از کشور مردانی هستند که از ترس اجرای مهریه ای که هستی آنها را به باد میدهد و زندان و آس و پاسی بعد از آن؛ از رفت و آمد به وطن خویش ایران و دیدار خانواده دست کشیده اند.

زنانی هستند که چون بدون مهریه با مردی ازدواج کرده اند، هیچ گونه تامین قانونی در صورت طلاق نداشته و با زندگی ناخواسته خود ساخته اند. 

در چنین شرایطی است که پاره ای از مسوولان قضایی؛ با مشاهده مشکلات روز افزون دادگاه های خانواده و درگیری خانواده ها ی ایران به ترفند اهرمی مهریه عندالمطالبه پی برده و به گمان خویش در صدد چاره جویی بر آمده اند. 
اما این مقامات به جای افتادن از چاله به چاه و تصویب قانونی برای پیچیده کردن روابط زوجین، و اختراع مهریه غیر قابل وصول به هنگام عقد بهتر بود قانونی را تصویب میکرند که به جای تعیین وپرداخت مهریه، که به خودی خود عاملی برای نابرابری میان زنان است، ازدواج را به یک قرارداد تبدیل میکرد.
قراردادی که طرفین در کمال آزادی شروط آنرا پذیرفته و با داشتن حقوق مساوی به رعایت آن ملزم میگشتند.
قراردادی آزادانه، با توافق یکدیگر و بدون تحمیل تسلط حقوق مرد بر زن که طبق آن به زندگی مشترک پرداخته و در صورت طلاق نیزبر اساس همان قرارداد از یکدیگر جدا میشدند.

قانون خانواده ایران که دیریست که کاربرد عملی خود را در جامعه ایران و در جهان امروز از دست داده، قادر به راه گشایی برای شرایط ازدواج و طلاق؛ یا نگهداری بچه نیست.
این قانون می بایست جایگزین دیگری برای خود یافته و از سیستم های حقوقی پیشرفته که راه حل های عاقلانه و عادلانه تری برای جامعه یافته اند بهره برگیرد.

نامه ایمیلی شیرین عبادی
"متاسفانه، تغييری که اخيراً در قباله های ازدواج داده شده، همين امکان و حق اندک را نيز از زنان سلب کرده است. در ‏قباله های جديد، پس از ذکر ميزان مهريه، ذکر می شود که اين مهريه، "عندالاستطاعه" (به جای "عندالمطالبه" که قبلاً ‏وجود داشت) از سوی مرد به زن پرداخت می شود. اين بدان معنی است که شوهر، بر خلاف سابق که "هر زمان که ‏زن می خواست" بايد مهريه او را می داد، اکنون بايد "هر زمان که امکانش را داشت" مهريه را پرداخت نمايد. يعنی ‏اگر زنی از همسر خود متنفر بوده و امکان ادامه زندگی با وی را نداشته باشد، نه تنها از حق طلاق گرفتن برخوردار ‏نخواهد بود، که حتی با مراجعه به دادگاه و مطالبه مهريه خود نيز امکان جدايی از شوهر را نخواهد داشت. چرا که ‏شوهر می تواند به دادگاه عنوان نمايد که استطاعت يا امکان پرداخت مهريه را ندارد. اين شيوه، به ويژه در شرايطی که ‏وضعيت اقتصادی اقشار وسيعی از جامعه دشوار است و اکثر مردان می توانند با استناد به دلايل مختلف اثبات کنند يا ‏مدعی شوند که امکان پرداختن مهريه همسر خود را ندارند، امکان ايده آلی را برای مردان بدرفتاری فراهم می کند که ‏مايلند به زور همسر درمانده را مجبور به ادامه زندگی مشترک نمايند.‏
با توجه به سخت تر شدن شرايط برای زنان پس از ازدواج به ترتيبی که شرح داده شد، آيا تمام آنچه گفته شد بدان ‏معناست که زنان ايرانی، در پی تغيير هدف داری که در قباله های ازدواج به وجود آمده ديگر هرگز امکان استفاده از ‏اهرم "مهريه" برای دستيابی به حق طلاق را نخواهند داشت؟ ‏
بايد گفت که اين امکان، هنوز کاملاً از بين نرفته، اگر چه استفاده از آن، بسيار دشوار تر از گذشته شده است. به هر ‏تقدير، حتی در شرايط جديد، دختران در هنگام ازدواج می توانند با هوشياری و پافشاری بر حقوقشان، جلوی از بين ‏رفتن حداقل امکانات خود برای طلاق را بگيرند. برای اين کار، لازم است که دختران در هنگام ثبت ازدواج، خواستار ‏آن شوند که در قباله آنها جمله ای به صورت دستنويس اضافه شود که تصريح کند مهريه زن بايد "عندالمطالبه" به وی ‏پرداخت گردد. درج اين شرط ضمن عقد در قباله و امضای آن توسط زوجين، اين امکان را برای زن فراهم می کند که ‏در صورت قادر نبودن به ادامه زندگی با همسر، با مراجعه به دادگاه خواستار پرداخت مهريه از سوی همسر شود. به ‏اين ترتيب در صورت ناتوانی شوهر برای پرداخت مهريه، زن کماکان می تواند با صرف نظر کردن از دريافت ‏مهريه، از همسر خود جدا شود.‏
راه حل فوق، البته مستلزم پافشاری خانم ها در هنگام ازدواج برای متقاعد کردن همسر آينده به امضای شرط ضمن عقد ‏فوق است که همواره آسان يا ممکن نخواهد بود. ولی قطعاً، در بسياری از موارد دختران در لحظه ازدواج، و در ‏هنگامی که هنوز هيچ مشکلی ميان زوجين وجود ندارد و ازدواجی نيز صورت نگرفته تا در پی آن حق طلاق از دختر ‏گرفته شود، می توانند با استفاده از روش توصيه شده، حقوقی حداقل را برای خود تأمين نمايند.‏
در اينجا، البته سوالی مهم جلوه گر می شود و آن اينکه چند درصد از دختران نسبت به تغيير کوچک ايجاد شده در قباله ‏های ازدواج، تبعات بزرگ اين تغيير و شيوه مقابله با آن آگاهی دارند؟ منطقا اين درصد، خيلی بزرگ نيست.‏
بنابراين، به نظر می رسد گذشته از فعاليت های درازمدت فعالان حقوق زنان، که می کوشند با قوانين و مقررات ‏تبعيض آميز در بعد کلان مقابله کنند، لازم است که هر زن (و البته هر مرد برابری طلبی) تلاش خود را برای آگاه ‏کردن ديگران از شرايط جديدی که در لحظه ازدواج بر دختران تحميل می شود، و نيز راه های مقابله با تضييعات ‏جديد، به کار گيرد.‏
در همين ارتباط، پيشنهاد و درخواست مشخص من اين است که هر کس اين نوشته را می خواند آن را برای پنج زن از ‏بستگان و آشنايان خود توضيح دهد. بياييد هر کدام از ما، بکوشيم حداقل برای پنج زن ايرانی توضيح دهيم که در قباله ‏های ازدواج، چه تغييری ايجاد شده، اين تغيير می تواند پس از ازدواج چه بلايی بر سر دختران بياورد، و چگونه می ‏توان تأثير آن را باطل کرد.‏
اين، حداقل کاری است که در مقابل اقدام جديد مخالفان سرسخت و مصمم برابری حقوق زن و مرد، از عهده کسانی که ‏به سرنوشت خود يا دختران و خواهران خود و ديگران اهميت می دهند، قابل انجام است".‏

«قانون یک بار دیگر زنان را دور زد » 
دویچه وله 
اوایل دیماه سازمان ثبت احوال ایران اعلام کرد، از این به بعد شرط عندالاستطاعه بودن زوج برای پرداخت مهریه به شروط ضمن عقد اضافه میشود. معنای این شرط این است که مرد تنها زمانی که توانایی داشته باشد باید مهریه را بپردازد. 

گنجاندن این شرط در عقدنامه ها در قوه قضائیه نیز مخالفانی دارد. از جمله فاطمه بداغی، معاون آموزش و پژوهش مرکز امور مشاوران قوه قضائیه، در جلسه شورای فرهنگی اجتماعی زنان در اوایل بهمن ماه، گفت: «مهریه عندالاستطاعه شرط خوبی در سندهای ازدواج نیست». وی در بیان علل خوب نبودن این شرط، از جمله به این نکته اشاره کرد که مهریه عندالاستطاعه دیگر لازمالاجرا نیست، چرا که زن برای دریافت آن باید ابتدا توانایی مالی مرد را اثبات کند و نمیتواند بدون این اثبات حق خود را طلب کند.
بهمن کشاورز، وکیل و حقوقدان، بر این نکته تاکید میکند که شرط عندالاستطاعه بودن مهریه، یکی از شروط ضمن عقد است، بنابراین زن مجبور به پذیرش آن نیست و میتواند آن را امضا نکند. در این صورت مهریه مانند قبل عندالمطالبه خواهد بود.
تبعیض جنسیتی در ایران

مدرسه فمینیستی: اخیرا خبری در سایت ها* آمده بود تحت عنوان «تاسيس دانشگاه تك جنسيتی در كشور» همراه با آمارهای تطبیقی میان چند دانشگاه از جمله دانشگاه امام صادق (ع)، دانشگاه الزهرا (س) و دانشگاه شهید بهشتی و اهداف آن این گونه تعریف شده بود: «هدف اصلي از اجراي اين طرح، پاسخگويي علمي و تجربي به ادعاي تبعيض جنسيتي مثبت يا منفي در تحصيلات و پذيرش يا رد هر يك از اين پيامدها است كه ابعاد، علل و آثار يك نظام آموزشي تك جنسيتي (دخترانه) به عنوان نهاد و سازماني علمي آموزشي و تربيتي مورد بررسي همه جانبه و دقيق و مقايسه با همتاي دوجنسيتي (مختلط) آن در حوزه آموزش عالي قرار گرفته است.» در این خبر نکته های بسیار مهم و جالبی دیده می شود که هر یک به جای خود در عین پرسش برانگیزی قابل بررسی است. با یک نگاه اجمالی به این آمار انگاری ما باید متوجه یک ناموزونی و نتیجه گیری متفاوت میان «دانش آموختگی» دانشجوی دختر و «دانش آموختگی» دانشجوی پسر بشویم!
انگیزۀ تاسیس دانشگاه تک جنسی، مانند دانشگاه الزهرا (مدرسۀ عالی دختران سابق)، که در دوران پیش از انقلاب اقدام به تاسیس آن شده است مطالعه و تحصیلات در حوزه هایی را شامل می شد که در جامعۀ آن روز و حتی در بخشی از جامعۀ امروز صِرفاً دروسی «زنانه» محسوب می شدند. مانند، خیاطی، گلدوزی، آشپزی و امثالهم ...... البته فراموش نکنیم منظور اموری هستند که در جامعۀ جهانی مرد/پدرسالار تحمیل زنان شده است؛ در عین این که بسیاری از مردان در طول تاریخ و به ویژه در قرون جدید در همۀ این نوع حرفه ها و مشاغل تخصص داشته و انجام وظیفه کرده اند، همان گونه که زنان هم در همین دوره از زمان به مشاغلی که همان نظام مرد/پدرسالار برایشان تابو پنداشته بود روی آورده و تخصص پیدا کرده و عملا برابری فکری، اندیشه ای برابر خود با مردان در جامعۀ جهانی را اثبات نموده اند.
بنابراین، در چنان دانشگاهی مسئله «جنسیت» و توانایی های علمی زن و مرد نه تنها وجود نداشت، بلکه این نوع دانشگاه به دلیل «جنسی» بودن تاسیس شده بود و نه جنسیتی.
«جنس»، که بحثی فیزیولوژیکی است، همانگونه که می دانیم، با «جنسیت» که بحثی است ناشی از تحمیل نظام های متفاوت اجتماعی به زنان و مردان، کاملا با هم متفاوت اند. در یک بررسی دقیق در قرآن، هیچ کجا ما با تاکیدی به تفاوت بین زن و مرد در حوزه های مسایل «انسان» و «انسانی» مانند درک و شعور و فهمیدن و استعداد و نیز حتی رنج و یا لذت بردن نسبت به هیچ پدیده ای، چه جسمی و چه روحی بر نمی خوریم. یعنی این استعدادها و توانایی ها، به ویژه استعدادها و توانایی های مغزی و ذهنی در «انسان» در هر دو جنس، یک سان وجود دارد و در هیچ کجای قرآن اشاره ای به این نشده است که «علم» و درک و آگاهی از آن و نیز کاربرد آن، در حوزۀ جنس خاصی قرار گرفته باشد. همان گونه که پیامبر اسلام گفته است: «اطلبوالعلم من المهد الی اللحد» (ز گهواره تا گور دانش بجوی). خطاب این روایت، هم زن است و هم مرد، و در هیچ جا نشانه ای وجود ندارد که به یک جنس بیشتر از دیگر جنس تاکید برای درس خواندن و پژوهش و تحقیق و .... امثالهم شده باشد.
نکتۀ بسیار مهم در این خبر این مطلب است که می گوید: «ميزان پايبندي به اعمال و فرائض ديني در خانواده‌هاي دانشجويان دانشگاه امام صادق (ع) و الزهرا (س) از دانشگاه شهيد بهشتي بيشتر است»... «بيش از ۹۰‬درصد دانشجويان دانشگاه امام صادق (ع) بر اين عقيده هستند كه دانشگاه تك جنسيتي موفق تر است...» و بعد اشاره می شود که: « اكثر دانشجويان دانشگاه هاي شهيد بهشتي و الزهراء چنين باوري را ندارند».
میان پایبندی به اعمال و فرائض دینی – آن هم در خانواده های دانشجویان – (چه دین را شخصی بفهمیم و چه آن را سیاسی تلقی کنیم) چگونه می تواند محملی از بررسی و پژوهش نسبت به میزان توانایی درس خواندن بین دختر و پسر باشد؟ و یا نتیجه گیری این آمار به این صورت عنوان شود که: «ميزان انگيزه تحصيل نزد دانشجويان دانشگاه امام صادق (ع) با ‪۵۸/۸‬ درصد از دو دانشگاه ديگر بالاتر بود ...». باید پرسید منظور از انگیزه چیست؟ در کشوری که هرسال میلیون ها جوان با انگیزۀ ادامه تحصیل کنکور می دهند تا بلکه بتوانند وارد دانشگاه شوند، این بررسی تطبیقی/آماری با توجه به نوع تفاوت های ساختاری و ماهوی میان این دانشگاه ها چگونه توجیه پذیر است؟ و از همه مهم تر بخشی از این آمارها ارتباطی به تاسیس دانشگاه جنسیتی پیدا نمی کند!
در جای دیگری آمده است که: «دانشجويان دختر دانشگاه شهيد بهشتي، با 3/38 درصد و الزهرا (س) با 6/34 درصد، نسبت به دانشجويان پسر دانشگاه شهيد بهشتي با 7/29درصد از انگيزه بيشتري براي درس خواندن برخوردارند ....». خُب، این آمار نشان از گرایش، انگیزه و اشتیاق بیشتر دانشجویان دختر نسبت به دانشجویان پسر دارد، اما آیا این آمار باید توجیهی برای تاسیس دانشگاه تک جنسیتی باشد؟
و یا این آمار که می گوید: «9/46 درصد دانشجويان دانشگاه الزهرا، 6/50 درصد دختران شهيد بهشتي احساس آزادي بيشتري در اين عرصه نسبت به دانشجويان پسر دانشگاه شهيد بهشتي با 1/42 درصد داشتند ...» آیا صِرفاً به دلیل «جنسیت» آنان است و یا مشکلات اقتصادی یی که پسران در جامعه با آن روبرو هستند و به عنوان «رئیس خانواده پدر/مرد سالار» (که آن هم خوشبختانه یا متاسفانه عملاً میان هردو جنس بنا به نیاز جامعه، تقسیم شده است)، مسئولیت سنگین زندگی بر دوش آنان سنگینی می کند؟ آیا همین آمار نشان دهندۀ این نیست که شاید عوامل دیگری موجب این اُفت انگیزه در پسران نسبت به دختران شده باشد؟ و از همه مهم تر این که اصل مسئلۀ «دانشگاه جنسی»، که من از آن بیشتر «دانشگاه جنسیتی» می فهمم، چه هدف کلان و بنیانی یی در تحصیل علم و دانش را بین دختران و پسران توجیه می کند؟
این تفکیک «جنسی» یا جنسیتی، آن هم در کسب علوم - از هر نوع اش – بی شک اثرات منفی اش بیشتر از اثرات مثبت اش خواهد بود. در بخش دیگری از همین خبر آمده است که: «1/46 درصد دانشجويان دانشگاه امام صادق(ع) و دانشجويان پسر و دختر دانشگاه شهيد بهشتي در مقايسه با دانشجويان دانشگاه الزهرا (س)، عملكرد آموزشي دانشگاه خود را بهتر ارزيابي مي‌كنند». این ارزیابی عملکرد آموزشی را چگونه ما با «جنس» و یا «جنسیت» گره بزنیم و اساسا چه نسبت و نسبیتی است میان عملکرد آموزشی یک دانشگاه و تائید آن از سوی دانشجویان با مسئله «جنس» یا «جنسیت» و تاسیس «دانشگاه جنسی» جنسیتی؟
آیا تفکیک دانشگاه ها بر اساس جنس یا جنسیت مانند تفکیک اتوبوس ها به زنانه و مردانه قابل بررسی و تحقیق نمی تواند باشد؟ آیا انگیزه ای یک سان در این تفکیک و دیگر تفکیک های جنسی یا جنسیتی وجود ندارد؟
این گونه جداسازی های علمی آیا میزان رشد و دانش و تجربیات متقابل دانشجویان باهم را، (که در صورت عملی شدن در همه دانشگاه ها) بالا می برد یا پایین می آورد؟ آیا علم را هم می توان «جنسی» یا «جنسیتی» کرد و در روند تجربه های متقابل علمی انسان ها (زن و مرد)، باید آن ها را ازهم جدا ساخت؟ آیا این خدمت به علم است؟
مگر نه این که ما تجربۀ جهان مردمحور را – در هر حوزه ای که می خواهد باشد، که متاسفانه تا این اواخر بوده است و هنوز هم هست – نداشته و نداریم؟ تفکیک جنسی/ جنسیتی، که به حذف جنس «زن» در جامعۀ جهانی منجر شده است آن هم در حوزه های معنوی و علمی، آیا موجب عقب افتادن فراگیری دانش از سوی زنان و نیز اساسا موجب تاخیر و تعلیل و تقلیل جامعۀ انسانی از کسب دانش و اندوختن علم نشده است؟ جهان مردمحور، هزاره ها هزاره این تجربه را داشته است و نتیجه اش همین است که می بینیم.
حذف نیمی از جامعه، که تاکنون در تاریخ رخ داده است، بزرگ ترین لطمه را به انسان و انسانیت در همۀ حوزه ها از جمله حوزه علم – که باید آن را هر انسانی، چه زن و چه مرد، از گهواره تا لحد بیاموزد – نزده است؟ جداسازی و تفکیکِ «هم اندیشی ذهن و احساس و درک توامان زن و مرد» آیا خلاف نظم طبیعت نیست؟
نکتۀ بسیار بسیار مهم در این آمار و خبر که کمی متناقض و پارادوکسیکال می نماید این نکته است که در این بررسی و آمار گفته شده است که: «اكثر دانشجويان دانشگاه امام صادق (ع) و شهيد بهشتي معتقدند كه دانشگاه فرصت‌هاي علمي و اجتماعي (از قبيل فرصت‌هاي اشتغال، ازدواج، منزلت اجتماعي وغيره) خوبي برايشان فراهم كرده است.... در حالي كه اين نگرش تنها در كمتر از يك سوم دانشجويان دانشگاه الزهرا (س) ديده مي‌شود». آفتاب آمد دلیل آفتاب!! وقتی تفکیک جنسیتی در هر حوزه ای صورت بگیرد نخستین گروهی که نه تنها یک سوم بلکه بسیار بسیار بیشتر «.... فرصت‌هاي علمي و اجتماعي (از قبيل فرصت‌هاي اشتغال، ازدواج، منزلت اجتماعي وغيره)...» را از دست خواهند داد آیا زنان نخواهند بود که دوباره باید مشمول چرخۀ عدم توازن کفۀ دانش آموختگی گردند؟ آیا هزاره ها هزاره برای خفته بودن و بارور نشدن دانۀ وجود معنوی و انسانی زنان، به قول قرآن: «وقد خاب من دساها» که در زیر خاک مدفون مانده است کافی نیست؟
آخرین نکته این خبر و این تحلیل این است که: «تك‌ جنسيتي و يا مختلط بودن دانشگاه‌ها در روند آموزش و يا موفقيت هاي بعد از فارغ‌التحصيلي نقش مستقيم ندارد، ........... عوامل اجتماعي، روان‌شناختي و حتي اقتصادي باعث مي‌شود كه ارزيابي دانشجو از دانشگاه به سمت منفي گرايش پيدا كند و چون اين عوامل پوشيده است دانشجو اين عدم موفقيت را به نزديك‌ترين و ظاهري‌ترين عامل كه تك‌جنسيتي بودن است، نسبت مي‌دهد.»
چگونه می شود هم، «اكثر دانشجويان دانشگاه امام صادق (ع) و شهيد بهشتي معتقدند كه دانشگاه فرصت‌هاي علمي و اجتماعي (از قبيل فرصت‌هاي اشتغال، ازدواج، منزلت اجتماعي وغيره) خوبي برايشان فراهم كرده است....» را پذیرفت و هم، «تك‌ جنسيتي و يا مختلط بودن دانشگاه‌ها در روند آموزش و يا موفقيت هاي بعد از فارغ‌التحصيلي نقش مستقيم ندارد»؟
آیا این دو نظر، باهم درتضاد نیستند؟
هیچ معلوم نیست انگیزۀ این تفکیک ها چیست؟ آیا نظم و اخلاق انسانی جامعه، که در همۀ تاریخ و در همه جای جهان مجموعۀ انسان ها، یعنی زن و مرد هستند، تنها با تفکیک جنسی/ جنسیتی حاصل می شود؟ اگر چنین است چرا همۀ پدیده های طبیعت و هستی و رانۀ «حیات» مجموعه ای از نیروهای مادینه/ نرینه و تعامل طبیعی آنان با یگدیگر است؟
مگر جز این است که قران می گوید: «اناخلقناکم من نفس واحده» و یا «اناخلقناکم من ذکرو و انثی»؟ و یا آیا مگر در آخرت در هنگام جزای نیک و بد انسان، حق و حقوق زن و مرد متفاوت است؟
زنان، تا کی باید تاوان اقتدار مردمحور جهانی را با حذف شدن از «زیست برحق و طبیعی» شان پس بدهند؟ و تاکی باید «زنان» حذف شوند تا مردان گرفتار مشکلات ناشی از حضور زنان در جامعه نشوند؟ آیا علت را باید از میان برداشت یا معلول را؟


زهرای ۱۱ ساله با چراغ سبز قانون، به حجله مرگ فرستاده شد

زهرا فقط یکی از هزاران دختری است که با چراغ سبز قانون، به حجله مرگ فرستاده می شوند. نتیجه این قانون تبعیض آمیز و ازدواج هایی که نه تنها شروعشان به انتخاب و رضایت زن نبوده که در اتمام آن نیز زن اختیاری ندارد، گاه شوهرکشی است. گاه خودکشی و گاه فرار از خانه و گرفتار شدن در هزارتوی جامعه ای که یک خانه امن برای حمایت از زنان خشونت دیده و آسیب دیده ندارد.

تعییر برای برابری:زهرا فقط ۱۱ سال داشت. ۱۱ سال و هزار آرزو. می خواست "درس بخواند، روزنامه نگار شود و از دخترهای بدبخت دفاع کند". به هیچ کدام از آرزوهایش نرسید. پدرش می خواست به مردی ۳۵ ساله شوهرش دهد . دخترک تنها بود و بی پناه. مخالفت که کرد کتک خورد، بیشتر از همیشه، طاقتش که تمام شد خودش را کشت. با قرص برنج.
چند روز پیش از خودکشی زهرا مادرش خبردار شده بود که می خواهند دخترش را شوهر دهند، یکی از همسایه ها خبرش کرده بود تا شاید بشود جلوی فاجعه را گرفت.
"تلفن زدم به مغازه پدربزرگش، التماسش کردم که با لیلا این کار را نکنند، که زندگی اش را خراب نکنند. گفتم خودم می آیم و می برمش. خودم خرجش را می دهم. به حرفم گوش نکرد. گفت دختر باید برود خانه شوهر چند سال اینور و آنورش چه فرقی می کند."
اینها را لیلا می گوید. زن 35 ساله ای که هنوز باور نمی کند دخترک 11 ساله اش خودش را کشته است. از شوهرش که جدا شد، مهریه و نفقه و جهاز و همه حق و حقوقش را بخشید و در عوض حضانت زهرا را گرفت. چند سال بعد وقتی برای 8 میلیون تومان بدهی به زندان افتاد زهرا را به خانواده پدرش دادند و دخترک در تمام این چهار سال اجازه یک تماس تلفنی با مادرش را نداشت:"زندانی که شدم هشت ماهی زهرا با من بود. هم زهرا و هم دختر دیگرم که شش ماه داشت. پا به پای من زندان را تحمل می کرد و دم برنمی آورد. یک بار که پدرش آمد ملاقاتش نرفت. اینقدر جیغ کشید و گریه کرد که زندانبان ها رضایت دادند و نبردندش برای ملاقات..می ترسید از پدرش. نمی خواست ببیندش. یک روز پدر همسر دومم آمد ملاقات و گفت زهرا را بده ببرم بیرون اسمش را بنویسم مدرسه. بچه را که بهشان دادم، یک هفته بعد فهمیدم او را پیش پدرش برده اند. توی زندان کاری از من برنمی آمد. حتی نمی گذاشتند با دخترم حرف بزنم. سه سال تمام از زهرا بی خبر بودم."
چند ماه پیش بود که لیلا از زندان مرخصی گرفت تا بدهی هایش را قسط بندی کند. همه امیدش این بود که برای مهرماه زهرا را پیش خودش بیاورد. رفت شهرستان و دو اتاق کوچک در یک زیر زمین اجاره کرد تا با خیاطی خرج خودش و پسر 2 ساله اش که در زندان بدنیا آمده بود را بدهد.
پدر کودکش وقتی که او زندان بود غیابی طلاقش داده بود. بهانه اش این بود که زنش زندانی است و نگفته بود که بخاطر ضمانت بدهی های من زندانی شده. نگفته بود که من فرار کرده ام او بخاطر من دارد تاوان می دهد. راهی هم برای اثبات این ادعاها نبود. هیچ کس را نداشت و باید روی پاهای خودش می ایستاد و همه چیز را دوباره می ساخت. مثل آن روزهایی که زهرا داشت می مرد و او با فروش کلیه اش دخترک را مداوا کرد و یک چرخ خیاطی خرید و دوباره سرپا شد:"هپاتیت A داشت. دکتر گفته بود اگر درمان نشود هپاتیت B می گیرد. پدرش چند ماهی می شد رفته بود و هیچ خبری ازش نداشتیم. هیچ کس هم نبود که کمکی بکند. کلیه ام را فروختم یک میلیون. پانصد هزارتومانش را دادم خرج بیمارستان زهرا. با بقیه اش چرخ و وسائل خیاطی خریدم و دستم دخترم را گرفتم و رفتم تهران."
همه آن روزها گذشت، لیلا دوباره زندگی اش را ساخت. دوباره ازدواج کرد. یک دختر دیگر بدنیا آورد، چکهای شوهرش که او پشتش را امضا کرده بود برگشت خورد و دوتایی به زندان رفتند. شوهرش فرار کرد ولیلا ماند با همه بدهی ها و بالاخره توانست از آن زندان لعنتی بیاید بیرون و حالا همه فکر و ذکرش زهرا بود. اگر طلاق نامه ازدواج دومش را نمی گرفت شاید هیچ وقت نمی توانست زهرا را بدست آورد. هم زهرا را و هم دو کودکش دیگرش را. می دانست که اگر طلاق نامه نداشته باشد حضانت بچه ها را از او می گیرند. به هردری زد و بعد چند ماه طلاق نامه اش را گرفت تا بتواند سراغ زهرا برود.
هنوز روبراه نشده بود که همسایه ها از اهواز زنگ زدند که دخترت در بیمارستان است. خودش را کشته.... شبانه راه افتاد و سه روز تمام بالای سر دخترش بود به جای تمام سه سالی که زهرا را ندیده بود. به جای تمام ماه ها و روزهایی که حسرت شنیدن صدایش را داشت. دخترک اما بهوش نیامد. معده اش از 24 ساعت قبل خودکشی خالی بود و سم "قرص برنج" به جانش نشسته بود.
آخرین بار چند روز قبل از این اتفاق شوم بود که صدایش را شنیده بود. تلفن کرده بود و به جای همه حرفهایی که این سالها روی دلش مانده بود، التماس کرده بود که دیگر به پدربزرگ زنگ نزن:"بعد از تلفن تو من را اذیت می کنن. طاقتم تمام شده دیگر. بگذار هرکاری می خوان بکنن. شوهرم که دادن فرار می کنم و می آیم پیش تو."
دردل هایش را بعدا نوشته بود. روی ورق پاره ای که بعد مرگ، در جیب لباسش پیدا کردند:
"امیدوارم این نامه بدست مامان لیلا برسه و گرنه خیلی حرفهام که دوست داشتم بهش بگم، نگفته می مونه. مامانی خیلی دوستت دارم. می دونم با این کارم خیلی ناراحت می شی و غصه می خوری. اما اگه تو هم جای من بودی این کار را می کردی. شاید اگه اینجا بودی با هم این کار را می کردیم و اون دنیا با هم زندگی می کردیم. اینجا همه اش از من ایراد می گیرن. کتکم می زنن. بهم فحش می دن. نمی ذارن راحت باشم. حالا هم که می خوان شوهرم بدن. مگه من چند سالمه که اینقدر منو اذیت می کنن؟ دیروز عمو علی منو زد. بابا هیچی نگفت. طرف من را هم نگرفت.

نمی ذارن با تو حرف بزنم. نمی ذارن پیشت بیام. خسته شدم. چقدر زور می گن. چقدر کتک می زنن. آخه مگه من خرم؟
دلم می خواد درس بخونم و دکتر بشم، پاهاتو خوب کنم. ولی نه دلم می خواد مثل دوستت روزنامه نگار بشم و از دخترهای بدبخت مثل خودم، دفاع کنم. می دونم بعد از مردن من، تو آبروی اینها را می بری و پدرشونو درمیاری.غصه نخور من اونجا منتظرتم. فهمیدم برای من داداش آوردی، خوشحال شدم. ولی ناراحتم که ندیدمش. عسل دیگه باید مدرسه بره. مواظب اون باش. از اینکه تنها می شی ببخش. هیچ وقت تو و عسل و خوشبختی قبلمون را یادم نمی ره.

دوستت دارم مامان توپولی."

پزشکی قانونی هم نوشته های زهرا را تایید می کند. بنا به گزارش پزشک قانونی اهواز و تهران آزمایشات انجام شده نشان دهنده شکنجه جسمی بوده و آثار شلاق یا شبیه آن روی بدن، ترکیدگی داخل لب بالا، کنده شدن قسمتی از موها، کبودی زیر ناخن پاها، خالی بودن معده که نشان دهنده شرایط سخت است، کبودی زیر چشم و کبودی پشت ساعد پا روی بدن زهرا مشاهده شده است.همسایه های پدر زهرا هم گواهی داده اند که بارها صدای ناله های او را زیر کتک پدر و عموها شنیده اند.
با شکایت مادر زهرا، قاضی شعبه هفت کیفری اهواز علت خودکشی را فشار شدید روحی و روانی از سوی خانواده تشخیص داده و نوشته است:"با توجه به ضرب و شتم قرار گرفتن قبل از اقدام به خودکشی و نظریه قضات و مدعی العموم علت خودکشی شبه عمد(قتل) محسوب شده و نیاز به بررسی بیشتر داد و پدر متوفی تحت پیگرد قانونی است."
دادگاه رسیدگی به خودکشی زهرا، ماه آینده تشکیل می شود. زهرا و زهراها اما هر روز در گوشه و کنار این مملکت خودکشی می کنند، به قتل می رسند و یا هر روز هزاربار مرگ را آرزو می کنند برای اینکه قوانین ما حداقل حقوقی انسانی را برای زنان درنظر نگرفته است.
اگر بر اساس قانون سن ازدواج دختر 13 سال نبود و به پدر این اجازه داده نشده بود که قبل از 13 سالگی نیز بتواند با گرفتن سن رشد از دادگاه دخترش را شوهر دهد، شاید الان زهرا زنده بود و پدرش جرات نمی کرد بگوید اختیارش با من است ومی خواهم شوهرش بدهم.
اگر اجازه ازدواج دختر در انحصار پدر نبود و قانونگزار برای مادر نیز حقی در نظر می گرفت شاید عطوفت مادرانه و تجربه هایی سختی که زنان از ازدواج های زودرس و اجباری دارند می توانست مانع به زور شوهر دادن زهرا و زهرا ها شود و حالا زهرا و سه دختر دیگری که در همان بیمارستان برای فرار از ازدواج اجباری خودکشی کرده بودند زنده بودند.
اگر قوانین ما برای عقد ازدواج دختر قبل از سن پایینی که قانون تعیین کرده مجازات تعیین می کرد،شاید دیگر هیچ پدری جرات نمی کرد دختر بچه ها را به جای مدرسه به حجله بفرستد. حجله ای که گاه حجله مرگ می شود.
زهرا فقط یکی از هزاران دختری است که با چراغ سبز قانون، به حجله مرگ فرستاده می شوند. نتیجه این قانون تبعیض آمیز و ازدواج هایی که نه تنها شروعشان به انتخاب و رضایت زن نبوده که در اتمام آن نیز زن اختیاری ندارد، گاه شوهرکشی است. گاه خودکشی و گاه فرار از خانه و گرفتار شدن در هزارتوی جامعه ای که یک خانه امن برای حمایت از زنان خشونت دیده و آسیب دیده ندارد.
بسیارند زنهایی که با همه این خشونت ها واجبارها هم شجاعت و توان "نه" گفتن به عرف و قانون مردسالار و ضد زن را ندارند و تمام عمر سر خم می کنند و می سوزند و می سازند و زندگی می کنند با مردانی که انتخابشان نکرده اند، دوستشان ندارند و به اجبار به آنها "بله" گفته اند.
لیلا از همین حالا نگران دختر 6 ساله اش است که فقط یک سال دیگر حضانتش با او است و سرپرستی و اجازه ازدواجش از همین الان با پدرش است. نگران است که او هم به سرنوشت زهرا دچار شود.
راحله هم در آخرین روزهای زندگی اش نگران دخترش بود. می گفت فقط به خاطر دخترم است که نمی خواهم بمیرم. می دانم که هنوز ۱۵ سالش نشده شوهرش می دهند و من هم نیستم که به دادش برسم.
تا وقتی قانون اجازه ازدواج دختربچه ها را می دهد، تا وقتی پدر می تواند هرگاه که خواست دخترش را شوهر دهد، تا وقتی مادر هیچ حقی در تعیین سرنوشت فرزندش ندارد، تا وقتی قانون نابرابر بر زندگی ما زنان حاکم است..... همه مادرها نگران دخترانشان اند. نگران اینکه هیچ وقت فرصت کودکی کردن نیابند. نگران اینکه با یک ازدواج زودرس واجباری همه زندگی شان تباه شود.


تجاوز به مثابه یک شکنجه سیستماتیک و راه های پیش رو

میدان زنان: ترانه موسوی، چه همان دختر سبزپوشی باشد که در روز 7 تیر، در تجمع اطراف مسجد قبا دستگیر شد، مورد تجاوز قرار گرفت و بعد، به دلیل پارگی رحم و مقعد سر از بیمارستانی در کرج و سر آخر سر از سینه گورستانی بی نام و نشان در شمال ایران درآورد و چه اصلا نباشد، اسم رمز همه زنانی است که پس از انقلاب 57، در زندانها مورد تجاوز قرار گرفتند. می خواهم بگویم یک ترانه موسوی، کم یا زیاد، فرقی نمی کند وقتی مهدی کروبی می نویسد: "برخي افراد با دختران بازداشتي با شدتي تجاوز نموده‌اند كه منجر به ايجاد جراحات و پارگي در سيستم تناسلي آنان گرديده است." و باز حتی اگر ادعای کروبی سراسر دروغ باشد، باز هم فرقی نمی کند وقتی آذر آل کنعان (نینا اقدم) جلوی دوربین می نشیند و روایت تجاوز به خود را در زندان سنندج مستند می کند، وقتی رویا طلوعی، از تجاوز بازجو می گوید، وقتی منیره برادران در کتاب حقیقت ساده، از طاهره، دختری زیبا که بر اثر تجاوز پاسداری دیوانه شد، طاهره ای که بیشتر زندانیان زن تهران در دهه 60 خاطره اش را در ذهن دارند، می نویسد، وقتی جنازه زهرا کاظمی را سیمان می گیرند و شیرین عبادی، وکیلش در دادگاه می پرسد: "چرا لباس مقتول از اين ناحيه خاص پاره و خونی شده؟"، و وقتی نظریه پزشکی قانونی حکایت از تجاوز به زهرا بنی یعقوب در بازداشتگاه پایگاه بسیج همدان دارد.
تجاوز به زنان زندانی سیاسی، در کنار تهدید به تجاوز و آزارهای جنسی دیگر که می تواند از سوی دستگیر کنندگان، بازجویان، زندانبانان و حتی مقامات قضایی صورت بگیرد، خشن ترین نوع شکنجه ای است که آثار جسمی و به خصوص روحی آن با انواع دیگر شکنجه قابل مقایسه نیست. گزارشهایی از اعمال این نوع شکنجه بر زندانیان سیاسی زن پس از انقلاب، چه به شکل سیستماتیک و چه به صورت اتفاقی منتشر شده است. سیستماتیک ترین نوع تجاوز گزارش شده، تجاوز به دختران باکره ای که به دلایل سیاسی به اعدام محکوم شده بودند، در شب پیش از اعدام بوده است. مستند این گزارشها، گفته های متواتر خانواده های زندانیان سیاسی دختری بوده که فردای اعدام، همراه با تحویل جنازه دخترشان، پولی به عنوان مهریه او تحویل می گرفتند. در این گزارشها، دختران باکره به عقد موقت مردانی که زندان را در دست داشتند در می آمدند تا بکارت خود را از دست بدهند. در غیر این صورت، خطر این وجود داشت که زندانی اعدامی چون باکره است، به بهشت برود!

سالها بعد، گالیندوپل، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل که برای رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر در ایران تعیین شده بود، در گزارش خود تایید کرد: "زنان باکره محکوم به مرگ، اجبارا به نکاح یک مرد در می آیند و قبل از اجرای حکم اعدام از آنها ازاله بکارت می شود. در این رابطه نماینده ویژه مایل است تاکید کند که گزارشگر ویژه کمیسیون درباره شکنجه مایل است تاکید کند که گزارشگر ویژه کمیسیون درباره مساله شکنجه، تجاوز را نوعی شکنجه محسوب می کند."*

با این همه، تاکنون فتوای مربوط به این تجاوز سیستماتیک و نیز مستندات در مورد موارد مشخص برای آن به دست نیامده است. همانطور که خواهیم دید، اساسا اثبات تجاوز بسیار سخت و در بیشتر موارد ناممکن است؛ چه رسد به اینکه در زندان اتفاق افتاده باشد.

با این همه، قدر متقین می دانیم که در زندانهای سیاسی دهه 60، مساله تجاوز به زنان، به اندازه ای رایج بوده است که آیت الله منتظری، قائم مقام رهبری وقت، در نامه 17 مهر 65 به آیت الله خمینی بنویسد: "آيا مي‎دانيد در بعضي زندانهاي جمهوري اسلامي دختران جوان را به زور تصرف كردند؟ آيا مي‎دانيد هنگام بازجوئي دختران استعمال الفاظ ركيك ناموسي رائج است ؟..." در واقع برخلاف آنچه از نامه مهدی کروبی مستفاد می شود که انگار تجاوز تنها برای زنان زندانی سیاسی که در وقایع پس از انتخابات 22 خرداد 88 دستگیر شده اند، اتفاق افتاده و پیش از آن هیچ سابقه ای در سی سال حکومت جمهوری اسلامی نداشته است. کروبی در نامه 7 مرداد 88 خود به هاشمی رفسنجانی، بی آن که به سابقه تجاوز در زندانهای سیاسی اشاره کند، می نویسد: "افرادي اين مطالب را به من گفته‌اند كه داراي پست‌هاي حساس در اين كشور بوده‌اند. نيروهاي نام و نشان داري كه تعدادي از آنها نيز از رزمندگان دفاع مقدس بوده‌اند. اين افراد اظهار داشته‌اند، اتفاقي در زندان‌ها رخ داده است كه چنانچه حتي اگر يك مورد نيز صدق داشته باشد، فاجعه‌اي است براي جمهوري اسلامي كه تاريخ درخشان و سپيد روحانيت تشيع را تبديل به ماجراي سياه و ننگين مي‌كند كه روي بسياري از حكومت‌هاي ديكتاتور از جمله رژيم ستمشاهي را سفيد خواهد كرد...عده‌اي از افراد بازداشت‌شده مطرح نموده‌اند كه برخي افراد با دختران بازداشتي با شدتي تجاوز نموده‌اند كه منجر به ايجاد جراحات و پارگي در سيستم تناسلي آنان گرديده است. از سوي ديگر افرادي به پسرهاي جوان زنداني با حالتي وحشيانه تجاوز كرده‌اند به طوري‌كه برخي دچار افسردگي و مشكلات جدي روحي و جسمي گرديده‌اند و در كنج خانه‌هاي خود خزيده‌اند..." مصاحبه شوندگان و مقامات و فعالان سیاسی پس از او نیز، چه در رد و چه در انکار موضوع برآمده باشند، مساله را منحصر می کنند به وقایع پس از انتخابات و به این ترتیب، تجاوز به زندانیان سیاسی زن را به مثابه یک شکنجه جنسی تکرار شونده، به یک "اتفاق"، تقلیل می دهند. در حالی که ابعاد فاجعه وسیع تر و باسابقه تر از اینهاست.

واقعیت این است که اثبات تجاوز و در حدی پایین تر، سایر آزارهای جنسی، به دلیل اینکه اولا معمولا در شرایط پنهانی و به دور از چشم شاهدان احتمالی اتفاق می افتد و شرم قربانی یا ترس او، باعث سکوت و عدم مراجعه اش به نیروهای دولتی می شود، همواره سخت بوده است. اما همین جرم وقتی در چارچوب زندان، یعنی جایی که نیروهای دولتی و فرد یا افراد تجاوزگر یکی می شوند، جایی که قربانیان تجاوز در مقایسه با زنانی که حداقل در ظاهر آزادی عمل، آزادی حرکت و آزادی مراجعه به قوای دولتی را دارند، کاملا دست و پا بسته هستند. موضوع وقتی پیچیده تر می شود که تجاوز، علاوه بر ایجاد سلطه، ارضای شهوت جنسی و ناتوان کردن و منکوب ساختن قربانی، آن گونه که در انواع دیگر تجاوز مطرح است، به عنوان یک ابزار و روش شکنجه، برای تحقیر، شکستن و اعتراف گیری و به طورخلاصه، منکوب سازی سیاسی زندانی یا حتی گروه، حزب یا جریانی که زندانی جزیی از آن است، به کار گرفته شود. در چنین شرایطی، وظیفه همه نیروهای مستقل و مردمی این است که تحلیلی دقیق از ماهیت این نوع تجاوز-شکنجه ارائه دهند که البته بدون کمک قربانیان آن، بسیار سخت خواهد بود. مرور تجربه های مشابه، مانند تجربه بوسنی یا سودان و روشهایی که برای افشا شدن و پیگیری حقوقی تجاوزهای سیستماتیک به عنوان مصداق جنایت علیه بشریت و به مجازات رسیدن عاملان آن نیز برای طی مسیرهایی مشابه، یکی دیگر از وظایفی است که امروز، پیش پای فعالان حقوق بشر و به خصوص فعالان جنبش زنان قرار دارد؛ باشد که نام ترانه موسوی، زهرا بنی یعقوب، زهرا کاظمی و سایر قربانیان تجاوز-شکنجه که امروز دیگر زنده نیستند، در دادگاهی زنده شود که عاملان این جنایات را عادلانه به مجازات برساند.
_________________________
توهین و فحاشی در قرآن

امیدوارم پس از مطالعه و بررسی؛ دوستان دست از این اندیشه ناقص که مدعی احترام به مفدسات اسلام می باشد دست شسته و بدانند چه در لفظ و چه در عمل و احکام قرآن همواره دگر اندیش را به باد توهین و تمسخر گرفته و دستور به نابود کردن وی داده.حال برای چنین آئینی چگونه میتوان احترام قائل شد؟ آئینی که در کنار توهین و فحاشی ؛ کشتار شما را هم بلامانع می داند. 

- آنان (کافران) گستاخ , خشن , زنازاده و بی اصل و نسب هستند . (قرآن .سوره قلم . آیه ۱۳)

- اف بر شما و بر آنچه غير از الله مى ‏پرستيد مگر نمى‏ انديشيد. (قرآن . سوره انبیاء . آیه 67)


- چه شده که است از این پند اعراض می کنند؟ مانند خران وحشی که از شیر می گریزند. (قرآن .سوره مدثر. آیه ۴۹و50)

- بدترین جانوران نزد الله ، کسانی هستند که کافر شدند و ایمان هم نخواهند آورد. (قرآن . سوره انفال . آیه 55)

- کافران، مثل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند و او جز بانگی و آوازی نشنود اینان کرانند ، لالانند ، کورانند و هیچ در نمی یابند. (قرآن . سوره بقره . آیه ۱۷۱)

- و به راستى بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده ‏ايم، دلهايى دارند كه با آن در نمى‏ يابند و چشمهايى دارند كه با آن نمى ‏بينند و گوشهايى دارند كه با آن نمى ‏شنوند، آنان چون چهارپايانند، بلكه اينان گمراه ‏ترند، ايشان بى خبرند . (قرآن .سوره اعراف . آیه ۱۷۹) 

- خدا کسانی را که ایمان آورده و نیکوکار شوند را وارد باغ هایی از بهشت می کند که نهرها از زیر درختانش جاری است و انانکه به راه کفر به شهوت رانی و شکم پرستی مانند چهار پایان پرداختند عاقبت منزل انها آتش دوزخ خواهد بود. (قرآن . سوره محمد . آیه 12)
- و همچون شتران مبتلا به بیماری عطش، از آن می آشامید. (قرآن .سوره واقعه. آیه ۵۶)

- آیا گمان می بری بیشتر آنها می ‏شنوند یا می ‏فهمند؟ آنها فقط همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر. (قرآن .سوره فرقان. آیه ۴۴ )

- همانا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالان هستند آنهائی كه نمى ‏انديشند. (قرآن .سوره انفال . آیه ۲2)

- در دلهایشان مرضى است و الله بر مرضشان افزود و انها راست عذاب دردناکبدین سبب که دروغ می گویند. (قرآن . سوره بقره .آیه 10)

- و هنگامی که به آنان گفته شود: همانند (سایر) مردم ایمان بیاورید، می گویند: آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟! بدانید اینها همان ابلهانند ولی نمی دانند. (قرآن .سوره بقره. آیه ۱۳)

- مثل كسانى حمالان تورات شدند آنگاه آن را حمل نکردند، مانند خرى است كه كتابهايى را برپشت مى‏ كشد؛ چه زشت است بیان آن گروهی كه نشانه ‌های الله را دروغ پنداشتند و الله گروه ستمگر را راهنمائی نمی ‌نماید. (قرآن .سوره جمعه. آیه ۵)


- به طور قطع از حال کسانی از شما، که در روز شنبه نافرمانی و گناه کردند، آگاه شده اید. ما به آنها گفتیم: به صورت بوزینه هایی طرد شده درآیید. (قرآن .سوره بقره. آیه ۶۵)

- اى مؤمنان همانا مشركان نجس هستند، لذا نبايد پس از امسال ایشان به مسجدالحرام نزديك شوند، و اگر از تنگدستى مى‏ ترسيد، پس در آینده نزدیک الله شما را از فضل خويش توانگر گرداند، كه الله داناى فرزانه است. (قرآن .سوره توبه . آیه ۲8)

- بگو : آیا شما را از کسانی که در نزد الله کیفری بدتر از این دارند خبر، بدهم : کسانی که خدایشان لعنت کرده و بر آنها خشم گرفته و بعضی را بوزینه و خوک گردانیده است و خود بت پرستیده اند؟ اینان را بدترین جایگاه است و از راه راست گمگشته ترند. (قرآن . سوره مائده. آیه ۶۰) 


- و اگر میخواستیم به آن آیات او را رفعت مقام می بخشیدیم، لیکن او به زمین (تن) فروماند و پیرو هوای نفس گردید، و در این صورت مثل و حکایت حال او به سگی ماند که اگر بر او حمله کنی و یا او را به حال خود واگذاری به عوعو زبان کشد. این است مثل مردمی که آیات ما را بعد از علم به آن تکذیب کردند. پس این حکایت بگو، باشد که به فکر آیند. (قرآن .سوره اعراف. آیه ۱۷۶)
- و الله مثالي زده است: دو نفر را كه يكي از آن دو گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كاري نيست و سر بار صاحبش می‌ باشد، او را به سراغ هر كاري بفرستد عمل خوبي انجام نمي‏دهد، آيا چنين انساني با كسي كه امر به عدل و داد مي ‏كند و بر راه راست قرار دارد مساوي است؟ (قرآن .سوره نحل. آیه ۷۶)


- حال اين دو گروه (مؤ منان و منكران) حال نابينا و كر و بينا و شنوا است آيا اين دو همانند يكديگرند؟ آيا فكر نمي‏كنيد؟ (قرآن .سوره هود. آیه ۲۴)

- بگو من نميگويم خزائن الله نزد من است و من آگاه از غيب نيستم و به شما نمي ‏گويم من فرشته ‏ام ، من تنها از آنچه به من وحي مي‏شود پيروي مي ‏كنم ، بگو آيا نابينا و بينا مساويند؟ چرا فكر نميكنيد؟ (قرآن .سوره انعام . آیه ۵۰ )


- نابينا و بينا هرگز مساوي نيستند. (قرآن .سوره فاطر. آیه ۱۹)

- آيا كسي كه مي ‌داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو (ای محمد) نازل شده حق است همانند كسي است كه نابيناست؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مي‏شوند . (قرآن .سوره رعد. آیه ۱۹)

- هرگز نابينا و بينا مساوي نيستند، همچنين كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده ‏اند با بدكاران يكسان نخواهند بود، اما كمتر متذكر مي‏شويد. (قرآن . سوره غافر. آیه ۵8)
بیست و دومین کنفرانس سالانه ی بنیاد پژوهش های زنان ایران



«هویت‌ها و چالش ها» 
بیست و دومین کنفرانس سالانه ی بنیاد پژوهش‌های زنان ایران

سرکوب جنبش های مد نی - اجتماعی در ایران سبب شده است که، دست کم برای مدتی ، حرکت های اجتماعی از تاب و توان بیفتد و نمود پیشین را ندا شته باشد. اما نشا نه های بارز آ گاهی به حقوق مدنی و فردی ، این جنبش ها را از چنان توانایی ها یی برخوردار کرده است که امید به خیزش اجتماعی گسترده تری را در آینده نوید می دهد. جنبش زنان به عنوان یک جنبش مدنی -اجتماعی در طول سال های گذشته توانسته است هر بار پر توان تر از پیش به نیروی انکار ناپذیر خیزش های اجتماعی تبدیل شود. یکی از پیامد های ادامه ی خشونت و نقض حقوق بشر در ایران موج جدید مهاجرت ، به ویژه نسل جوان ، به خارج از کشور است.رشد ملی گرایی و افکار خارجی ستیزی در کشور های میزبان ، مهاجران را با چالش های جدیدی روبرو کرده است
کمیته برگزار ی کننده بیست ودومین کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان ایران در هلند برای بررسی شرایط کنونی موضوعات زیر را برگزیده است

١- جنسیت وخشونت

٠ ابعاد گوناگون خشونت
٠ عوامل خشونت وچگونگی باز تولید آن
٠ توانمندی های زنان دربرخورد با تبعیض های جنسیتی (gender discriminations )

۲- جنبش زنان وجوانان

٠ خود آگاهی جوانان نسبت به جنسیت (gender )
٠نگاه جوانان به فمینیسم
٠آزادی خواهی و برابر طلبی در نسل جوان

ُ رابطه ی جنبش زنان در داخل و خارج از ایران -۳

٠ ویژگی های جنبش زنان ایرانی ( شباهت ها و تفاوتها )
٠ پیشرفت ها وچالش ها
٠ عوامل موثر در همکاری میان زنان داخل و خارج از کشور ، از جمله نقش ابزارها ی سایبری

۴- هویت جنسی Sexual Identity

٠ عوامل موثر در تعیین هویت جنسی
٠ پست مدرنیسم وهویت جنسی
٠ دین وهویت جنسی

به امید آن که شاهد گفت وگو و بحث های سازنده ای با نگرش های گو ناگون باشیم،
هاله سحابی :جستجوگر «برابری»  در متون مقدس

مدرسه فمینیستی: روز ۱۴ مردادماه، سالروز انقلاب مشروطیت و روزی که در آن طرف دیوارهای مجلس شورای اسلامی مراسمی انجام می شد و در این سوی دیوار مردمی معترض در میدان بهارستان یکی از میادین قدیمی شهر ملتهب تهران گرد آمده بودند، «هاله سحابی» ، بازداشت و به جمع زنان زندانی پیوست. او را در حالی که سرش از ضربه ای باتوم خون آلود بود بهپشت میله های زندان منتقل کردند، جایی که امروزه روز، بی خبری از درون اش دیگر فقط مایه نگرانی نیست بلکه رنجنامه ای از جنون به همراه دارد.


این سه زن: یکی متون مقدس را به منظور برابری زیر و رو می کرد، دیگری آن را در متون حقوق بشر می جست و آن یک که برابری را به متن رسانه ها سنجاق می کرد


هاله سحابی، همچون ژیلا بنی یعقوب و شیوا نظرآهاری سه فعال جنبش زنان، همگی گرد هم آمده بودند تا انتخابات ریاست جمهوری را با رنگ و نشان «مطالبات زنان» رقم بزنند. این سه زن در ائتلاف «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» شریک شدند تا یکی از این سه یاور جنبش، «مطالبات زنان» را بنویسد ، دیگری آن را به روزنامه ها وارد کند و سومی آن را در بالای سرش بگیرد تا مردم آن را نظاره کنند. حال این سه زن، با میانگین سنی مختلف باا سه رویکرد متفاوت نسبت به مسائل زنان که در نقطه ای شریک شده بودند، به زندان افکنده شده اند. بی شک همه آنان به خوبی می دانستند که ما زنان در کنار یکدیگر است که می توانیم حقوق انسانی خود را بازیابیم و از همین روست که هاله سحابی در یکی از سخنرانی های خود گفته بود: «اكتساب فضائل، صفت جمعي است، تا وقتي هر زن به طور فردي به درجات خود برسد، نصيب جمعي پيدا نمي‌شود ولي اگر زنان با هم باشند و در به دست آوردن فضائل به هم كمك كنند، حتما اين ارتقاي حقوق درجه به درجه اتفاق خواهد افتاد.»

زندان اوین، میزبان دیگر زنان و نیز مردان برابری خواه هم بود
در اتفاقات اخیر پس از انتخابات اما زنان دیگری همچون سمیه توحیدلو ، مهسا امرآبادی، هنگامه شهیدی، زویا حسنی، سعیده کردی نژاد و... نیز به زندان افکنده شدند و همچنان بیش از یک ماه است در زندان بسر می برند. سمیه توحیدلو به بخش عمومی منتقل شده و مهسا امرآبادی هفته گذشته با مادرش تماس داشته است اما خانواده هنگامه شهیدی همچنان در بی خبری مطلق به سر می برد.

مردان برابری خواه چون کاوه مظفری، بهمن احمدی امویی و... نیز طی این روزها زندانی شده اند. کاوه مظفری در بند عمومی زندان اوین به سر می برد و خانواده اش به رغم آن که گاه گاه تماس تلفنی دارد همچنان در نگرانی نسبت به سرنوشت او هستند. اما خانواده بهمن امویی پس از روزها بی اطلاعی موفق شد که هفته گذشته ملاقاتی با او داشته باشد، اما پس از آآن ملاقات دیگر اطلاعی از او در دست نیست.


«هاله سحابی» زنی که متون مقدس را با هدف برابری می کاوید

هنگامی که هاله سحابی را روز 14 مرداد 1388، در میدان بهارستان و در حالی که سر و صورتش با زخم باتوم، خونفشان بود، توسط پژویی یشمی رنگ ربودند، پدرش مهندس عزت الله سحابی که با داغ و درفش و حبس و زندان ـ به هر دو رژیم ـ کاملا آشنا است، در گفتگویی با سایت «سلام نیوز» گفته است: «افراد لباس شخصی با ضرب و شتم و هتاکی نسبت به دخترم ضمن ایراد جراحت به وی او را به محلی نامعلوم منتقل كردند.» سپس این پدر رنجدیده، نسبت به بيماري ديابت دخترش اظهار نگرانی می کند. هاله سحابي بیمار است و پدر، دل آشوب است نکند بلایی سر دخترش آید. 
سایت مردمک در مورد هاله سحابی نوشت: «او که 57 سال سن دارد، در تجمعی بازداشت شده است که صبح امروز چهارشنبه در مخالفت با برگزاری مراسم تحلیف محمود احمدی‌نژاد در خیابان‌های اطراف مجلس، تشکیل شده بود.» فاطمه گوارایی از فعالان حقوق زنان در گفتگویی با رادیو فردا در مورد هاله سحابی می گوید: «خانم هاله سحابی یکی از مبارزان قدیمی ایران است از قبل از انقلاب سوابق مبارزاتی داشتند، همینطور بعد از انقلاب. منتسب به یک خانواده بسیار اصیل و مبارز در ایران هستند. در این اواخر هم بعد از تشکیل مادران صلح در تمامی مناسباتی که مادران صلح داشتند، ایشان حضور بسیار زنده‌ای داشتند. در عین حال ایشان عضو رسمی شورای فعالان ملی مذهبی هستند. بنابراین ما هرگونه اتفاقی را که برای ایشان بیافتد، دست اندرکاران را مسئول می‌دانیم. باتوجه به اینکه تاکنون هم مسئولیت بازداشت ایشان را برعهده نگرفته‌اند. تا آنجایی هم که من از خانواده شنیده‌ام، ایشان بیماری قند دارند. ما به نمایندگی از طرف خانواده ملی ـ مذهبی یا از سوی فعالان زن و یا حتی مادران صلح بخواهیم بگوییم ما مسئولیت جانی خانم سحابی را مستقیماً بر عهده بازداشت‌کنندگان می‌دانیم. هر اتفاقی برای ایشان بیافتد، باید پاسخگو باشند.»

به گزارش سایت بی بی سی، شورای فعالان ملی ـ مذهبی با صدور بیانیه ای به بازداشت هاله سحابی، فعال سیاسی و فرزند عزت الله سحابی، اعتراض کرده است. خانم سحابی که در این بیانیه از او به عنوان قرآن پژوه و از فعالان حوزه زنان یاد شده، روز چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸ و همزمان با مراسم تحلیف محمود احمدی نژاد در مجلس ایران، در خیابان های اطراف مجلس بازداشت شد.

شورای فعالان ملی مذهبی در پایان بیانیه خود "از روندی که حاکمیت و دولت را بیش از پیش در برابر مردم قرار داده" اظهار تاسف کرده و "برخوردهای خشونت‌بار توسط نیروهای غیررسمی و رسمی با شهروندانی که منتقد و معترض به انتخابات «و دولت ۲۳ خردادی» هستند" را محکوم کرده است. در فراز پایانی این بیانیه آمده است که: با توجه به بیماری دیابت هاله سحابی ۵۴ ساله و زخمی شدن ایشان در هنگام دستگیری، سلامتی خانم سحابی به شدت تهدید می‌شود.»

اما به گزارش سایت میدان ماموران زندان اوین به بستگان فهیمه اسدی، زن دیگری که همزمان با هاله سحابی در جریان تجمع مردم در اعتراض به تحلیف محمود احمدی نژاد دستگیر شده گفته اند دستگیری های دیروز توسط سپاه انجام شده و هیچ یک از بازداشت شدگان بهارستان را به زندان اوین نیاورده اند. بستگان فهمیه اسدی نیز نتوانسته اند اطلاعی از محل بازداشت و وضعیت وی به دست بیاورند و فقط فردی ناشناس در دادیاری اوین به آنها گفته است بازداشت شدگان دیروز در بازداشتگاه شهید کچویی که در فردیس کرج است نگه داری می شوند. این در حالی است که بازداشتگاه مذکور فقط برای بازاشت شدگان تصادفات رانندگی مورد استفاده قرار می گیرد.

هاله سحابی 54 یا 57 ساله اما به راستی از معدود زنان قرآن پژوه ایرانی است که به دنبال اثبات برابری زن و مرد، سال هاست که پیگیر و خستگی ناپذیر در متون مقدس و از جمله در قرآن مجید به جستجو و پژوهش پرداخته است. او که به همراه نادر قیداری و لطف الله میثمی کتابی با نام «احد، قله بحران، قله مدیریت» را در 305 صفحه، سال ها پیش منتشر کرده، دغدغه اش در طی سال های متاخر، یافتن راهی برای ورود و اثبات برابری زن و مرد و سرایت دادن آن به افکار بخشی از جامعه است که امروز ملی ـ مذهبی اش می خوانند.

هاله سحابی معتقد است: «وقتي قرآن را با نگاهي زنانه بخواني و دغدغه ات اين باشد كه بخواهي حضور زنان را در قرآن بررسي كني، آن وقت چهره زني را مي بيني كه بر اساس آيات قرآن از منزلت بالايي برخوردار شده است. دسترسي به حق اقتصادي، ممانعت از زنده به گور كردن دختران، و اجبار به ازدواج با آنان نكات مثبتي است كه در تاريخ آن روزگار براي زنان اتفاق افتاد اما تفاسير امروزي بايد شكل متفاوتي پيدا كند به گونه اي كه اگر زن در زمان پيامبر به حق ارثي معادل نصف مرد مي رسيد بايد در اين 1400 سال و بر اساس پيشرفت اقتصادي، اجتماعي زنان، در اين موارد مفسران ما قايل به نگاه تازه اي مي شدند كه متاسفانه چنين چيزي به چشم نمي خورد.»

هاله سحابی در 29 خرداد 1387 در سمیناری با عنوان «زن و دکتر شریعتی» دغدغه ها و پرسش هایش را در سال ها کار و تلاش در حوزه قرآن پژوهی چنین بیان می کند: «آيا هر آنچه در اين كتاب درباره موضوع زنان آمده، براي هميشه بوده است؟ يا از همان آغاز هم تعدادي از اين آيات موقتي بوده‌اند و يا در مدت كوتاهي به آيه ديگري تبديل يافته‌اند؟»

با این حال او معتقد است: «فضيلتي كه در قرآن آمده معناي عینی و مادي دارد و نه صرفا ارزشي. هر جا در قرآن سخن از برتري و فضيلت كسي بر ديگري است، دليلش غالبا همان برتري ها در امكانات و توانايي هاي دنيايي بوده است. هر جا در قرآن از فضيلت صحبت شده است مراد: روزي، قدرت ، علم ، دانش و مهارت است. مثلابارها از فضيلت هاي قوم بني اسرائيل سخن گفته است يا فضيلت داوود (ع) بر پيامبران ديگر يا ... پس برتري ارزشي از اين واژه مراد نمي شود. در اين كتاب معمولابه صاحبان فضيلت امر مي شود تا حقوق «ديگران» را كه محروم ترند رعايت كنند. به آزادان خطاب مي شود رعايت بردگان را بكنند، به ثروتمندان خطاب مي شود، انفاق كنند يا اين كه به مرد براي مراعات حقوق زن سفارش شده است. حتي در آيه 75 سوره نساء آمده است، چرا به خاطر مستضعفان و مردان و زناني كه زير ستم ظالمان قرار گرفته اند نمي جنگيد و آنان را ياري نمي كنيد؟ بنابراين اگر در آن روزگار مرد خطاب آيات قرآن است به اين دليل بوده كه در آن دوره امكاناتي بيش تر از زن داشته است اما اين روزها ديگر فضيلت به معنايي كه در قرآن آمده است صرفا به مرد محدود نمي شود و زنان نيز در جامعه از سطوح مختلف فضيلت برخوردار شده اند. جالب اين است كه در سوره نسا كه درباره فضيلت مردان صحبت شده، اين آيه نيز آمده است كه "هرگز نسبت به فضيلت هايي كه يكي بيش از ديگري دارد حسرت نخوريد و تمنا نكنيد، براي مردان آن چيزي باقي مي ماند كه خود كسب كرده اند و براي زنان نيز همان نصيبي مي ماند كه خود به دست آورده اند" و اين نصيب هم که معناي اقتصادي و مالي دارد مي تواند به معناي امكانات ديگر اجتماعي هم باشد.»
از بنیاد بگویم یا ندا؟(*)

هرجا می روم، به هر جا می نگرم، چشمان هنوز زنده ندا با من است. این دو چشم را که در آخرین لحظه حیاتش با ناباوری به جهان می نگرد، با خود نگاه می دارم. آن را از دست نمی دهم. نسل ما و نسل های جوان تر و نسل های آینده به این چشمان احتیاج دارند.
می خواهم از بنیاد بگویم، اما نگاه ندا کوهی شده و بر قلبم سنگینی می کند.

چشمان ندا همراه من است
هرجا می روم، به هر جا می نگرم، چشمان هنوز زنده ندا با من است. این دو چشم را که در آخرین لحظه حیاتش با ناباوری به جهان می نگرد، با خود نگاه می دارم. آن را از دست نمی دهم. نسل ما و نسل های جوان تر و نسل های آینده به این چشمان احتیاج دارند.
می خواهم از بنیاد بگویم، اما نگاه ندا کوهی شده و بر قلبم سنگینی می کند. 
با نفس تنگ شده، از بنیاد می گویم. از سه روزی که هر بار بعد از شنیدن یک جمله از سخنران ، می بایست ذهن فراری را در حال پرواز به سوی ایران و لغزیدن میان جمعیت در خیابان های تهران، از این سر به آن سر و در نهایت رسیدن به بالای سر ندا و دیدن چشم هایش، مجددا بر روی صندلی های سالن سخنرانی بر می گرداندیم و جمله بعدی را به جمله اول متصل می کردیم و تلاش می کردیم تا مضمون را به شرایط ربط دهیم و احساس خارج از زمان و مکان بودن را از خود دور کنیم.
سه روزی که با یک گوش صحبت ها را می شنیدیم و با گوش دیگر اخبار را و برای اثبات هم گامی مان با مردم مان که به ویژه در دوران به خیابان ریختن ها، چه عزیز می شوند و چه نزدیک، تو گوئی یک خون در بدن همه مان جاری ست، همان خونی که از دهان و بینی ندا یم سرازیر می شود و برای این که فریاد بزنیم که ما با شمائیم، ما، شمائیم، به خیابان رفتیم و تا می توانستیم فریاد زدیم و به هر چه ترور در کشورمان، نه گفتیم و به هر چه قتل و اعدام در کشورمان، نه گفتیم و به هر چه توانستیم، نه گفتیم. گویا بعد از سی سال هنوز باید فقط نه بگوئیم و از آری گفتن هراس داریم. گویا باز می خواهیم آن قدر نه بگوییم تا کسی بیاید و در یک جمله مثلا بپرسد جمهوری اسلامی، آری یا نه و بعد ما بگوئیم، آری. 
آیا هنوز برای یک شعار اثباتی بالغ نشده ایم؟ بنیاد که توانست جمعی بیشتر از 500 نفر را در تظاهرات جمع کند، می توانست بسیاری از شعارهای جنبش زنان را فریاد بزند و آغازی باشد برای ایجاد صف مستقل زنان، در هر حرکتی که از این پس در پیش است.
به خاطر آوریم شعار بحث بعد از مرگ شاه را در روزهای قبل از انقلاب بهمن. سی سال لعنت فرستادیم بر آن شعار. بیایید از اشتباهات مان بیاموزیم. این سی سال را دیگر نمی توان تغییر داد. حتی یک لحظه اش را نیز نمی توان عوض کرد، اما حال و آینده در اراده توان بالفعل و بالقوه ماست.
بیایید صف خود را در کنار دیگران، اما مستقل از دیگران تشکیل دهیم و مطالبات مشترک و اخص خودمان را فریاد بزنیم. از همین لحظه!

(*) بنیاد پژوهش های زنان ایران که از 19 تا 21 ژوئن 2009 بیستمین کنفرانس خود را در هانوفر- آلمان برگزار کرد.

زنان
پیش قراولان مبارزات رهپویان آزادی ایران

پایان انتخابات نمایشی و اعلام عجولانه پیروزی احمدی نژاد ۲ ساعت پس از اتمام رای گیری به مردمان ایران بیش از پیش نمایاند که حکومت ایران رژیمی است که آرای مردم در آن جایی ندارد و نخواهد داشت.

هجوم سیل عظیم مردم به خیابان ها و میدان های شهر برای تظاهرات اعتراضی دیگر بار به رژیم نشان داد که رهپوبان راه آزادی در مقابل دروغ بزرگ رژیم ساکت نخواهند نشست. درچند روزه اخیر دیدیم که در بدترین شرایط سرکوب جوانان از مبارزه دست نخواهند کشید و برای احقاق حقوق خود از عزیز ترین موهبت زندگی یعنی جان خود نیز در خواهند گذشت. 
تن های بخون نشسته جوانان و زنان آزاده ما در این چند روزه در خیابان ها و میدان های شهر گواهی داد که دیگر آنان واهمه ای از رژیم به دندان مسلح ندارند ومصرانه به پای خواسته های خود خواهند ایستاد و تا رسیدن به مطالبات خود از پای نخواهند نشست. 
عمل کرد رژیم ولایت فقیه بعد از انتخابات مسجل کرد که بیت رهبری با برنامه ریزی انتخاباتی تقلبی را سامان داد تا انتخاب احمدی نژاد دوباره تثبیت گردد. سخنان رهبر در نمار جمعه بار دیگر به ملت ایران خاطر نشان ساخت که آنچه خواست رهبر است باید بدون چون و چرا انجام گردد. آقای خامنه ای برای شکستن تظاهرات حتی تهدید کرد که اگر تظاهرات ادامه یابد سرکوب هارا هر چه بیشتر تشدید خواهد کرد. رهبردر سخنانش 
سعی داشت به ملت ایرا ن بگوید که اوحاضراست تمامی احاد جامعه را از دم تیغ بگذراند تا ولایت و نظام اسلامی را حفظ کند. بدنبال سخنان رهبر شورای نگهبان نیز گفته های خامنه ای را تایید کرد.
ماهیت سیستم های دیکتاتوری همواره این چنین است که برای پایداری و برپایی خود برشدت سرکوب می افزایند تا خود را تثبیت کنند. اما تجربه های تاریخی نشان می دهد که بسیارند حکومت های استبدادی که پایدار نما نده اند و تهایتا همان سرکوب دیوانه وار است که آنان را نابود کرده است.
می بینیم که در روزهای اخیر خیابان ها ، میدان ها و کوچه های بسیاری از شهرهای کشور مان با بمیدان آمدن مردم به جان آمده از اختناق به لرزه درآمده و مزدوران رژیم. در سراسر کشور و با تیراندازی بسوی جمعیت بی دفاع بشدت سرکوب می افزایند.
در تهران و شهرهای دیگر ایران ده ها نفر به خاک و خون غلطیده اند . تعداد د قیق مردمانی که در چند روز اخیر در درگیری های خیابانی ،در جریان تظاهرات و یا در حمله اوباشان حکومتی به دانشگاه ها و اماکن دیگر توسط مزدوران و یا نیروهای مسلح رژیم جمهوری اسلامی به قتل رسیده و شدیداً زخمی و یا آسیب دیده اند مشخص نیست.
بدون شک رژیم همچنان قلع و قمع را ادامه خواهد داد تا مبارزات مرد م را بطور کامل سرکوب کند و اوضاع را بر وفق مراد خود تغییر دهد.
آنچه که بسیار اهمیت دارد و می تواند رژیم را مجبور کند تا به خواسته های مردم تن دهد، تداوم و تشکل مبارزات است. اما در این شرایط چگونه می توان به تدا.وم و تشکل مبارزات مردم یاری رساند .
دیده ایم که نیروی اصلی مبارزات اخیر مردم،جوانان بوده اند و مشاهده کرده ایم که دختران جوان در صف مقدم مبارزه قهرمانیها کرده اند .جهانیان نظاره گرچهره زیبای به خون نشسته ندا و نگاه گویای او شدند که پیام مبارزه برای آزادی و دموکراسی را برای جهان ابدی ساخت.
فیلم دختر جوانی که با استفاده از تاکتیکهای کاراته در مقابل مزدوران رژیم از خود دفاع میکرد و به آنان یورش میبرد و عملکرد بسیارانی از دختران ایران نشان دهنده این حقیقت است که رنان ما همانند مردان توانمندند ودر مواردی حتی می توانند از آنان پیشی گیرند
با اعتلای روز افزون جنبش زنان در سالهای اخیر اکنون زنان توانایی آن را دارند گه با حفظ صف مستقل خود تداوم و تشکل مبارزات مردمان ایرا ن را بعهده گیرند. . امروز این و ظیفه خطیر بعهده جنبش زنان است.
موثر ترین راه برای تداوم مبارزه و تشکل آن ، ایجاد ارتباط باجنبشهای گارگران، دانشجویان ، معلمان ، اقوام و ... است که جنبش مردمی را پرتوان و شکست ناپذیر میسازد.
زتان با هوشیاری و انتخاب استراتژی مناسب با شرایط مشخص توانایی ایجاد این ارتباط را دارند ودر این شرایط بعنوان نیمی از مردمان جامعه بابودن در صف اول مبارزات
نشان می دهند که مشارکت زنان چقدر کار ساز خواهد بود.
تصادفی نیست که سمبل و نماد مبارزا ت مردمان ایران ، امروز یک زن است. این خود
نتیجه عمل کرد جنبش زنان و مبارزات پیگیر آنان است.

زنان مبارز ایران،
درنگ جایز نیست ،جلو گیری از سرکوب و اعتلای جنبش مردمان ایران برای رسیدن به آرادی و دموکراسی در دستان توانای شما قرار دارد. 
زنان زندانی و کیفرخواستی علیه تاریخ بیداری ایرانیان

مدرسه فمینیستی: نمی خواهم از «ژیلا بنی یعقوب» بگویم که چگونه او را شبانه به همراه همسرش (بهمن احمدی امویی) از خانه به زندان افکندند و بیش از 50 روز است که ناامید از آزادی شان روز را شب می کنیم. ژیلایی که در سرزمینی که روز خبرنگار را جشن می گیرند، گویا جرم اش روزنامه نویسی با دیدگاهی جنسیتی و برابری خواه و اعتقاد به روش های صلح آمیز برای «تغییر» است.

نمی خواهم از «هاله سحابی» بگویم که پرسش غمناک هر شب من و ما این است که چگونه زنی 54 ساله که سرش به ضرب باتوم شکافته و با وجود بیماری دیابت در زندان هایی که هر روز خبرهای دهشتناک از درون آن می شنویم، می تواند دوام آورد. هاله سحابی زنی با ایمان که گویا جرم اش جستجوگری در متون مقدس برای دستیابی به روزنه هایی از برابری انسانها است.

نمی خواهم از «شیوا نظرآهاری» بگویم که مادرش هر دوشنبه بی تاب و دلتنگ به در زندان اوین می رود تا شاید به او هم اجازه ملاقاتی بدهند اما هربار با لحنی سرد و عبوس روبرو می شود: «شیوا ممنوع ملاقات است»، و مادر رنجدیده شیوا ناامید و درهم شکسته با جگری آتش گرفته از این همه بی مهری به خانه باز می گردد. به خانه ای که جای خالی شیوا قلب هر مادری را به درد می آورد. شیوا نظرآهاری که شور و اشتیاق جوانی اش برای کسب عدالت او را به دنبال کودکانی بی پناه تا اعماق شهر بی قواره تهران برده است.

نمی خواهم از «کاوه مظفری» بگویم که چگونه او را به خاطر احساس مسئولیتی که نسبت به مادر همسرش داشته و گویا این احساس مسئولیت را «بی موقع» و در روز 18 تیر بروز داده و به همین سبب در خیابان، شکارش کرده اند . مرد جوانی که به عدالت جنسیتی باوری عمیق دارد و سعی می کند برابری خواهی را در جامعه مردسالار ایران متبلور سازد.

نمی خواهم از گروه پرشمار مردان برابری خواهی همچون «بهمن احمدی امویی»، «کیوان صمیمی»، «عبدالفتاح سلطانی»، «مسعود باستانی»، «احمد زیدآبادی»، «محمدعلی دادخواه» و یا «عبدالله مومنی» و... که امروز در زندان و تحت فشار بسر می برند سخن بگویم، مردانی که سعی می کنند برخلاف فرهنگ مردسالار مسلط بر جامعه رفتار کنند. به راستی سخن گفتن از فرزندان عبدالله مومنی دردناک است هنگامی که می شنویم آن ها از پس هفته ها بی خبری وقتی بالاخره اجازه ملاقات با پدرشان را می یابند، از دیدن چهره تخریب شده پدر، به وحشت می افتند و از ته دل گریه می کنند.

نمی خواهم از مهسا امرآبادی بگویم که چگونه مادرش را تهدید می کنند که چرا «شایعه کرده که دخترش باردار است» چون می دانم این هم بهانه ای است برای آن که خانواده مهسا را مانند دیگر خانواده های زندانیان سیاسی، به سکوت وادارند. به راستی چه فرقی می کند که مهسای جوان کودکی در رحم داشته باشد یا نداشته باشد. مهم «واقعیت» یا «شایعه» بارداری مهسا نیست، مهم آن است که این خانواده ها به هر بهانه و به هر دلیلی همراه با فرزندان شان تهدید می شوند و رنج می برند. آنان را با بهانه و بی بهانه می ترسانند و رنج می دهند تا لابد هنگامی که فرزندان شان از زندان بیرون می آیند به جای «کنترلی بیرونی» به «کنترلی درون خانوادگی» گرفتار شوند.

از صدها و صدها زندانی دیگر هم نمی خواهم سخن بگویم که «آیا مقابل دوربین صدا و سیما علیه عقاید انسانی خود اعتراف می کنند یا نمی کنند» (به راستی چه اهمیتی دارد که فیلم ها و نمایشنامه ها، آخرش چه می شود!) می خواهم از «سعیده کردی نژاد» بگویم، دختر جوان گمنامی که حتا عکسی از او وجود ندارد که لااقل بتوانم تصویر چهره واقعی او را کمی با تصاویر ذهنی ام عجین سازم. با سعیده کردی نژاد مانند ده ها زن زندانی نام ناآشنا، آشنایی ندارم اما به سبک و سیاق ژیلا بنی یعقوب می خواهم از او سخن بگویم چون می دانم که اگر بر دست و پای ژیلا بنی یعقوب زنجیر نبود حتما او نیز به پرداختن و گفتن از «دوست و آشناها» اکتفا نمی کرد و به دنبال «افراد غریبه» و گمنامی که هیچ حامی و آشنایی در پایتخت ندارند می گشت تا وظیفه روزنامه نگاری و تعهد اجتماعی اش را انجام دهد..

از سعیده کردی نژاد هیچ شناختی ندارم اما با اندک اطلاعاتی که پس از یک ماه و نیم که از بازداشت او در زندان اوین می گذرد متوجه شده ام که او از شهرستانی دور و از اعماق منطقه ای تفته و سوزان می آید که فرهنگ پدرسالاری و «قتل های ناموسی» در آن جا بیداد می کند، و از همین روست که نمی توانم از فکرش خلاصی بیابم. چراکه این دختر جوان در تصاویر ذهنی ام به نماد همه دختران جوان شهرستانی تبدیل شده که لابد از هزار توی مناسبات خشن پدرسالار جامعه، خود را اندکی بالا کشیده اند.

شنیده ام سعیده دانشجوی فوق لیسانس رشته اقتصاد در تهران است که از زاهدان آمده و در میان حجم وظایف تحصیلی اش، شیطنتی کرده و به امید روزها و سال های بهتر برای کشورش، به همراه دیگر دختران جوان همچون «زویا حسنی» (که گویی امروز در زندان است اما هیچ اطلاعی از او در دست نیست) به ستاد 88 حامیان میرحسین موسوی پیوسته است، جایی که لابد عقاید اصلاح طلبانه و روسری گل گلی «زهرا رهنورد» برایش یادآور طراوت و تغییر بوده است. این، همه آن چیزی است که از او می دانم لابد قلب مهربان سعیده و قلب همه دختران جوانی همچون او به اندک هوای تازه ای خوش و خرم بوده است، شادمان از اندک حضورشان در عرصه ای که همواره مردانه و متعلق به بزرگان و قدرت مداران است.

احتمالا سعیده به مانند هر انسان آزاده ای، تصویری غرورآمیز از چنین جسارتی داشته اما در یک چشم برهم زدن او را همراه با یک دنیا آرزو و نشاط اش در قوطی کوچک و تنگ اوین گرفتار کرده اند. سعیده ای که لابد با گذر از آن همه تنگناها و ممانعت هایی که از سوی محله و شهر و دیار (و مردان خانواده اش) داشته و توانسته برخلاف «داغ سرنوشتی که بر پیشانی اش» خورده است به جلو، به سوی آینده حرکت کند، این دفعه اما با «پدری» بزرگ تر و خشن تر روبرو شده تا «دختر جوان» را به سرنوشت محتوم و موروثی اش، بازگرداند و این کار را با داغ و درفش و زندان انجام داده اند.

شنیده ام، مادر سعیده از پس هزینه سفر به تهران برنمی آید و نمی تواند چنین هزینه سنگینی را به سبد خانواده تحمیل کند چون اندک امیدی هم ندارد که بتواند در پایتخت دخترش را ملاقات کند. از همین روست که این مادر غیرپایتخت نشین هر روز فقط اشک می ریزد و از سینه پر غصه اش آه بر می کشد.

شیوه نرم و مخملی مادربزرگ ها

من به عکس سعیده، به تمام عمر در پایتخت ایران زندگی کرده ام و به موهبت پایتخت نشینی، بخش کوچکی از آرزوهایم را توانسته ام در اندک فضای گل و گشاد این شهر بزرگ جولان بدهم، پس نمی توانم سختی ها و رنج دستیابی این دختر شجاع و با استقامت را تا رسیدن به این موقعیت، به راستی درک و لمس کنم اما می توانم بفهمم که حضور دخترانی جوان مانند سعیده که در مناطق پیرامونی و محروم کشور ـ و بی نصیب از امکانات موجود در پایتخت این جهان ایرانی ـ زندگی کرده اند اما آگاهی و تعهد اجتماعی خود را این چنین ارتقاء داده اند برای جنبش زنان چقدر غنیمت است و افتخارآفرین.

در عین حال این را نیز می دانم که صد سال است زنان پیشرو این مرز و بوم رنج و محنت کشیده، و همچنان دارند هزینه می پردازند تا نوه ها و نتیجه هایشان یعنی همین «سعیده کردی نژادها» بتوانند به داغ لعنت خورده بر پیشانی خود، پشت کنند و فراتر از «سرنوشت محتوم» حرکت کنند و آرزوی مشارکت در سرنوشت خود را در سر بپرورانند.

می دانم که بیش از یکصدسال پیش، زنانی همچون بی بی خانم استرآبادی ، طوبا آزموده، و... که با سختی بسیار و تحمل هزار قسم تحقیر و داغ و تهمت، مدارس دخترانه را در جامعه ما بنیاد گذاشتند (و این کار بزرگ را با شیوه های مسالمت آمیز و نرم و به اصطلاح «مخملی» انجام دادند)، رویای شان آن بوده که روزی «سعیده کردی نژادها» از اعماق منطقه ای سوخته و محروم و به رغم موانع رنگارنگ فرهنگی و عرفی، بتوانند روی پای خود بایستند، قامت راست کنند و به تحصیلات عالیه برسند و آنقدر آگاه و بالغ شوند که بخواهند در «تغییر مسالمت آمیزسرنوشت خود و جامعه شان» مشارکت جویند.

فکر می کنم «آقایان تیم کیفرخواست نویس امروز» که در مقابل دوربین صدا و سیما، مغرورند که دادگاه های یکصد نفری از متهمان مدافع تغییر را برگزار می کنند اگر در زمان بی بی خانم استرآبادی حاضر بودند، لابد بی بی خانم و طوبا خانم و... را هم به جرم «انقلاب نرم مخملی» متهم می کردند چون می دانیم که در آن ایام آنها و تاج السلطنه ها و برخی دیگر از زنان تحول خواه، از قضا کتاب های خواهران خود را که در «جهان غرب» نوشته شده بود می خواندند. گروهی از آنان که مبارزه برای تغییر را موضوعی مشترک میان همه زنان عالم می دانستند حتا به زنان مبارز انگلیسی تلگراف می زدند و خواهان پشتیبانی آنها از میارزات خود در مقابل استبداد حاکم بر ایران می شدند.

هر بار که کیفرخواست متهمان وقایع بعد از انتخابات را می خوانم براساس اتهامات ارائه شده در آن، بیشتر متقاعد می شوم که مردم سرزمین مان بیش از صد و پنجاه سال است که دارند «انقلاب مخملی» می کنند. به این دلیل ساده که تاریخ تمدن بشر بر اساس ارتباط فکری و مراوده های فرهنگی و تجربی انسان ها در سراسر جهان به وجود آمده و به شکوفایی رسیده است. برخلاف تصور کیفرخواست نویسان دادگاه انقلاب، ارتباط با فرهنگ «بیگانه» و دیگر تمدن ها اتفاقا باعث رشد و تعالی فرهنگ ها در همه کشورها بوده است.

احتمال می دهم که اگر «آقایان تیم کیفرخواست نویس امروز» در زمان مشروطیت می زیستند، به جای «تویتر» ، «فیس بوک» و «گوگل» و اینترنت، لابد دستگاه «تلگراف» را متهم به «کمک رسانی به انقلاب مخملی» در ایران می کردند و به جای «انگلیس»، لابد ترکیه (که آن زمان محل انتشار روزنامه های مشروطه خواهان بود) متهم به دخالت در امور داخلی کشور می شد.

از محتوای مغلوط متن کیفرخواست متوجه می شویم که «پارلمان» و «مجلس شورای اسلامی» و تفکیک قوا در ایران امروز، دستامد «انقلاب مخملی» پیشینیان مان بوده است و «دانشگاه و مدرسه ای» که امروز همین آقایان «تیم کیفرخواست نویس» از آن جا مدرک گرفته اند، حاصل «انقلاب مخملی» پیشکسوت هایی همچون رشدیه ها، بی بی خانم ها، طوبا آزموده ها، دولت آبادی ها و... بوده است.

اما پرسشی که در این میانه برایم بی پاسخ مانده این است که چگونه کسانی که به یمن انقلاب های مخملی پدر بزرگ ها و مادربزرگ هایشان در طول صد و پنجاه سال گذشته، هم اکنون «نماینده مجلس»، مصدر پست های دولتی، یا «رییس دانشگاه» و نظایر این موقعیت ها شده اند و از دستاوردهای «انقلاب های مخملی» پیشین، این گونه بی مهابا بهره می برند، امروز با «انقلاب مخملی» (بخوانید پیشرفت) در محدوده ای که نمی پسندند و با سلیقه شان منطبق نیست با چنین خشونت و قساوتی مقابله می کنند؟ خشونت هایی گاه چنان شنیع و غیر اخلاقی که شنیدن اخبار آن قلب هر انسانی را به درد می آورد.

جالب است که همین خشونت عنان گسیخته و رفتار سرکوبگرانه و تعرض های جنسی نسبت به زندانیان و روش های اعتراف گیری را با در اختیار گرفتن پیشرفته ترین تکنیک ها و «ابزارهای امنیتی جهان غرب» (بیگانگان) انجام می دهند.

به راستی آیا این کیفرخواست که علیه میلیون ها ایرانی معترض به نتایج انتخابات تدوین شده، و در دادگاه های فاقد وکیل و هیئت منصفه، قرائت می شود کیفرخواستی علیه تاریخ تمدن بشری و به خصوص علیه تاریخ بیداری ایرانیان نیست؟

حجاب اجباری مایه حقارت رژِیم اسلامی




در فرا خوانی برای همبستگی با مجید توکلی یکی از رهبران دانشجویی دستگیر شده صد ها مرد ایرانی روسری وچادر به سر کردند و خواهان آزادی او شدند*. 

در روز 16 آذر ( روز دانشجو) مجید توکلی پس از سخنرانی در دانشگاه امیر کبیر هنگام خروج از دانشگاه بوسیله ماموران امنیتی که منتظرش بودند دستگیر شد. پس از دستگیری خبر گزاری فارس که از خبرگزاری های طرفدار احمدی نژاد است عکسی از مجید توکلی که چادر و مقنعه به سر داشت منشر کرد و ادعا کرد که مجید توکلی با پوشیدن لباس زنانه می خواسته است فرار کند . برخلاف خبر ، مجید توکلی درحضور چند تن از دوستانش که همراه او بودند دستگیر شد . خبرگزاری هدفش از انتشار این خبر این بود که مجید توکلی را فردی ترسو و بی آبرو قلم داد کند که با حجاب زنانه در حال فرار بوده است. 

زنان بخش عظیم جنبش آزادی خواهی ایران را تشکیل میدهند و در سی سال گذشته یکی از فعالترین قشر های حامعه بوده اند که در مقابل زور و سرکوب مبارزه کرده اند. 

.در جنبش اخیر ایران،زنان در صف مقدم برای حقوق انسانی مردمان ما مبارزه کرده اند و بسیار هزینه داده اند و نتیجه این هزینه دادن ها این بوده است که امروز مردان جامعه و نسل جوان ما آنچنان به زنان ما می بالند که زن بودن مایه افتخار است نه شرمساری. 

خود را به شمایل زنان در آوردن دیگر سرشکسته گی و بی آبرویی نیست زیرا امروز دیگر جامعه ما به آن آگاهی رسیده است که زن را مایه سرشکستگی نداند . 

ا رژیم اسلامی بسیار تلاش نمود که ارزش های واپسگرایی مختص خود را خصوصا در مورد زنان به جامعه ترزیق کند ولی موفق نبوده است. نسل جوان ما از زن و مرد با عملکردشان نشان داده اند که ارزشهایی مدرن وانسانی را یافته اند و تلاش رژیم آب در هاون کوفتن است. 

نگاه کنیم به عکس العمل زنان و مردان مابه خبر خبر گذاری فارس، 

زنان به شدت اعتراض کردند که زن بودن شرم آور نیست واین حجاب اجباری است که باید شرم رژیم اسلامی باشد و مردان چادر و روسری بر سر کردند .کمپینی برای آزادی مجید توکلی براه افتاده و مردان شرکت کننده در کمپین با پوشیدن چادر و روسری خواهان آزادی مجید توکلی شده اند و به این ترتیب به حجاب اجباری نیز اعتراض کرده اند. 

. مجیدتوکلی دانشجویی است که در چند سال اخیر چند بار دستگیر شده و مدتی را نیز در زندان مخوف رژیم اسلامی گذرانده است ، او چند روز قبل از 16 آذر اظهار داشت: 

با وجود چشمان اشک آلود مادرم و اظطزاب مدام پدرم و مشکلاتی که تاکنون برایم بوجودآمده ،عشق به آزادی چنان در من قوی است که من با تما م خطز هایی که ممکن است برایم .وجود داشته باشد با افتخار شانه به شانه با یارانم در روز 16 آذر برضد استبداد د و برای آزادی مبارزه خواهم کرد. 

زژیم اسلامی در پی عملکرد 16 آذز در دانشگاه امیر کبیر در نظر داشت تا از سویی یکی از رهبران جنبش دانشجویی زا که منتقد خستگی ناپذیر نظام اسلامی بود ترسو جلوه دهد واز سویی دیگر زنان ایران را تحقیر کند . اما باز تیرش به خطا رفت. 

صد ها مرد ایرانی به دادخواهی و رهایی مجید توکلی چادر و روسری به سر کردند تا نشان دهند که مردان ایرانی با به سز کردن چادر یا روسری تحقیر نمیشوند .زن بودن در میان مردمان ما شر م نیست وحجاب اجباری است که نشان حقارت رژیم اسلامی است. 

رژِیمی که به سر شیر زنان ایران چادر و روسری اجباری نهاده، تا آنها را تحت قیمومیت خود داشته باشد باید شرم کند. 

مردانی که با پوشیدن حجاب همبستگی خود را با مجید توکلی اعلام داشتند و به حجاب اجباری زنان اعتراض کردند.به یاری تمامی مردان نیاز دارند 

بجا است که تمامی مردان ،یاران پیش قدم را یاری دهند تا هرچه زودتر هم مجید توکلی ازاد شو د و هم زنان از انقیاد حجاب بیرود آیند.