وعده مسیح چنین است



همه ما در زندگی خود گرفتار مشکلاتی هستیم حتی مسیحیان نیز از این قائده کلی مستثنی نیستند و پذیرفتن عیسی مسیح به عنوان نجات دهنده به این معنی نیست که بطور ناگهانی به یک زندگی بدون مشکل قدم میگذاریم بلکه به عنوان پیروان عیسی مسیح میتوانیم در وعده ای که او به ایمانداران داده است قرار و آرام بگیریم.

وعده او چنین است:

برای شما آرامش بجا میگذارم آرامش خود را به شما میدهم آنچه من به شما میدهم نه چنان است که جهان به شما میدهد. دل شما مضطرب و هراسان نباشد .

انجیل یوحنا فصل چهارده آیه بیست و هفت
عیسی فرمود:

 


من چون نوری به جهان آمده ام تا هرکه به من ایمان آورد در تاریکی نماند

انجیل یوحنا فصل دوازده آیه چهل و شش
تعمید چیست. چرا و چگونه؟



رسولان چگونه تعمید می دادند

ما می دانیم که نو ایمانان می بایست در آب تعمید می یافتند . اما این پرسش مطرح می شود که تعمید به چه صورت انجام می شد؟ با آب پاش یا فرو رفتن در آب؟

به نمونه ای که خداوند از خود برای ما گذاشته است توجه کنیم و به پیروی از او بپردازیم : او با تعمید خود در رود اردن ,در واقع الگویی برای ما باقی گذاشته است . در مرقس 10:1 آمده است ((و چون از آب برآمد…)) و در متی 16:3 نیز چنین می خوانیم (( اما چون عیسی تعمید یافت , فوراً از آب برآمد…))

در کتاب مقدس چنین آمده است که مسیح در رود اردن تعمید یافت و از آب خارج شد . (از آب برآمد). در انجیل یوحنا 23:3 آمده است : (( و یحیی نیز در عینون, نزدیک سالیم تعمید میداد زیرا که در آنجا آب بسیار بود…)) یوحنا متذکر می شود که یحیی تعمید دهنده در اردن تعمید میداد چون در آنجا آب زیادی بود. از سخنان خواجه سرای حبشی چنین بر می آید که تعمید٬ تنها با فرورفتن در آب صورت می گرفت . شاگردان یحیی تعمید دهنده نیز به این شکل تعمید می دادند . خواجه سرای حبشی که لمس خدارا به واسطه تعلیم فیلیپس دریافت کرده بود ٬ خواستار تعمید فوری شد.

((و چون در عرض راه به آبی رسیدند ٬ خواجه گفت : اینک آب است! از تعمید یافتنم چه چیز مانع می باشد؟ فیلیپس گفت : هر گاه به تمام دل ایمان آوردی٬جایز است . او در جواب گفت : ایمان آوردم که عیسی مسیح پسر خداست. پس حکم کرد تا ارابه را نگاه دارند و فیلیپس با خواجه سرا هردو به آب فرود شدند . پس اورا تعمید داد. و چون از آب بالا آمدند ٬ روح خدا فیلیپس را برداشته ٬ خواجه سرا دیگر اورا نیافت زیرا که راه خود را به خوشی پیش گرفت.)) ( اعمال رسولان 8:36-39).

توجه داشته باشید که هر دو نفر وارد آب شدند و هردو از آب خارج شدند . در صورتی که به کلمه یونانی baptiso دقت کنیم ٬درخواهیم یافت که معنی آن فرو بردن است.در دایرﺓ المعارف کاتولیک THEO٬ چاپ 1989, صفحه 947 تصریح شده است که در کلیسای نخستین، تعمید با فرو بردن نوایمانان در آب انجام میگرفت. تاریخ نیز این موضوع را اثبات می کند . هنوز میتوان در بسیاری از کشورها استخر های قدیمی تعمید را دید . وجود این استخر های بزرگ نشان میدهد که تعمید٬ با فرو بردن ایمانداران در آب صورت می گرفت .

کارشناسی در این باره می نویسد (( مطالعات باستان شناسی ثابت می کند که تعمید در آب ٬ تا قرن دهم و حتی چهاردهم مرسوم بوده است )). در صورت لزوم میتوان به کتابی که F.M.BLUMELK تحت عنوان «باستان شناسی و تعمید» در سال 1982 منتشر کرده است رجوع کرد. در این کتاب نگارنده با استناد به عکسهای فراوان جمع آوری شده تحولاتی را که در روش تعمید به وجود آمده است بیان می کند .

نویسندگان عهد جدید که به زبان کوینه (KOIN) می نوشتند ٬ از کلمه ی «babtiz » که به معنی فروبردن است استفاده کرده اند نه CANTIZ که معنی آن آب پاشی است . تعمید آب پاش در ادوار بعدی رواج یافت و بدین ترتیب بود که روش ابداعی انسان جایگزین فرمان الهی شد . (( پس کلام خدارا به تقلیدی که خود جاری ساخته اید ٬ باطل می سازید و کارهایی مثل این بسیار به جا می آورید)) ( مرقس 13:7 )

تعمید به نام عیسی مسیح

امروزه بسیاری از کلیسا ها تنها با تاکید بر دستور مسیح که در متی 19:28 می گوید (( پس رفته همه امتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید )) همچنان به نام پدر٬ پسر و روح القدوس تعمید می دهند پیداست که درک ناصحیح از مقوله الوهیت و اصطلاحات کتاب مقدسی که در این باره به کار برده می شود٬باعث ایجاد حساسیت در مورد تعمید به نام عیسی مسیح شده است .

در دوم تیموتائوس 3: 16و 17 چنین آمده است : (( تمامی کتب از الهام خداست و به جهت تعلیم و تنبیه و اصلاح و تربیت در عدالت مفید است ٬ تا مرد خدا کامل و به جهت هر عمل نیکو آراسته بشود.)) شایسته است به این موضوع توجه شود که شاگردان در پنطیکاست پس از خروج از بالا خانه دستور دادند تا ایمانداران به نام عیسی مسیح تعمید یابند و این در حالی بود که چند روز قبل از ان خداوند چنین امر کرده بود که به نام پدر٬پسر٬و روح القدوس ) تعمید دهند !!

در اعمال رسولان 38:2پطرس به شنوندگان میگوید ((توبه کنید و هریک از شما به اسم عیسی مسیح به جهت آمرزش گناهان تعمید گیرید و عطای روح القدس را خواهید یافت )) زمانی که به برخی از صحنه های تعمید و نیز اشاراتی که در مورد آن در اعمال رسولان آمده است نگاه کنیم هیچ زمانی و به هیچ وجه نمی بینیم که کسی به شکلی غیر از آنچه گفته شده است تعمید گرفته باشد.

رسولان هیچ گاه به نام پدر ٬ پسر ٬ و روح القدس تعمید ندادند.

این فرمول تعمید از قرن دوم یا سوم مطرح شد و در شورای نیقیه بود که روش فوق الذکر رسمیت یافت . بخوانید و بیندیشید

(( چون این را شنیدند به نام خداوند عیسی تعمید گرفتند )) ( اعمال رسولان 5:19)

(( زیرا که هنوز بر هیچکس از ایشان نازل نشده بود که به نام خداوند عیسی تعمید یافته بودند بس .)) (اعمال رسولان 16:8)

(( زیرا همه شما که در مسیح تعمید یافته اید مسیح را در بر گرفتید)) (غلاطیان 7:3 )

(( یا نمی دانید که جمیع ما که در مسیح عیسی تعمید یافیم ٬ در موت او تعمید یافتیم ؟ پس چونکه در موت او تعمید یافتیم ٬ با او دفن شدیم تا آنکه به همین قسمی که مسیح به جلال پدر از مردگان برخاست ٬ ما نیز در تازگی حیات رفتار نماییم .)) ( رومیان 6: 3 و 4)

((پس فرمود تا ایشان را به نام عیسی مسیح تعمید دهند . آنگاه از او خواهش نمودند که روزی چند توقف نماید .)) ( اعمال رسولان 48:10 )

البته باید این مساله را متذکر شد که شاگردان در پنطیکاست روح القدوس را یافتند و بر طبق کلام ,قرار بود که روح القدوس سخنان عیسی را برای شاگردانش یادآوری و مکشوف نماید٬

(( لیکن تسلی دهنده یعنی روح القدوس که پدر اورا به اسم من فرستد ٬ او همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد .)) ( یوحنا 26:14)

حال پرسشی از شما دارم . آیا رسولان با اجرای تعمید به نام عیسی مسیح از دستور مسیح که در متی 19:28 آمده است ٬ نا اطاعتی کردند یا اینکه با این عمل فرمان اورا اجرا کردند ؟

پاسخ معقول به این سوال این است که بواسطه افاضه شدن روح القدوس بر رسولان برای آنها مکشوف گشت که نام عیسی فوق از جمیع نام هاست.

(( از این جهت خدا نیز او را بغایت سر افراز نمود و نامی را که فوق از جمیع نامها است٬بدو بخشید. ( فیلیپیان 9:2 )

همچنین در کولسیان 17:3 امده است:

(( و آنچه کنید در قول و فعل ٬ همه را به نام عیسی خداوند بکنید و خدای پدر را به وسیله او شکر کنید.))

اینک چند لحظه – به دقت تمام – به متی 19:28 توجه کنیم :

((پس رفته، همه ی امتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید)).

دقت داشته باشید که تنها از یک اسم سخن به میان امده است٬در حالیکه منطقی می نمود که از کلمه «اسمها» استفاده شود . جالب آن است که به دنبال کلمه (( اسم )) سه عنوان می آید که هر سه نشان دهنده ی تجلیات خدا می باشند . به بیان دقیقتر پدر ٬ پسر و روح القدوس سه نام نیستند بلکه عناوینی برای خدا هستند که به تجلیات گوناگون خدا اشاره دارند .

(( ودر هیچ کس غیر از او نجات نیست زیرا که اسمی دیگر زیر اسمان به مردوم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم .)) ( اعمال رسولان 14:4 )

تعمید چرا؟

مسیح از شاگردان خواست تا تعمید بگیرند و با این عمل نشان دهند که بطور کامل به او تقدیم شده اند . مسیح فرمان داد تا مژده ملکوت او به ملل مختلف اعلام شود تا شاگردان او از هر ملتی فرا خوانده شوند. ( متی 14:24 ) این بدین مفهوم بود که عمل نجات خدا ٬ دیگر تنها منحصر به امت یهود نبود . یهودیان از بدو تولد به خدا تقدیم می شدند . کرنیلیوس و اهل خانه اش نخستین غیر یهودیانی بودند که حقیقت مسیح را پذیرفته و تعمید گرفتند . کسانی که تعمید می گرفتند نشان می دادند که نسبت به زندگی گذشته خود مرده اند .

خروج از آب نماد آغاز یک زندگی جدید است . زندگی ای که در ان خدا جای اول را دارد (( یا نمی دانید که جمیع ما که در مسیح عیسی تعمید یافتیم ;در موت او تعمید یافتیم ؟ پس چونکه در موت او تعمید یافتیم ; با او دفن شدیم تا آنکه به همین قسمی که مسیح به جلال پدر از مردگان برخاست مانیز در تازگی حیات رفتار نماییم .)) ( رومیان 6 : 3 و 4)

در کولسیان 12:2 نیز آمده است : (( و با وی در تعمید مدفون گشتید که در ان هم بر خیزانیده شدید به ایمان بر عمل خدا که او را از مردگان برخیزانید . )) پطرس توبه ( دگرگونی- تغییر نگرش و جدایی از گناه )را بر تعمید مقدم دانسته است . ( ر ک اعمال 38:2 ) .

توبه مستلزم داشتن ایمان است و ایمان یعنی اعتقاد قلبی به کلام خدا ( در انجیل مرقس باب 16 آیه 16 چنین آمده است (( هر که ایمان آورده تعمید یابد نجات یابد و اما هر که ایمان نیاورد بر او حکم خواهد شد.)) نجات تنها بواسطه ریخته شدن خون مسیح میسر شده است و ما این اسم را با ایمان و به تمامی دل می خوانیم . (( و به حسب شریعت٬ تقریباً همه چیز به خون طاهر می شود و بدون ریختن خون ٬آمرزش نیست.)) ( عبرانیان 22:9 )

(( لیکن اگر در نور سالک می نماییم چنانکه او در نور آست ٬ با یکدیکر شراکت داریم و خون پسر او عیسی مسبح ما را از گناهان پاک می سازد.)) ( اول یوحنا 7:1 )

((آمین))
مزمور۶ دعای انسان دردمند



ای خداوند، مرا در شدت خشم خود توبیخ و تنبیه نکن.‌ای خداوند، به من رحم کن زیرا پژمرده شده‌ام. خداوندا، مرا شفا ده‌‌، زیرا درد وجودم را فرا گرفته و بسیار پریشانم. تا به کی‌ ‌ای خداوند، تا به کی‌؟؟

ای خداوند، بیا و مرا برهان؛؛ به رحمت خود،مرا نجات ده‌‌؛؛ زیرا اگر بمیرم نخواهم توانست تو را به یاد آورم و ستایشت کنم.

از نالیدن خسته شده‌ام. هر شب بسترم را غرق اشک می‌سازم. از آزار دشمنانم آنقدر گریه کردم که چشمانم تار شده‌اند..‌ای همهٔ بدکاران، از من دور شوید، زیرا خداوند صدای گریهٔ مرا شنیده است . او به فریاد من خواهد رسید و دعایم را اجابت خواهد کرد. آنگاه همهٔ دشمنانم ناگهان عاجز و درمانده شده، با سر افکندگی دور خواهند شد.
مزمور ۵ دعای محافظت

ای خداوند، به سخنان من گوش بده و به نالهء

من توجه فرما. 2ای پادشاه و ای خدای من ،

به فريادم برس ، زيرا من فقط نزد تو دعا می کنم .

3ای خداوند، صبحگاهان به پيشگاه تو دعا می کنم و

تو صدای مرا می شنوی، پس من انتظار خواهم کشيد

تا جواب مرا بدهی.

4تو خدايی نيستی که گناه را دوست بداری و شرارت

را تحمل کنی. 5تو تحمل ديدن متكبران را نداری و

از همه ء بدکاران نفرت داری. 6ای خداوند، تو از

قاتلان و حيله گران بيزاری و دروغگويا ن را هلاک

می کنی.

7اما من در پناه رحمت عظيم تو به خانه ء مقدست

داخل خواهم شد و با تر س و احترام ، تو را عباد ت

خواهم کرد.

8ای خداوند عاد ل، را ه خود را به من نشان ده و مرا

هدايت نما تا دشمنانم نتوانند بر من چيره شوند.

9دهان ايشان لبريز از درو غ است و دلشان مملو از

شرارت . حرفهايشان پر از تملق و فريب است و به

مرگ منتهی می شود. 10 ای خدا، تو آنها را محكوم

کن و بگذار خود در دامهايشان گرفتار شوند! آنها را

دور بينداز، زيرا گناهان زيادی مرتكب شده اند و

برضد تو برخاسته اند.

11 اما بگذار همهء کسانی که به تو پناه می آورند،

خوشحال شوند و هميشه با شادی سرود بخوانند. از

کسانی که تو را دوست دارند محافظت نما تا آنها در

پناه تو شادمان باشند. 12 تو ای خداوند، درستكاران

را برکت می دهی و ايشان را با سپر محبت خود

محافظت می نمايی.
مزمور ۴ آرامش فكر

ای خدای عادل من ، وقتی نزد تو فرياد بر

می آورم ، مرا اجابت فرما. زمانی که در

سختی و تنگنا بودم تو به داد من رسيدی، پس اکنون

نيز بر من رحم فرموده ، دعايم را اجابت فرما.

2ای آدميان ، تا به کی خدای پرجلال مرا بی حرمت

خواهيد کرد؟ تا به کی چيزهای باطل و دروغ را

دوست خواهيد داشت و از آنها پيروی خواهيد کرد؟

3بدانيد که خداوند اشخاص درستكار را برای خود

برگزيده است ، پس وقتی نزد او فرياد برآورم صدايم

را خواهد شنيد.

4نگذاريد خشمتان شما را به گناه بكشاند. بر

بسترهای خود، در سكوت به رفتار خود فكر آنيد.

5بر خداوند توکل کنيد و قربانی های راستين را به او

تقديم نماييد.

ای «؟ کيست که به ما کمک کند » : 6بسياری می گويند

خداوند، تو نور چهره ات را بر ما بتابان . 7تو قلب

مرا از شادی لبريز کرده ای! کری، شادی ای که تو

به من بخشيده ای بيشتر از شادی ای است که به

هنگام برداشت محصول فراوان پديد می آيد. 8با

آرامش خيال به خواب می روم ، زيرا تو ای خداوند،

تنها تو، مرا در امنيت نگه می داری
مزمور ۳ اطمينان به خداوند در مشكلا ت

(داود اين مزموررا وقتی از دست پسرش ابشالوم گريخته بود، سراييد.)

ای خداوند، دشمنانم چقدر زياد شده اند!

بسياری برضد من بر می خيزند. 2بسياری

می گويند که خدا به داد من نخواهد رسيد.

3اما ای خداوند، تو سپر من هستی و از هر سو مرا

محافظت می نمايی. تو مرا پيروز و سربلند می سازی

و شهامت مرا به من باز می گردانی. 4بسوی خداوند

فرياد برمی آورم و او از کوه مقدس* خود مرا اجابت

می آند. 5با خيال آسوده به خواب می روم و از خواب

بيدار می شوم ، زيرا خداوند از من مراقبت می نمايد.

6از هزاران دشمنی که از هر سو مرا احاطه کرده اند،

ترسی ندارم .

7ای خداوند، برخيز! ای خدای من ، مرا نجات ده !

دشمنانم را مجازات کن و قدرت آنها را در هم شكن

تا ديگر نتوانند به من آسيبی برسانند.

8نجات از جانب خداوند می آيد و اوست که به قوم

خود برکت می دهد
مزمور ۲ پادشاه برگزيده ء خداوند

چرا قومها شورش می کنند؟ چرا مردم بی جهت

توطئه می چينند؟ پادشاهان جهان و رهبران

ممالک با هم متحد شده اند تا برضد خداوند و پادشاه

برگزيده اش قيام آنند. 3آنها می گويند

«!بياييد زنجيرها را پاره کنيم و خود را از قيد اسارت آزاد سازيم

4اما خداوند که بر تخت خود در آسما ن نشسته ، به

نقشه های آنان می خندد. 5سپس با خشم و غضب آنان

را توبيخ می آند و به وحشت می اندازد. 6خداوند می فرمايد

من پادشاه خود را در شهر مقد س خود »

«! اورشليم بر تخت سلطنت نشانده ام

7پادشاه می گويد :

«من فرمان خداوند را اعلام خواهم کرد». او به من فرموده است : از امروز تو پسر من

هستی و من پدر تو! 8از من درخواست کن و من همه ء

قوم ها را بعنوان ميراث به تو خواهم بخشيد و سراسر

دنيا را ملک تو خواهم ساخت . 9تو با عصای آهنين بر

آنها حكومت خواهی کرد و آنها را مانند ظرو ف گلی

«. خرد خواهی نمود

10 بنابراين ، ای پادشاهان ، گوش دهيد و ای رهبران

جهان توجه نماييد! 11 با ترس و احترام خداوند را

عبادت کنيد؛ 12 پيش از اينكه پسرش خشمگين شود و

شما را نابود کند، به پاهايش بيفتيد و آنها را بوسه زنيد، زيرا خشم او ممكن است هر لحظه افروخته

شود. خوشابحال همهء کسانی که به او پناه می برند.
مزمور ۱ خوشبختی واقعی

خوشابه حال کسی که با بدکارا ن مشورت نمی کند و

راه گناهكاران را در پيش نمی گيرد و با کسانی که

خدا را مسخر ه می کنند همنشين نمی شود، 2 بلكه مشتاقانه از

دستورات خداوند پيروی میکند و شب و روز در آنها تفكر

می نمايد. 3 او همچون درختی است که در کنار نهرهای آب کاشته شده و به موقع ميوه می دهد و برگهايش هرگز پژمرد ه

نمی شود؛ کارهای او هميشه ثمربخش است .

4اما بدکاران چنين نيستند. آنها مانند کاهی هستند که

در برابر باد پراکنده می شود. 5آنها در برابر مسند

داوری خدا محكوم خواهند شد و به جماعت

خداشناسان راه نخواهند يافت .

6درستكاران توسط خداوند محافظت و هدايت می شوند،

اما بد کاران بسوی نابودی پيش می روند.
عیسی فرمود



من تاک هستم و شما شاخه های آن. کسی که در من میماند و من در او میوه بسیار میاورد زیرا جدا از من هیچ نمیتوانید کرد.




انجیل یوحنا فصل پانزده آیه پنج
خدا وجودی است که انسان میتواند با او ارتباط مستقیم داشته باشد !



خدا وجودی است که انسان میتواند با او ارتباط مستقیم داشته باشد !

خدا خود را با اسامی مختلف آشکار کرده است که نشانهٔ تمایل او به داشتن یک رابطهٔ نزدیک و شخصی‌ با انسان می‌باشد و این تمایل او در شخصیت عیسی مسیح به کمال خود رسید . پس منظور کلام خدا از اینکه خدا شخصیت دارد ، این است که او خود را با اسامی و القاب بر ما آشکار کرده است.

خدا دوست دارد توسط انسان شناخته شود ، به عنوان مثل مانند یک (( پدر ))که واژه‌ای بسیار مشخص است و نشان دهندهٔ یک رابطهٔ بسیار نزدیک است و ایمان داران به خدا در نظر او مانند فرزندان او میباشند..

خدا یک وجود روحانی است!!

خدا روح است و جسم مادی ندارد. او گوشت و خون نیست که این خود به معنای این است که : وجود خدا یک وجود غیر مادی است .ماهیت او کاملا روحانی می‌باشد ، از این رو اسامی و القاب او مفاهیم جسمانی ندارد. خدا روحی است که شخصیت دارد . پر واضح است که چون خدا غیر مادی است غیر قابل رویت نیز می‌باشد.

خدا واضح است و در سه شخصیت خود را آشکار کرده است !!!

یک خدا وجود دارد ، و تنها یک خدا ، ولی‌ در سه شخصیت ( اقنوم )خود را آشکار فرموده و هر شخص خود خدا است . سوال این است که :چطور می‌توان این را فهمید ؟ چطور امکان دارد که یک خدا وجود داشته باشد در سه شخصیت؟؟در اینجا ما با تثلیث روبرو می‌شویم.

بر گرفته از کلام خدا

جنبش زنان، جنبشی برای تغییر!

شرایط بعد از کودتای انتخاباتی در ایران به خوبی نابرابری دو قدرت را نشان داد. یکی قدرت حاکم و در مقابل آن قدرت جامعه مدنی. حال می توان تصور کرد که اگر جامعه مدنی خود را قوی کند، با چه شعارها و مطالباتی به خیابان خواهد آمد و چگونه درخواست های خود را دنبال خواهد کرد. جامعه مدنی نیز یک پارچه نیست، بلکه از جنبش های اجتماعی و اقشار مختلف مردم تشکیل شده است. مردم خود بهتر می دانند که دیگر آن امت واحد و مطیع وجود خارجی ندارد و نمی تواند داشته باشد. مردم تقسیم شده اند به اقشار مختلف که هر یک خواسته ها و مطالبات خود را دارند و از آن ها پایین تر نخواهندآمد. همین آگاهی است که مردم را قوی کرده و در جهت دست یابی به خواسته مشترک شان پیوند می دهد.

آیا جنبش زنان، جنبشی اصلاح طلب است یا دگرگون ساز؟
بحث بر سر گفته ها و یا ادعاهای این یا آن فعال جنبش زنان نیست. بحث بر سر مضمون مطالبات جنبش زنان است. زنان برای چه مبارزه می کنند؟ چرا دور هم جمع شده و تشکل ها و شبکه های خود را سازمان می دهند؟ چرا این مبارزه هر دم عمیق تر و گسترده تر می شود؟
مگر نه این است که درخواست رفع تبعیض جنسیتی ، سرلوحه ای ست برسر تمامی حرکت های مبارزاتی زنان، خواه در جهت تعویض یکی از قوانین نابرابر قانون اساسی باشد و خواه رفع هرگونه خشونت در خانه و خیابان و یا مبارزه با هر نوع ظهور تبعیض و رفتار جنسیتی در جامعه باشد. تبعیض جنسیتی عمری به وسعت به وجود آمدن مالکیت در تاریخ بشری دارد. بنابراین وقتی هدف رفع چنین تبعیضی است، نمی توان با تغییر چند قانون از مبارزه با تبعیض جنسیتی سخن گفت. زمانی که تبعیض جنسیتی در جامعه نابود شود، جامعه ای دگر خواهیم داشت که در آن نه تنها تبعیض جنسیتی، بلکه به همراه آن هر گونه بهره کشی از انسان به نابودی کشانده خواهد شد. دگرگونی هم زاد رفع تبعیض جنسیتی است و جنبش زنان را از این دگرگونی گریزی نیست.
درست است که هر جنبشی از نقطه معینی و در زمان مشخصی شروع می کند و نوک تیز مبارزه خود را در شرایط مشخص بر آن نقطه می نهد، مانند جنبش یک میلیون امضاء که از مبارزه با برخی قوانین نابرابر در قانون اساسی "جمهوری اسلامی" شروع کرده است. حال اگر بر فرض محال این قوانین تغییر کرده و قوانین برابر حقوقی میان زنان و مردان در قانون اساسی تصویب شود، آیا وظیفه جنبش زنان به آخر می رسد؟ روشن است که پاسخ منفی ست. جنبش زنان اگر می خواهد جنبش زنان باقی بماند و زنان را نمایندگی کند، پس می بایست تمام درخواست های آنان را پی بگیرد و ضرورتا پی خواهد گرفت، چه جنبش زنانی که اکنون کنشگر است و چه جنبش زنان به طور عام، زیرا این مطالبات زنان جامعه ماست که جنبش خود را به وجود می آورد و تا زمانی که تبعیض هست و آگاهی زاده می شود، جنبش زنان نیز شکل می گیرد و در هر مقطع نقش خود را می آفریند.
اما وظیفه جنبش زنان در وهله اول این است که بداند تبعیض از کجا آمده و چرا تبدیل به چنین نابرابری دهشتناکی در کل جامعه شده است. این سرنوشت زنان نیست که با تبعیض در همه عرصه های زندگی شان سرکنند.ریشه این تبعیض باید از بن کنده شود. وقتی ریشه های تبعیض شناخته شد، با چشم اندازی دقیق تر می توان با آن مبارزه کرد و اگر وظیفه ای به عنوان نمایندگی درخواست های زنان و فعال فمینیستی برای خود قائلیم، چاره ای نداریم جز این که راه های رفع تبعیض را بشناسیم و آن را تا به آخر پیش ببریم. برای این کار باید نیروی پیش برنده چنین مبارزه ای را گرد آوریم. نیروی پیش برنده مبارزه با تبعیض جنسیتی، همه ی زنان هستند. همه ی زنان! نه فقط بخشی از آن ها. نه فقط آنان که برای حقوق مساوی در قانون مبارزه می کنند، نه فقط زنانی که در برابر خشونت در خانه می ایستند، نه فقط آن هایی که برای سازمان دادن یک مهد کودک در محیط کارشان تلاش می کنند، همه و همه . همه آن هایی که برای آزادی پوشش فریاد می زنند، زنانی که اختیار و تصمیم خود را برای مادر شدن می طلبند، زنانی که می خواهند بعد از جدایی، سرپرستی فرزندان خود را به عهده داشته باشند، که دست مزد مساوی با مردان در مقابل کار مساوی درخواست می کنند و می خواهند در خیابان آزادانه راه بروند و ...
در این صورت است که می توان نیروی جنبش زنان را تضمین کرد و باور کرد که جنبش زنان تا تحقق رفع تبعیض جنسیتی حضور خواهد داشت. آن زمان که تبعیض جنسیتی وجود نداشته باشد، دیگر دنیایی با مختصات دنیای اکنون نخواهیم داشت. دنیایی دیگر خواهیم داشت که نه تنها قانون و قراردادهای اجتماعی آن دگرگون شده اند، بلکه بسیاری از ارزش های کنونی نیز تقدس شان را از دست داده و دیگر تابو نیستند. فردایی دگر جایگزین امروز خواهد شد.
از این رو جنبش زنان تا زمانی که در مقابل تبعیض جنسیتی در تمام حوزه ها می ایستد، یکی از انقلابی ترین جنبش ها در جامعه محسوب شده و از وظیفه دگرگون سازی و تغییر دادن جامعه نمی تواند شانه خالی کند. 

آیا جنبش دگرگون ساز الزاما خشونت آمیز است؟

اگر جنبشی اعلام می کند که هیچ گونه قصدی برای خشونت آمیز کردن مبارزه اش ندارد و مسالمت گزینه حرکت آن است، چرا باید خشونت را با استراتژی آن که در نهایت دگرگونی است، این همانی کرد؟
اگر کوچک ترین درخواست یک جنبش که کاملا اصلاح گرایانه است، با اسلحه و زندان و شکنجه خشونت آمیز می شود، پس چه تفاوتی است میان برخورد با خواست های اصلاح طلبانه یا دگرگون ساز؟ زیرا هرگونه مطالبه اصلاح طلبانه نیز با خشونت همراه می شود. بنابراین مهم این نیست که جنبش اصلاح طلب باشد یا دگرگون طلب، مهم این است که در مقابل درخواست هر مطالبه ای با خشونت مقابله می شود.
مردی را تصور کنید که هرگونه رفتار و درخواست همسر خود را تهدیدی علیه قدرت مطلقه خود در خانه می داند و مرتبا زن را به باد کتک و ضرب و شتم می گیرد. مگر می توان در چنین موردی زن را به باد انتقاد گرفت که وی خشونت طلب است و یا این که چرا سعی می کند تغییری در شرایط زندگی خود بدهد؟ این زن چه بخواهد طلاق بگیرد و چه اعتراض کوچکی را مطرح کند، تفاوتی نمی کند، در هر صورت خشونت در خانه حاکم می شود. حال تصور کنید در یکی از لحظاتی که مرد، زن را وحشیانه مورد حمله قرار داده، زن از خود به هر وسیله ای که می تواند، دفاع می کند تا مرد را از خود دور کند. آیا چنین عملی نیز خشونت محسوب می شود؟ در هیچ قانونی دفاع از خود، هر نتیجه ای که داشته باشد، جرم نیست و خشونت به حساب نمی آید. 
بنابراین شعار مسالمت، مسالمت،... و باز هم مسالمت مناسب ترین روش و رفتار مورد قبول برای درخواست هر مطالبه ای ست، اما وقتی با آن به طور خشونت آمیز برخورد می شود، مسئولیت نتیجه آن به عهده طرف مقابل است که جز رفتار خشونت آمیز راه دیگری نمی شناسد.
پس نباید مضمون مطالبات را دسته بندی کرد و اصرار داشت، اصلاح طلبی، مسالمت آمیز پیش می رود و دگرگونی، خشونت آمیز! اگر دمکراسی حاکم باشد، چه اصلاحات و چه دگرگونی می تواند مسالمت آمیز پیش برود و اگر دیکتاتوری و تک صدایی حاکم باشد، هر صدای دیگری برای قدرت مطلقه خطر محسوب شده و با خشونت پاسخ داده می شود. 
اصرار بر این که انقلاب و دگرگونی مساوی خشونت و اصلاح برابر با مسالمت است، شاید با معیارها و گفتمان 30 واندی سال پیش خوانایی داشته باشد، اما امروزه ثابت شده است که چنین دسته بندی دیگر جایی میان جنبش های فعال در ایران ندارد. از کلمه انقلاب هیولایی ساخته می شود که هرگاه از دهان کسی بیرون آمد، باید لعنت و نفرین نصیب آن شود. گویا متوجه نیستیم که شعارهای مان سراسر پیام انقلابی دارد و دگرگونی طلب می کند، تغییر می دهد و دنیای دیگری آرزو می کند. 
اصرار بر این که "اگر دگرگونی می خواهی، اگر تغییر کلان می خواهی نیازمند یک کلمه واحد، یک حزب واحد، یک تن واحد، یک ایدئولوژی واحد و یک امت واحد، مطیع و ذوب شده هستی"، جز تأکیدبر یک معادله اشتباه نیست. توضیح یک نکته واحب است و آن این است که تنها ما، یعنی نیروی روشن فکر، نیستیم که تعیین می کنیم چه روشی درست است، چه سیاستی اشتباه و چگونه باید پیش رفت. بلکه یک قانون اجتماعی نانوشته در جامعه عمل می کند که در بسیاری موارد قابل پیش بینی نیز نیست. حرکت های اجتماعی قواعد خود را دنبال می کنند و این اقشار گوناگون مردم هستند که آکتور حرکت های اجتماعی می باشند. ما، به مثابه نیروی روشن فکر نیز در همین اقشار حضور داریم و به سهم خودمان می توانیم در آن نقش داشته باشیم. اما خوشبختانه ما تعیین نمی کنیم که مردم چه باید بخواهند. دگرگونی می خواهند یا اصلاحات. مردم آن چه را طلب می کنند، خود پی خواهند گرفت. 
اصرار بر این که اگر هر جنبش اجتماعی مطالبات همه مردم را نمایندگی کند، خود تبدیل به یک نظام سیاسی می شود و......، جز اختلاط در بحث نیست.
قرار نیست که یک جنبش اجتماعی خواسته های سایر جنبش ها را نیز نمایندگی کند. اولا قرار است که هر جنبش اجتماعی، از تمام خواسته های قشری که نمایندگی می کند، دفاع کند. برای مثال جنبش زنان نمی تواند از تنها خواسته های بخش خرده بورژوازی زنان حمایت کند و نگاهی به مطالبات زنان زحمت کش نداشته باشد و یا بالعکس. اگر رسالت جنبش زنان برای خود قائلیم، دیگر نمی توانیم زنان را هم قشربندی کرده و بگوئیم ما فقط نماینده مطالبات یک بخش آن هستیم. این که چگونه، در چه زمانی و با چه روشی این درخواست ها پی گیری می شوند، مسلما به فاکتورهای زیادی بستگی دارند. اما در این امر که جنبش زنان می بایست مطالبات و درخواست های همه ی زنان در هر قشر و طبقه را نمایندگی کند، اختلافی نیست. ثانیا، پیوند با سایر جنبش های اجتماعی، حمایت از درخواست ها و ممطالبات آنان و شرکت در حرکات و فعالیت های آنان نیز یکی از وظائف مهم هر جنبشی است. پرنسیپ "همه اجزای یک پیکریم" می بایست رعایت شود، وگرنه جزایر از هم جدا افتاده ای می شویم که هر یک کار خود را کرده و هیچ گاه به یک جمع نیرومند تبدیل نخواهیم شد. 

تغییر نیازمند توان است

اگر می خواهیم تغییری ایجاد کنیم، اگر می خواهیم اصلاح کنیم، اگر دگرگونی می خواهیم، پس به نیرو نیاز داریم. می بینیم که جنبش زنان تنها برای تغییر چند قانون (که تحت حاکمیت "جمهوری اسلامی" شاید امری ناممکن باشد) نیاز به نیرو را احساس می کند و به جمع آوری یک میلیون امضاء می پردازد تا پشتوانه یک میلیون زن و مرد را به همراه داشته باشد.
هرچه نیروی مان بیشتر باشد، می توان به اهداف بزرگ تری نیز دست رسی یافت. بنابراین میزان نیرو و توان بسیار تعیین کننده است. اگر مردم توان می داشتند، همین امروز اساس رژیم دیکتاتوری را بر می چیدند و یک سیستم دمکراتیک را حاکم کرده و دولتی انتخاب می کردند که خواسته های شان را تأمین کند. آن ها دمکراسی را حاکم می کردند و آزادی را جشن می گرفتند. آیا غیر از این است؟
شرایط بعد از کودتای انتخاباتی در ایران به خوبی نابرابری دو قدرت را نشان داد. یکی قدرت حاکم و در مقابل آن قدرت جامعه مدنی. حال می توان تصور کرد که اگر جامعه مدنی خود را قوی کند، با چه شعارها و مطالباتی به خیابان خواهد آمد و چگونه درخواست های خود را دنبال خواهد کرد. جامعه مدنی نیز یک پارچه نیست، بلکه از جنبش های اجتماعی و اقشار مختلف مردم تشکیل شده است. مردم خود بهتر می دانند که دیگر آن امت واحد و مطیع وجود خارجی ندارد و نمی تواند داشته باشد. مردم تقسیم شده اند به اقشار مختلف که هر یک خواسته ها و مطالبات خود را دارند و از آن ها پایین تر نخواهندآمد. همین آگاهی است که مردم را قوی کرده و در جهت دست یابی به خواسته مشترک شان پیوند می دهد.
ما شاهد بودیم که در فردای بعد از کودتای انتخاباتی، در کنار شعار "رأی ما رو پس بده"، شعار "مرگ بر دیکتاتور" سرداده شد و اکنون شعار رأی.... به دیروز تعلق دارد، اما شعار مرگ بر دیکتاتور (که روزی باید به مرگ بر دیکتاتوری تبدیل شود) هم چنان سر داده می شود و به آینده تعلق می گیرد. چنین حرکت ها و شعارهایی به ما نشان داد که با چه مردم آگاهی سر و کار داریم. مردمی آگاه، باهوش و خلاق، که توانست به خشم سی ساله خود شکل دهد و از آن طمأنینه و نظم و مطالبات مشخص بیرون آورد و نشان داد که مردم خود می دانند که چه می خواهند و چگونه آن را به دست خواهند آورد.
اگر سبز هستند، برای این است که جوانه زده اند و سبز شده اند. به دنبال سبز روانه نشده اند، آن ها خود سبز هستند. آن ها جلودار هستند و هر جنبشی با هر رنگی که دارد، با مطالبات اخص خود، با نیروی خود در آن جلو جای دارد. دنباله روها عقب می مانند و رنگ می بازند!



یک زن مسلمان و مومن باید بپذیرد که طبق آیه 3 سوره نساء شوهرش حق دارد 4 زن داشته باشد.

و طبق آیه 34 سوره نساء شوهرش در صورت نافرمانی می تواند او را کتک بزند.

و طبق آیه 11 سوره نساء به او ارث نیمه می رسد.

باید بداند که طبق آیه 223 بقره ، کشتزار مرد لقب دارد و مرد می تواند هر طور که بخواهد با او نکاح کند.

باید بداند که طبق آیه 34 نساء از مرد کمتر است و مرد به دلیل آنکه خرجش را می دهد ، مالک اوست.

و طبق آیه 24 سوره نساء می شود در جنگ او را به عنوان یک کالا به غنیمت گرفت و با او نکاح کرد.

----------------------------------------

و مهمتر اینکه باید بداند این آیات نوشته شده در 1400 سال پیش توسط پیامبر اسلام است.



نتیجه گیریی :

زن = بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرده


خشونت حاکم، جنبش سبز ، و قضاوت روشنفکران

درسه فمینیستی: جنبش سبز مردم هنگام راهپیمایی هایش که اعتراضی مدنی به نتایج انتخابات بود مورد هجوم ماموران دولتی قرار گرفت. بطوریکه در آن روزها در بیمارستانهای پایتخت محشر کبری برپا بود: زن و مرد، دانشجو و استاد، پیر و جوان، مسلمان و سکولار، کارمند و کارگر همه با بدنهای زخمی و صورتهای خون آلود، سر و دست ها شکسته، ناله ها و نفرین ها، اجساد بی نام و نشان، و حضور لباس شخصی ها در میان آن همه فغان و غوغا به دنبال شکار زخمی ها و ربودن اجساد جان باختگان.

بسیارانی از مردمان، مظلومانه به شهادت رسیدند. این شهادتها در خیابان به خاطر تیراندازی مامورین و سپس در زندانها به خاطر شکنجه و ضرب و شتم ظالمانه پیش آمد. جنایات جهنمی، ذهن خیلی از مسئولان و اندیشه گران کشور را به رعشه کشید. پاره ای از روشنفکران مسئول و خشونت پرهیز بلادرنگ موضعگیری کردند؛ بسیارانی که از دور و نزدیک دستی بر آتشگه میهن داشتند به مردم شان نسبت به بازگشت دیو خشونت، و تکرار فجایع دهه شصت اعلام خطر کردند؛ رهبران و فعالان جنبش سبز به دست و پا افتاده و مرتب اعلام میکردند که جنبش ما جنبشی مسالمت خواه است. آنان به کمک پاره ای از مراجع مذهبی قم برای کنترل هیولای خشونت، جوانان خشمگین را از واکنش های تقابلی پرهیز و مسئولان کودتا را به عواقب رفتارهای مردم ستیزشان هشدار میدادند. در این بین نقش پاره ای از صاحبان قلم و روشنفکران، قابل اعتنا است.

با عنایب به فحوای مکتوبات و مدعیات گفتار روشنفکرانی که به این مسئله پرداختند علیرغم گوناوندی فراوان شان، اما در کلیت میتوان دو گروه یا دو سنت فکری و متدولوژیک را شناسایی کرد: یک دسته روشنفکرانی که همیشه با موج اعتراضات مردم گام میزنند و موضع گیریشان با خواستهای عمومی تقریباَ یکسان و یکرنگ است. این دسته که به روشنفکران مردم گرا معروفند با دیدن خشونتهای بعد از انتخابات، به روال دهه های قبل، حرف دل عامه مردم (موشک علیه موشک) را تکرار کردند. روشنفکران مردم گرا معمولا حوادث خونین و ضدایرانی را به سبک و صورتی که اتفاق افتاده گزارش میکنند لذا به مسائل پشت پرده که ریشه های این حوادث هستند بهای چندانی نمیدهند.

دسته دوم از روشنفکران ایرانی به مسئله خشونتها، پرداختی عمیقتر، و از موضع گیریهای عامه پسند گامی فراتر میروند. میخواهند بروز خشونت را همه جانبه تر ببینند که برای آینده هم مفید و از تکرار جنایات خشن جلوگیری شود. این گروه از روشنفکران خشونت ستیز به جای هیجانی شدن و محکوم کردن این و آن، میکوشند مسائل پشت پرده حوادث را ببینند و برای کشف ریشه های فجایع بزرگ تاریخی یکسری سئوال در مقابل وجدان مردم قرار میدهند.

این گزارش با انتخاب هشت نفر از میان روشنفکران خشونت پرهیز (متعلق به دسته دوم) که نظریاتشان به عنوان سرمشق های اثرگذار در جنبش عدم خشونت مطرح است بنا دارد که ضمن توضح مواضع آنان در هیئتی کلی و انضمامی، همهنگام نشان دهد که بیان مواضع خشونت ستیزانه، حتی این طیف از روشنفکران را به دو گروه فکری، تفکیک میکند: گروهی که برای جایگزین نمودن روشهای مسالمت پذیر، به تاریخ و سنن ایرانی استناد میکنند و ریشه مبارزات خشونت ستیز را در سنت های باستانی / معاصر ایران نشان میدهند (علی میرسپاسی، رامین جهانبگلو، و ناصر فکوهی)؛ و گروه دوم که سویه های جامعه شناختی و پدیدارشناسانه آنان به پدیده خشونت، و در درجه دوم قرار دادن واکاوی تاریخی آن، این گروه را نسبت به دیگران تشخص می بخشد. از این سنت فکری بعنوان نمونه میتوان از محمدرضانیکفر، و شیدان وثیق، نام برد. هرچند که برداشت واقعگرا از مضمون تئوریها، واکنشها و اندیشه ورزی هر دو گروه، یک مخرج مشترک را بدست میدهد: تقبیح مبنایی خشونت و سرکوب مردم!

در بین این دو طیف فکری، طیف سومی هم میتوان مشخص کرد که از دریچه دیگری به مقابله با خشونتهای بعد از انتخابات برخاستند. معدودند روشنفکرانی که نقد روشهای خشونت پذیر و ستمگرانه در ایران را از دریچه زنان می نگرند، نوشین احمدی خراسانی، شهلا لاهیجی و نرگس محمدی از جمله منقدینی هستند که در این طیف جای ویژه ای دارند. نیکو است که باب این گزارش را با عقاید نمایندگان طیف سوم، مفتوح نمائیم:

شهلا لاهیجی مدیر با سابقه انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، خود نیز نویسنده و محققی پیگیر و علاقمند به حوزه مسائل زنان است. ایشان با حادث شدن خشونتهای انتخاباتی در مصاحبه اش با تارنمای مدرسه فمینیستی با عنوان «در شرایط کنونی، وظیفه زنان، تبلیغ "روش های بی خشونت" است» (18 تیر 1388) اظهار میدارد که: «به رغم خشونتی که ما هر روز شاهد آن هستیم اما جنبش سبز تاکنون از مسیر حرکت مدنی خودش خارج نشده است و این نقطه مثبت این جریان به شمار می آید. من امروز خودم شاهد یک صحنه دلخراش بودم که مادری در جلوی متروی مصلا نشسته بود و فریاد می زد، ضجه می زد که: بچه ام را کشتید... و این نشان می دهد که جامعه زخم خورده است و امکان زیادی دارد که جامعه به سوی رادیکالیزه شدن برود که به گمان من برای جنبش مدنی ایرانیان واقعا یک خطر است. به گمان من وظیفه همه ما زنان این است که از رادیکالیزه شدن و خشونت آمیز شدن این فضا جلوگیری کنیم چون مردم خشمگین که به حق، عصبانی و خشمگین هستند ممکن است واکنش هایی نشان بدهند که سرکوب بیشتری را سبب شود و صدمه بیشتری به مردم و جوانها برسد، خب این فضای خشونت فعلی مغایر با آن چیزی است که رفتارهای مدنی از جمله فعالان جنبش زنان تا کنون دنبال کرده اند.»

این مدافع مستقل حقوق زنان در ادامه می افزاید: «خواسته های مردم در حقیقت خواسته هایی است قانونی و هر حکومتی و هر دولتی یک روزی باید برگردد به قانونی که وجود دارد و به آن تمکین کند یعنی نمی تواند برای همیشه از آن فرار کند. در حقیقت وظیفه فعالان مدنی است که مردمی را که خواسته هایشان با سرکوب روبرو شده است به مسیری هدایت کنند که در چهارچوب حرکت های مدنی و به صورت آرام و بدون خشونت و بدون واکنش های تقابلی، بتواند صورت بگیرد. خارج از این که این ایده را آقای میرحسین موسوی مطرح کرده باشند یا این ایده برآمده از متن جامعه و جنبش های مطالبه محور باشد. به نظرم می شود بر روی این روش ها و خواسته هایی که مشخصا خواسته عمومی مردم است و به گروه خاصی هم تعلق ندارد و همه را ـ از جمله زنان را ـ شامل می شود به توافق رسید. زیرا این خواسته ها، در واقع همه شمول است مثل: آزادی رسانه ها و مطبوعات، آزادی اجتماعات، آزادی زندانیان سیاسی و نظایر اینها. به ویژه آزادی زندانیان سیاسی در این مقطع بسیار مهم است چرا که مردم ما با توجه به حق خواهی و پا فشاری بر یک حق کاملا مشروع، حرکت کردند و بلوغ شان را هم نشان دادند ولی بیش از 2000 نفر دستگیر و زندانی شده اند و سرکوب بی دلیلی اتفاق افتاده است. در حقیقت اولین خواسته اگر آزادی زندانیان سیاسی باشد دومین خواسته باید آزادی اجتماعات باشد (آزادی اجتماعات طبق اصل 27 قانون اساسی) یعنی من فکر می کنم اگر امکان این فراهم بیاید که حضور و بیان خواسته های مردم به صورت مسالمت آمیز انجام بگیرد شاید بشود بخشی از این جو خشم و عصبیت را آرام کرد و سپس با منطق و عقلانیت و مسالمت، سایر خواسته ها را هم پیگیری کرد. چون هنگامی که جو خشم یا فضای یاس بر جامعه حاکم شود، امکان خشونت های کور وجود دارد و مسیر حرکتهای مردمی، بدون تفکر و غالبا به صورت احساساتی پیش می رود.» (همان)

نوشین احمدی خراسانی نویسنده و پژوهشگر نام آشنای جنبش زنان نیز از دریچه و دالان انضمام با منافع زنان ایران به خشونتهای اخیر انتقاد دارد و در مقالاتی که بعد از حوادث انتخابات به قلم ایشان منتشر شده نسبت به موج ویرانگر خشونت در جامعه، هشدار میدهد. ایشان در مقاله « 10 روزی که ایران را لرزاند» (15 تیر ماه 88) در بخش ترویج اصول زیبایی شناسی روشهای بی خشونت مینویسد «ما فعالان مدنی برای تعمیق و گسترش "روش های دفاع بی خشونت" بیش از آن که به تشریح فنی (چند و چون در تکنیک های اجرایی) این روش ها احتیاج داشته باشیم باید بتوانیم در مقابل پرسش های پرحرارت و عاجل نسل جوان پاسخ دهیم و بگوییم که به راستی «چرا خشونت نمی تواند کمکی به جنبش مدنی مردم سرزمین مان بکند یعنی هرگز نمی تواند ما را به جامعه ای دموکراتیک و عاری از خشونت برساند؟»

ایشان در دنباله مطلب، بر مشخص کردن ریشه های ستبر خشونت در فرهنگ و سنتهای موجود تاکید میگذارد، و بر خلاف اندیشه گرانی که فرهنگ و سنتهای ایرانی ـ اسلامی ما را منبع مطمئن بازتولید تساهل میدانند خانم خراسانی ماجرا را متفاوت میداند و میکوشد در مکتوباتش، عکس این معنا را افاده و اثبات کند لذا مینویسد: «در روابط اجتماعی ما که به لحاظ تاریخی، با ارزش های خشونت آمیز، به طرزی عمیق درآمیخته، روشن است که تدوین و ترویج اصول زیبایی شناسی حرکت های بی خشونت، گسترش مبانی فلسفی آن، و استقرار نظامی فربه از ارزش های نوین اخلاقی و دینی و خیلی چیزهای دیگر نیاز هست تا بتوانیم آرام آرام به اهداف دموکراتیک جنبش مدنی و بی خشونت کنونی نائل شویم.» در بخش دیگر مقاله نیز می نویسد: «وظایف خطیری اکنون در مقابل همه ما قرار گرفته است تا جایی که ناگزیر هستیم نسبت به شمار انبوهی از مفاهیم مرسوم و بنیادگرفته در فرهنگ سیاسی و مذهبی مان، تجدید نظر کنیم و صدها و هزاران کلید واژه و صفت و تفسیرهای خشن و مطلق نگر را با تکیه به ارزش های مدرن بی خشونت، از نو مفهوم سازی بکنیم. از جمله معنای: «شجاعت»، «غیرت»، «شهادت»، «خون در مقابل گلوله»؛ «می کشم، آنکه برادرم کشت»، «ایرانی با غیرت...»، و هزاران نوع دیگر از این استعاره ها و شعارها و نمادها...»

این پژوهشگر خشونت ستیز جنبش زنان در پایان بندی مطلب خود نتیجه میگیرد که: «خشونت»، چرخش معیوب مردابی است که اگر به طور ریشه ای با آن مبارزه نشود همه ما ایرانیان را در مغاک عفن خود فرو می برد، چه دولتمردان و چه مردم، چه «آنان که حق دارند و چه آنان که حق ندارند». زیرا ما زنان عمیقاَ درک کرده ایم که حتا اگر به لحاظ فیزیکی و فردی و یا در «موقعیت برتر حرکتی» توان مقابله خشن با خشونت هایی که به ما تحمیل می شود داشته باشیم باز هم «خشونت» از روابط اجتماعی، ریشه کن نمی شود زیرا خشونت ورزی حتا در مقام مقابله به مثل، ماهیتی چنان شوم و لزج و دیرپا دارد که زندگی ما را فارغ از داشتن یا نداشتن «توانایی های فیزیکی» بالاخره به لجن زار فرو می برد، از این روست که طی قرن های متمادی درک کرده ایم که تنها در جامعه ای که هرگونه خشونتی تقبیح شود امکان دارد وضعیت زندگی ما زنان و دیگر شهروندان بهبود یابد. ما زنان با همه هستی خود درک کرده ایم که رفع خشونت در حوزه فردی امکان پذیر نیست و این کار یک «مسئولیت و امکان جمعی» است و نه یک «امکان فردی». چراکه اساسا این خشونت توسط «چرخه ای همگانی» و در یک سیستم چندلایه و بسیار گسترده اعمال می شود و از این رو هیچ کس "به تنهایی" قادر به دفع آن نیست.» (همان)

نرگس محمدی سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر و از اعضای موسس شورای ملی صلح است. ایشان نیز از دریچه زنانه به نقد خشونتهای اخیر میپردازد و مطمئن است که پیکان حملات خشونت بار اخیر، زنانگی و هویت مادری زن ایرانی را هدف گرفته و لذا مبارزه و مقابله با خشونت و ستمگری، بواقع دفاع از هویت زنانه و مادرانه است.

این فعال جنبش زنان در یکی از میزگردهای مدرسه فمینیستی تحت عنوان «تظاهرات میلیونی مردم، و نقش جنبش زنان» (27 تیر 88) اظهار میدارد که «به نظرم در این دوره زنانگی و ویژگی مادر بودن ما واقعا آسیب دیده است. یعنی وقتی خبری را می شنویم که یک جوانی جسدش را به مادرش می دهند، مادری که 26 روز تمام کلانتری ها و دادگاه ها و همه جا را می گردد که جگرگوشه اش کجاست بنابراین به نظر می رسد این ویژگی مادری ما مورد تاخت و تاز نیروها قرار گرفته است. در واقع اگر این حق یک فرد بود می شد از آن چشم پوشی کرد ولی این مصیبتی که مثلا بر سر مادر سهراب اعرابی یا مادر ندا آقاسلطان آمده در واقع بلایی است که سر زنانگی و مادر بودن همه ما آمده است.»

خانم محمدی در ادامه گفتارش ما زنان را به این نکته توجه و رهنمود میدهد که اعمال خشونتها میتواند به فرصتی برای وحدت جنبش زنان تبدیل گردد: «.. و من احساس می کنم که همه این ها باعث خواهد شد که ما زنان هرچه بیشتر به هم بپیوندیم، چون ما زنان و مادران، بچه هایمان در این جنبش هستند پس چه بخواهیم و نخواهیم در جنبش هستیم. ما با اشک چشمان مان و با تپش قلب هایمان و با همه احساس مادری مان در این جنبش هستیم.»

این مدافع حقوق بشر و زنان، برای اثبات ارزشهای اخلاقی / انسانی اش، می افزاید: «برای نمونه هر یک از ما وقتی در مواجهه با مادری که فرزندش را از دست داده است قرار می گیریم نمی توانیم آرام بنشینیم. یعنی حتا اگر بخواهیم هم نمی توانیم در برخورد به چنین واقعه ای آرام بمانیم و مثلا بگوییم به این فاجعه انسانی کاری ندارم. این که بسیاری از زنان پس از انتخابات مورد هجوم تمام عیار قرار گرفتند برای این که زن بودن و مادر بودن ما را حکومت فراموش کرد و فقط به قدرت نگاه کرد ولی به آن سو نگاه نکرد که حتا اگر کسی اغتشاش می کند پشت آن یک مردم هستند و پشت آن یک مادر هست و در خانه آن جوان چندتا خواهر و برادر وجود دارد. من عمیقاَ باور دارم که زنان ایران واقعا عزادار هستند. بگذارید این تب انتخابات بگذرد بعد خواهید دید که حتا زنان اصول گرای مذهبی و سنتی هم از مرگ این جوان ها اشک خواهند ریخت.» (همان)

محمدرضا نیکفر پژوهشگر و فیلسوف پدیدارشناس ایرانی است که در مقاله اخیرشان «الاهیات شکنجه» (یازدهم شهریور 88) کوشیده که بروز چنین خشونتهایی را که بعد از انتخابات بوجود آمد ریشه یابی کند. این پژوهشگر نیز در مکتوبات اخیرش، که متناسب و برآمده از آفاق فکری ایشان (فلسفه) است، ابعاد خشونت را گسترده، نظامند و چند لایه می بیند. بخشی از مسئولیت این فجایع را ضعف فرهنگ این سرزمین میداند که نتوانسته اخلاق را به مناسک و آموزه های مذهبی بدهد، و بخشی از مسئولیت را هم متوجه رفتار فرهنگی ما. لذا در نوشتار خود یک سئوال اساسی و فکربرانگیز را برای خشونتهای بعد از انتخابات، پیش میگذارد و مینویسد که «طرف دیگر، ضعف های فرهنگی و تمدنی ای است که به لومپنیسم میدان می دهند و در دوره های بحرانی تزویج لومپن را میسر می کنند. خدای شکنجه گر و متجاوز محصول بی تربیتی، بی ادبی، جهالت و عادت و تمایل همگانی به زورگویی و ستمگری است. حق این است که هر آموزگار دلسوزی با دیدن صحنه های جنایات، خود را سرزنش کند و بگوید که من کجا در آموزش کوتاهی کردم که باعث شدم توده ای چنین کثیر در خدمت جهل و جنایت قرار گیرند؟»

با آوردن این براهین است که این نظریه پرداز در نوشته خود، بروز خشونتها را نه تنها به قرائت های خاصی از جهان بینی، مذهب و یزدان شناسی بلکه به حوزه «تمایل همگانی به زورگویی و ستمگری» نیز ارتباط میدهد. پیرو این نظریه، جنایات خونینی که در زندانها و خیابانها صورت گرفت به همه اجزاء جامعه مربوط است. شاید به همین علت است که آقای نیکفر حتی به آموزگاران دلسوز کشور نسبت به این فاجعه تاریخی و مسئولیت شان در این موارد، هشدار میدهد. وی مشخصا پیدایش آمر و خدای شکنجه و خشونت را محصول جهالت و بی ادبی موجود جامعه میداند و ضعف های فرهنگی ما را دلیل حضور و غلبه اوباشیگری و لومپنیسم بر حوزه عمومی ارزیابی میکند.

شیدان وثیق یکی دیگر از نظریه پردازان تاثیرگذار ایرانی است که از دریچه متفاوتی به خطر بازتولید چرخه خشونت و اقتدارگرایی در ایران نگاه میکند. ایشان بعد از وقایع خشونت بار اخیر ضمن هشدار به روشنفکران و سیاست ورزان برای جلوگیری از تجدید قوای استبداد در آینده، حتی در اثرگذاری جنبشهای عمومی و معترضانه ایجاد شبهه میکند. در مقاله اخیرشان «جنبش همگانی، جنبش سبز و پس نشستن ها» (سی ام مرداد 88)، جنبش های همگانی منجمله «جنبش سبز» را نیز به پرسش میگیرد و مینویسد «در نظام های استبدادی، "جنبش همگانی" بنا به سرشت خود نمی تواند زمینه ها و شرایط مناسبی برای استقرار دموکراسی و کثرت گرایی و جمهوریتی ضد اقتدارگرا فراهم سازد. این ویژگی جنبش همگانی را می توان در چند شاخص اصلی آن تبیین کرد: در پس نشستن تمایزها و تفاوتهای اجتماعی، سیاسی، عقیدتی، و فلسفی؛... و در ایجاد بستری مناسب برای سر برآوردن رهبری های پوپولیست، فرصت طلب و قدرت مدار که در نهایت می توانند به اقتدارگرایان جدید تبدیل شوند...»

این پژوهشگر مستقل ایرانی با استحاله نشدن و استقامت در برابر جاذبه های جنبشهای همگانی به ما هشیاری میدهد که یکی از تاثیرات این جنبشها تسلط «یک» گرایی و گفتمانی مطلق گرا و سلطه مدار است. و همه مردم ایران در وقایع بعد از انتخابات به چشم خود دیدند که غلبه یک صدایی و اندیشه مطلق انگارانه، چه خشونت مهارگسیخته ای را در جامعه مسلط میکند و به چه جنایاتی منتهی میشود. در یک جامعه مدنی و جنبشی همگانی که تنوع خواستها و رنگهای طبقاتی به یک رنگ تقلیل یابد و «همه خواسته های مشخص طبقاتی، تحت هژمونی مطلق خواست و هدف مشترک و عمومی قرار گیرد» آغاز شکل گیری استبداد جدید است. خشونت نیز در ذات نظامهای استبدادی و اقتدارگرا است. «با برآمدن جنبش انبوه، از 22 خرداد به بعد، فعالیت های متشکل، مشارکتی، سندیکایی، و شبکه ای جامعه مدنی، کمیته های زنان، دانشجویی، کارگران، معلمان، و... پس می نشینند و کم و بیش از میدان مبارزه، با نام و هویت و خواست های مستقل خود، خارج می شوند. جنبش همگانی بنا بر سرشت تمامیت خواهانه ای که همه چیز را در خود ادغام می کند جنبش های متشکل و متمایز سیاسی، اجتماعی و مدنی را به کناره گیری سوق می دهد... در یک کلام، جنبش همگانی جنبش های مشارکتی را پس می زند، تراژدی "سیاست" و مبارزات سیاسی ـ اجتماعی نیز در همین جا است.» (همان)

گروه بعدی، نظریه پردازان خشونت ستیز ایرانی قرار دارند که عقاید روشنگرانه ایشان طی دو دهه اخیر اثر مهمی بر رشد مسالمت پذیری در اندیشه سیاسی ایرانیان گذارده است. از مشخصات متمایز کننده ایشان نسبت به دیگر تئوریسین های ایرانی آن است که این گروه، فرهنگ و سنن شرقی ـ ایرانی را انبان ارزشهای مسالمت پذیر میدانند. از میان این گروه نیز آرای سه نفر از ایشان را انتخاب کردم تا در آینده که شاید عقاید تعداد بیشتری از متفکرین این نحله را بتوانم گزارش کنم:

ناصر فکوهی استاد رشته انسان شناسی دانشگاه تهران است. ایشان از جمله نخستین اندیشه گران ایرانی است که بلادرنگ پس از وقوع خشونتهایی که نسبت به اعتراضات مدنی مردم بوجود آمد واکنش نشان داد و در مکتوبات خود زمینه های بروز این خشونتها را نقد و ارزیابی کرد. دکتر فکوهی به استناد پژوهشهای مردم شناختی اش بر ابعاد خطرناک خشونت و گسترش آن به جامعه مدنی و دولت، هشدار میدهد. ایشان در یکی از مقالات خود «گریز از چرخه خشونت» (سه شنبه 23 تیرماه 88) بر این تجربه تاریخی صحه میگذارد که غلبه خشونت بر یک جامعه به نفع هیچ کس نیست. و مینویسد: «فراموش نکنیم که ایران و ایرانیان در تمدن باستانی خود همواره از خشونت بیزار بوده اند. آنها توانسته اند خشن ترین اقوام یورش برنده بر خود را به مردمانی علاقمند به فرهنگ و تمدن تبدیل کنند و به همین دلیل نیز روش های خشونت آمیز بیشتر از آنکه قربانیان آنها را از میدان به در کند، سبب تخریب کسانی می شود که خشونت را به کار برده اند.»

استاد انسان شناسی دانشگاه تهران می افزاید «نه تنها خشونت امری اخلاقی نیست بلکه می توان گفت تضادی آشتی ناپذیر با اخلاق دارد... خشونت در مجموعه سیستم اجتماعی، رابطه ای منطقی با گروه های مرجع یا نخبگان دارد... خشونت به دلیل نبود مرجعی برای کنترل آن، به طور کامل قابلیت کنترل پذیری خود را در میان یا دراز مدت از دست میدهد... قابلیت سرایت خشونت و تشدید و رادیکال شدن آن به دلیل فرو رفتن سیستم اجتماعی در موقعیت های ابهام و انسداد راههای متعارف اطلاع رسانی برای ابراز نارضایتی و اعتراض ـ به ویژه در جوامع بزرگ ـ ممکن است به نظر در کوتاه مدت بتواند از تشدید خشونت جلوگیری کند اما در میان و درازمدت، خشونت را تشدید و امکان کنترل آن را از میان می برد...» دکتر ناصر فکوهی دلیل ناکامی دولت های ستم پیشه و خشونت گر را در عصر انقلاب اطلاعاتی، عدم توانایی آنان بر کنترل و سرکوب کامل نارضایتی های مردم ارزیابی می کند و ایجاد چرخه خشونت را عامل مهم شکست خشونت گران می داند «زیرا سبب می شود که چرخه خشونت بتواند از طریق روش های غیر متعارف و بدیل های دیگری چون شایعه، دروغ، جنگ روانی، مبالغه، تحریف واقعیات، پرونده سازی و هزاران سیستم استراتژیکی و تاکتیکی دیگر که انقلاب اطلاعاتی و شبکه ها به آنها امکانات وسیع و تقریبا بی حد و حصری می دهند، به تشدید بحران بیانجامند»(همان)

وی نتیجه میگیرد که: «هر شکلی از خشونت، از خشونتهای فیزیکی آشکار تا کوچکترین تهدید های کلامی و تحقیر افراد به هر شکل و حتی هر عملی که بتواند به عنوان نوعی تحقیر و توهین تلقی شود، در چنین شرایط حساسی می تواند اثرات اجتماعی فوق العاده سختی در تشدید بحران و بالا گرفتن خشونت های سخت تر داشته باشد و باید از آنها به شدت پرهیز کرد. البته همانگونه که خشونت در چرخه های فزاینده افزایش می یابد، خروج از خشونت نیز می تواند در چرخه های مثبت یعنی با باز کردن فضا، افزایش آزادی های دموکراتیک و امکان دان به فعالیت های قانونی و اجرای کامل و بدون استثنای قوانین و ایجاد اعتماد در همه افراد جامعه نسبت به نهادهای دولتی و مدنی، از این دور باطل خارج شد.»

مستند این انسان شناس در نقد و نفی خشونت و یافتن روشهای خشونت ستیز ـ همچنان که در مقدمه آمد ـ تاریخ و سنتهای ایرانی است آنجا که مینویسد: «ایران در تجربه هزاران ساله تمدن کشاورزی خود از پیش از اسلام تا دوران درخشان تمدن اسلامی اش همواره از دو دیو و اهریمن بزرگ در هراس بوده و آنها را در راس همه بدی ها و شیاطین قرار داده است و این را می توان به خوبی از اسطوره شناسی ایران باستان تا اسطوره شناسی شیعه نیز در یافت: دیو «خشم» و دیو «دروغ». پرهیز از دنباله روی از این دیوها و بازگشت به اصل تمدنی و سخاوتمندی و نرم خویی و مهربانی ایرانی. اینها شاید هنوز تنها راههای خروج از بحران برای ما باشد.» (همان)

علی میرسپاسی نویسنده و استاد جامعه شناسی دانشگاه نیویورک است. ایشان در اغلب گفتارها، کتابها و مصاحبه های خود بر نقد خشونت تاکید میگذارد و از پی کشف روشهای اعتدالی برای اصلاح و سلامت جامعه ایران است. دکتر میرسپاسی نیز به آن دسته از روشنگران ایرانی تعلق دارد که سعی دارند روشهای خشونت پرهیز و صلح جویانه را از هزارتوی فرهنگ و سنن ایران زمین بیرون کشیده و برجسته سازند. ایشان پس وقوع حوادث خشونت بار اخیر در کشور، چنین روشهایی را به نوعی میوه ی نارس و ناقص مدرنیته در ایران ارزیابی میکند نه بر گرفته از سنتهای ایرانی. این استاد دانشگاه در مصاحبه ای به تاریح دهم شهریور 88 در وب سایت مدرسه فمینیستی، در پاسخ به آقای موسوی خوزستانی که اصرار دارد وقایع خشن بعد از انتخابات ناشی از الگوهای رفتاری و سیاسی ما ایرانیان است میگوید: « بسیاری از سنت ها و روش های تحوّل در کشور ما، عکس آن حکم و قضاوتی است که شما می گویید به طور مثال در تاریخ صد و پنجاه ساله اخیر ایران تقریباَ اکثر جنبش های اجتماعی، همچنین متفکران مهم ایرانی، و کلا سنت های سیاسی و فرهنگی ماندگاری که ما امروز وجودشان را ارج می نهیم عملا حرکت هایی اصلاح طلبانه و بی خشونت بوده اند که در جهت بهبود وضعیت و استقلال کشور و آزادی مردم گام برداشته اند.»

این استاد پژوهشگر برای اثبات و تحکیم تفسیر خود از تاریخ، به تلاش اندیشه پردازان و نخبگان ایرانی در تاریخ معاصر ارجاع میدهد: «از زمان قاجار و تلاش کسانی مانند امیر کبیر و قائم مقام و دیگران گرفته تا جنبش تنباکو و حتا جریان هایی که بعدها سبب پیروزی پروژه قانون گرایی و ایجاد مشروطیت (محدودیت استبداد سلطنتی) گردید همه و همه به طور عمده و در سطح وسیعی، جنبش های مدنی ـ به معنای امروزی ـ بوده اند. جالب است که این حرکت های اجتماعی دقیقا به دلیل «ماهیت اصلاح طلبانه و صلح خواهانه شان» از حمایت اقشار مردم شهری، برخی از عشایر و رهبران دینی، و نیز از حمایت سیاست مداران در درون حکومت برخوردار بوده اند. مثال ها در این زمینه فراوان است: امیر کبیر، قائم مقام فراهانی, میرزا حسین خان مشیر الدوله، میرزا علی‌ اصغر خان امین السلطان، از مقامات بسیار بلندپایه حکومت قاجار بودند. در جنبش مشروطه، بسیاری از رهبران مشروطه خواه از دستگاه حکومت قاجار و روحانیت شیعه بودند از جمله: آيت‌الله كاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني از مراجع نجف، سيدمحمد طباطبايي، سيد عبدالله بهبهاني، علامه ‌محمد حسين نائيني و بسیارانی ديگر.»

دکتر میرسپاسی با استناد به این شواهد، مثالهای ملموس تری از تاریخ مبارزات نسل گذشته ـ در دوره ای نزدیکتر به دوران کنونی ـ اقامه میکند: «جنبش ملی شدن صنعت نفت هم از این قاعده مستثنا نیست. نمونه شاخص و مثال زدنی این دوره هم خود «مصدق» است. دکتر محمد مصدق یک اصلاح طلب و آزادی خواه بود و به عنوان رهبر نهضت ملی، هدف اش باز گرداندن حقوق مردم ایران از دست استعمار انگلیس بود و نه لزوما سرنگونی حکومت پهلوی. این جنبش هم از همیاری و توافق اقشار بسیار وسیعی چه در میان مردم عادی و چه در میان اقشار نخبه برخوردار بود. اصولا در دوره سلطنت پهلوی دوم، اکثر جنبش های اجتماعی ایران، اصلاح طلبانه و در جهت استقلال و آزادی جامعه گام برداشته اند و تا زمانی که حکومت تمام درها و منفذها را نبسته بود حتا نیروهای چپ و یا روحانیت (که بعدها به فکر تغییر نظام سلطنتی افتادند) قصدشان واقعاَ اصلاح امور بود نه سرنگونی کل حکومت. مثلا حزب توده در مجلس شورای ملی وارد شد و در قانونگذاری فعالیت داشت، و روحانیت قم در انتخابات و دیگر فعالیت های اصلاح طلبانه شرکت می کردند.»

سرانجام، مستند اصلی این ایدئولوگ ایرانی ساکن نیویورک، دوره اصلاحات (1384 ـ 1376) در ایران است: «همچنین ادامه سنت ها و روش های مسالمت جویانه را می توانید در طول همین ده پانزده سال اخیر هم ببینید. منظورم سالهای بعد از پایان جنگ ایران و عراق است. در همین دوره است که ما شاهد پیدایش دوباره و رشد گرایش های عمیق تر اصلاح طلبانه هستیم که این هم مانند همه گرایش های اصلاح طلبانه در تاریخ معاصر ایران از حمایت اقشار بسیار زیادی برخوردار است به طوری که طیف های مهمی از سیاست مداران درون نظام تا بخش های بسیار وسیعی از جوانان، زنان، متفکران، اقشار شهرنشین، نخبگان و غیره، خود را درون این حرکت می دانند و از اصلاح طلبی و مبارزات مسالمت جویانه حمایت می کنند.» (همان)

رامین جهانبگلو محقق، نویسنده و استاد ایرانی دانشگاههای کانادا است. وی فارغ التحصیل دانشگاه سوربن فرانسه، و فوق دکترای خود را در زمینه خاورمیانه شناسی از دانشگاه هاروارد دریافت کرده است. ایشان از سالهای دهه اول پس از پیروزی انقلاب، بر آموزش مفهومها و بکارگیری روشهای اعتدالی در اصلاح امور اجتماعی، تلاش کرده و یافته هایش را بوسیله انبوه نوشته ها، سخنرانی ها و مصاحبه ها، با خوانندگان آثار خود در میان گذارده است. تمرکز اصلی دکتر جهانبگلو بر نقد خشونت در روابط اجتماعی و فرهنگ سیاسی است. ولی ابعاد آن را فقط به حوزه عمومی محدود نمی بیند. ایشان حتی در پروسه انتقاد به خشونت نیز جانب اعتدال را رها نمیکند و هر دو سر ماجزا (حوزه عمومی و حوزه خصوصی) را در قضاوت خود لحاظ میکند آنجا که میگوید: « باید سعی کنیم خشونت را در دو سطح از بین ببریم: در قالب حکومت ها (روابط کلان)، و در قالب اجتماعات کوچک مثل خانواده و دوستان (روابط خُرد). ما معمولا به سطح اول توجه می کنیم ولی اصلاح شخصی را از یاد می بریم، در حالی که برای اصلاح جامعه، اصلاح تک تک افراد آن نیز لازم است.» با این نگاه چند جانبه است که این نظریه پرداز هنگام وقوع و بروز خشونتها فقط مسئولیت دولتها را کافی نمیداند و میگوید «همه ما در برابر شکنجه افراد در سراسر دنیا مسئول هستیم. خشونت یک شبه به وجود نیامده که در عرض یک روز از بین برود...» و بلافاصله چند پرسش را در مقابل ما قرار می دهد: « سوالاتی وجود دارند که باید از خود بپرسیم: آیا ما حق داریم گناهان خود را تنها به دوش یک عده خاص بیندازیم؟ آیا شرایط، محیط و زمینه مناسب، آنها را به انجام کاری که باعث شده آنها را مستوجب عقوبت بدانیم، ترغیب نکرده اند؟ آیا زمانی نبوده که سکوت خود ما به علت این که مثلا ذینفع نبوده ایم، خود از دلایل پیشروی همین افراد شده است؟ همین طور باید به این مساله توجه کنیم که چرا این عملکردها ظهور کرده اند؟ کجای تاریخ ما، فرهنگ اجتماعی نادرستی عرضه کرده که امروزه شاهد چنین خشونت هایی هستیم؟»

این اندیشه پرداز ایرانی در انتهای گفتارش میکوشد یک جمعبندی از بحث خود ارائه کند: «پاسخ خشونت را نباید با خشونت داد، و این به یک دور تسلسل باطل می انجامد...بنا به گفته زرتشت: تاریکی را با تاریکی نمی توان از بین برد. یا به گفته مارتین لوتر کینگ: مساله، قاتلان نیستند، مساله قتل است. حال باید دید چگونه می توان در داخل این چارچوب ها روابط خود را با تک تک افراد جامعه تغییر داد و اصلاح کرد تا به "آرمانشهر" دست نیافتنی، دست پیدا کرد. در واقع تمدن، یک پیشرفت اخلاقی است و نه پیشرفت علمی و تکنولوژیکی.» (همان)

بخش اول این گزارش، به تلاش فکری هشت تن از روشنگران ایرانی که خود را در مقابل خشونتهای اخیر مسئول دیده بودند و به سهم خود در نقد آن کوشیده اند اختصاص داشت. بخش بعدی این گزارش که به توضیح افکار و نظریات دیگر اندیشمندان خشونت ستیز ایرانی اختصاص دارد در فرصتهای آینده به خوانندگان تقدیم خواهم کرد. پ، س.

منابع و ماخذها:

- نوشین احمدی خراسانی، «10روزی که ایران را لرزاند» مورخ 15 تیر 1388 ـ تارنمای مدرسه فمینیستی
- شهلا لاهیجی، «در شرایط کنونی، وظیفه زنان، تبلیغ "روش های بی خشونت" است» مورخ 18 تیر 1388ـ تارنمای مدرسه فمینیستی.
- نرگس محمدی، «تظاهرات میلیونی مردم، و نقش جنبش زنان»، مورخ 27 تیر 1388ـ تارنمای مدرسه فمینیستی.
- محمدرضا نیکفر، «الاهیات شکنجه»، مورخ 11 شهریور 1388 ـ رادیو زمانه.
- شیدان وثیق، «جنبش همگانی، جنبش سبز و پس نشستن ها»، 30 مرداد 1388 ـ اخبار روز.
- ناصر فکوهی، «گریز از چرخه خشونت» مورخ سه شنبه 23 تیر 1388 ـ صدای عدالت.
- علی میرسپاسی، «جنبش سبز» و حرکت های بی خشونت : دموکراسی و فضیلت‌های شهروندی 10 شهریور 1388 ـ مدرسه فمینیستی.
- رامین جهانبگلو، آیا وجود یک گاندی در ایران ممکن است؟ ـ تارنمای سلام تورنتو.
زن ستیزی، مردم سالاری؟!

مدرسه فمینیستی: زن و مردی در خیابان کتک کاری می کنند، تعدادی هم جمع شده اند ولی کسی پادرمیانی نمی کند، پس از آرام گرفتن نسبی دعوا وقتی بعضی ها متوجه موضوع می شوند، می گویند خانم ما فکر کردیم شما زن و شوهر هستین وگرنه دخالت می کردیم!!!
چنانچه از این صحنه پیداست، متأسفانه اختلافات و نزاع بین زن و شوهر هنوز هم، امری خصوصی تلقی می شود، چون در حریمی صورت می گیرد که حرمت! دارد و نباید پای بیگانه ای به این سادگی به آن باز شود، بنابر این از دخالت مصون می ماند. از نظر جامعه شناسان حریم یا قلمرو که بیشتر در مورد حیوانات کاربرد دارد و بنا به اقتضای طبیعی آنها حیطه و نحوه حفظ آن متفاوت است، در انسان نیز کارکرد خاص خود را دارد و با استفاده از مناسبات خانوادگی در درون این حوزه خصوصی است که بیشترین خشونتها در آن صورت می گیرد و مقوله ای به نام خشونتهای خانگی را پدید می آورد که با یادآوری آن، تمایل به بررسی موضوع از زاویه ای دیگر دارم.
"مرزبندی حوزه عمومی و خصوصی در جامعه، ذاتاً یک جریان سیاسی است که تأثیر گذار و تأثیر پذیر از مناسبات قدرت هاست، به خصوص مناسبات جنسیتی، نژادی و طبقاتی" (دونا سولیوان) اما تلاش فمینیستها دستاورد بزرگی در این حوزه داشت که توانست مسائل دست نایافتنی حوزه خصوصی و در مواردی مقدس خانواده را از درون آن بیرون کشیده و به جامعه پیوند دهد. با اینکه خانواده¬ را کوچکترین نهاد جامعه و رکن اصلی آن می خوانند، اما در بسیاری موارد این جزء، از کل تفکیک و مشکلات آن در همان محدوده و البته تحت نظر ریاست آن یعنی مرد قابل حل و فصل تلقی می شود. تلاش فمینیسم در شکستن مرزهای این عرصه خصوصی و وارد کردن آن به عرصه عمومی و گریز زدن از برخوردهای سلیقه ای و مردمدار، تلاشی در خور توجه است. دیگر، خشونت علیه زنان و کودکان امری خصوصی تلقی نمی شود و حتی تحت پیگرد قانونی قرار می گیرد. اما تا چنین امری عمومی شود و عرف و عادتی که سالها جاخوش کرده تکانی بخورد، کلی کار لازم است. گاهی عرف و عادت، شرع، سنت و احکام و قوانین چنان جانب مرد را می گیرد که حتی قتل فرزند توسط پدر یا قتل زن توسط همسرش و یا قتلهای ناموسی را توجیه می کند.
زن که شریک و همسر و همدم زندگی مرد است و صفاتی نظیر فداکاری و مهربانی و وفاداری نسبت به مرد و فرزندانش را با خود یدک می کشد کافی است که اگر در مواردی در معرض تعدی و عدم حفظ شراکت منصفانه _در زندگی مشترکش!_قرار گیرد، با کوچکترین اعتراضی فورا متهم شود به اینکه عوض شده و دیگر آن زن سر به زیر سابق نیست که حاضر بود به هرسختی به نفع حفظ چهارچوب خانواده و فرزندانش تن دهد و دم نزند، و حتما هستند کسانی که به اصطلاح عامیانه "زیرپای او نشسته اند" و او را نسبت به کانون گرم زندگی¬اش دلسرد کرده¬ اند. و گرنه همه چیز قبلا به خوبی و خوشی پیش می رفت! اصلا چرا باید یک زن متحمل و خوب، احیانا دم از حقوق خود بزند؟ در این بین ناگهان آشنا و بیگانه مورد سوء ظن قرار می گیرد و مرد نسبت به سوء نیت احتمالی آنها حساس می شود. حتی اگر نزدیکان مرد هم جانب زن را بگیرند به اتهام دخالت در مسائل خصوصی زن و شوهر، رانده می شوند _از چهاردیواریی که مرد اختیاردار آن است و از گفتن آن هم ابایی ندارد. گویی چنین پنداشته می شود که زن نه تنها اختیاری ندارد بلکه شعور و تدبیر هم ندارد و حتما هستند کسانی که به جای او تصمیم می گیرند و او را که به نحوی کاستی ها را تاب می آورده و اعتراض جدی نمی کرده، ترغیب به کاری می کنند که خود به تنهایی قادر به انجام آن نبود.
دریدا خاطرنشان می سازد "در تقابلهای دو جزئی مانند مرد/زن، انسان/حیوان، خوب/بد که متافیزیک غرب از زمان افلاطون تا کنون خودش را بر آنها استوار ساخته است، یک رکن همیشه در موقعیتی برتر یا مرجح قرار دارد، حال آن که رکن دیگر فروتر و نامرجح قلمداد می شود." دریدا معتقد به "مرکززدایی" از «هر گونه مرکزی در صورت تشخیص هر سلسله مراتبی" است. نوع این تقابلهای دو جزئی مسلماً از جامعه ای به جامعه ای دیگر نه تنها تا حدودی متفاوت است، بلکه فزون خواهی جزء برتر هم بسته به شرایط اجتماعی آن جوامع با هم تفاوت دارد. اما موضوع مهم این است که این اجزا با رسوخ و رسوب شان در ذهن ما، معمولا دیدمان را نسبت به هرچیزی تعیین و تثبیت می کنند و دیگر نیازی به تفکر باقی نمی گذارند، چون همه چیز از پیش اندیشیده و معین شده است. البته وجود قفلِ ذهنی در باورهای فردی ما و درجه انجمادِ فکری موجود در جامعه عواملی تأثیرگذار در ماندگاری آنها هستند.
در تقابلهایی نظیر: بزرگسال/خردسال، غنی/فقیر، مرد/زن، شهری/غیرشهری، فارس زبان/غیرفارس زبان، رهبر/امت، دولت/ملت ... اگر هر جفت از این گزینه¬ها، نه در کنار هم، بلکه در صورت و مخرج کسر ظاهر شوند، همه چیز بالادست و پایین دست خواهد داشت و فکر واندیشه و عواطف ما به خودی خود هدایت می شود تا آگاهانه یا ناخودآگاهانه جانب آنی را بگیرد که به لحاظی برتری یا قدرت یافته است یا فراتر تصور می شود. هر گونه تحرک در مخرج کسر مشکوک پنداشته می شود و ناشی از تلاش برای تغییر جایگاه و به هم زدن عادات مألوف ما و انتظام جامعه! کودک دُم درمی¬آورد؛ زن سلیطه می شود؛ غیرفارس تجزیه طلب؛ غیرشهری اشغالگر شهرها، و کارگر، شورشی و انقلابی!
از "برهم کنش" بین این اجزاست که در واقع سیستم هرمی و سلسله مراتبی جامعه _ یا به گفته کارشناسان در جوامع دموکراتیک تر شکل استوانه¬ای آن _ شکل می گیرد و درجات شهروندان معین و بر سردوشی آنها قرار می¬گیرد! جامعه به خودی و غیر خودی تقسیم می شود و شهروندان به درجه یک، درجه دو، و ...
حال پس از توضیحات مختصر در این مورد و بدون وارد شدن به تعامل و تقابل پیچیده ی این اجزا، با بازگشت به موضوع قبلی می توان گفت، تولید انبوهِ تفکر قیمومیت و سروری بر زیردست و تعمیم آنچه که برای مثال در مورد حقوق زنان و کودکان در خانواده گفته شد، در مورد آحاد جامعه نیز همان پیامدها را خواهد داشت. یعنی اگر ملت به فرض در مقابل سلطه گری و عدم تشریک در قدرت و توزیع نامتعادل درآمدها اعتراض و ایستادگی کند یا دموکراسی خواه شود و خواهان رعایت حقوق خود، برهم زننده نظم عمومی و امنیت ملی معرفی می شود. گویی این نظم و امنیت، نه برای حفظ جان و حقوق افراد جامعه که امری انتزاعی و غیرواقعی است و اصولا نباید پرسیده شود که امنیت و نظم بدون آزادی به چه کار می آید؟ بهانه قراردادن حفظ حریم خانواده و حفظ امنیت ملی (اولی برای جلوگیری از هرگونه احقاق حق زنان و دومی برای ممانعت از احقاق حقوق ملت)، برای حفظ هرم سلسله مراتبی است که از خاطی در مورد دومی برهم زننده نظم عمومی می سازد و از اولی هم لابد برهم زننده نظم خصوصی!!!
اما همان کاری که فمینیسم در مورد خانواده انجام داده، موازین جدید حقوق بشر و فعالان آن، و ارگانها و سازمانهای مربوطه _هرچند شکسته بسته_ در مورد ملتها و کشورها کرده است. همانطور که خانواده منفک از جامعه نیست، یک کشور نیز جدای از جامعه جهانی نیست. چنانچه همواره شاهد واکنشِ وجدان بیدار جهانی در مقابل برخی بی عدالتی ها بوده و هستیم، مشروط بر اینکه درست اطلاع رسانی شود که البته گاهی نمی شود! چرا که محدوده هرچقدر ممنوعه تر، همانقدر دسترسی به آن دشوار تر، تهمت ها برقرارتر و تراویدن حقایق از آن به بیرون سخت تر خواهد بود. چنانچه خانواده هرچه مردمحورتر باشد به همان میزان اقتدار مرد در خانه بیشتر و عرضِ اندام اعضای آن و دسترسی دیگران برای حل مشکلات آن ناممکن تر خواهد بود. یا در حوزه کشوری، بی مهری و نادیده گرفتن و تبعیض به ملل تحت ستم و اقلیت های قومی، مذهبی و نژادی هرچقدر نهادینه تر و جامعه بسته تر، عدم انعکاس اخبار آن مغرضانه تر و همدلی با آنها مستوجب جزائی سنگین تر _ چنانچه در طول این مدت سرکوب گسترده اقوام تحت ستم هیچگاه بازتابی متناسب با حجم سرکوبها را نداشته است و متعاقبا رسانه ها هم به آن بی توجه بوده اند. در عرصه بین المللی نیز هرچه حکومت تمامیت خواه تر، انتقال اخبار صحیح از آنجا مشکل تر و تأثیر فعالیت شهروندان آن کم ثمرتر و هزینه های پرداختی سنگین تر و تلاش های بین المللی برای احقاق حقوق مردم آن کشور، کم اثرتر خواهد بود.
همانطور که در مورد خانواده هم گفته شد در مواقع پرتنش، اعضای خانواده دیگر آن محرمیت سابق را ندارند، افراد معترض ملت هم در مواقع بحران می شوند عامل بیگانه و مشوش کننده اذهان عمومی و هر کس در مقام حمایت یا انعکاس اخبار آنها برآید به دخالت در امور داخلی کشور متهم می شود _حتی دبیر کل سازمان ملل هم از این برچسب درامان نمی ماند! [اما در مواردی که به نفع ما و منطبق با مواضع ماست اظهار نظر جامعه جهانی و کمک و مساعدت آنها خیلی هم مقبول واقع می شود! مثلا در مواقع سیل و زلزله یا در صورت صدور بیانیه ای از سوی سازمان ملل برعلیه کشوری که با سیاست ما ناهمخوان است یا اعتراض ملل در برابر امری که ما هم با آن موافقیم. اما چنین اعتراض و انتقادی نباید بر علیه ما صورت گیرد که تافته ای جدا بافته ایم.] باز در مورد دوم هم شاهد تکرار همان فرافکنی و نفی شعور _در اینجا نفی شعور و خردِ جمعی _ خواهیم بود که در مورد اختلافات خانوادگی هستیم. گویی افراد ملت از خود، قدرت اندیشه و استدلال و تحلیل ندارد و همیشه از بیرون مرزها یا افراد خائن کسب تکلیف می کند. حال بر فرض هم که چنین باشد چرا باید شعور سیاسی و اجتماعی ملت چنین ارتقا نیافته باقی مانده باشد که با پیش آمدن کوچکترین فرصتی، آلت دست اغیار و عامل بیگانگان شود؟!
بر ای اساس، چه معترض را متصل به بیگانه بدانیم یا منفصل از آن! قدر مسلم می توان گفت رفتار با زنان_که بزرگترینِ اقلیتها محسوب می شوند _ معیار و محک مهمی است برای سنجش رفتار دموکراتیک در یک جامعه، و زن ستیزی و مردم سالاری در یک جا نمی گنجد، چنانچه اقلیت ستیزی و دموکراسی خواهی.

۷ زن مدافع تغییر در بازداشتگاه اوین






مدرسه فمینیستی: وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری، و اعتراض مسالمت آمیز میلیونها زن و مرد ایرانی نسبت به نتایج اعلام شده از سوی وزارت کشور، شهروندان بسیاری را که خواهان احقاق حقوق شهروندی و خوانده شدن رای خود بودند به زندان محکوم کرد. در میان زندانیان، شماری از زنان و دختران معترض نیز حضور داشته و برخی از آنان همچنان در زندان به سر می برند. از میان زنانی که روانه زندان شدند: برخی از آن ها را به واسطه فعالیت های اجتماعی پیشین شان می شناختیم و برخی از آن ها را به واسطه حضور پر نشاط شان در صحنه اعتراض های اخیر. 

هفت زن مدافع تغییر، در زندان

هفت تن از زنانی که خبر زندانی شدن شان به نحوی به رسانه ها و سایت های خبری رسیده، امروز در زندان اوین به سر می برند: آذر منصوری، هنگامه شهیدی، فریبا پژوه، عاطفه نبوی، کبرا زاغه دوست و زهرا جباری که در وقایع پس از انتخابات بازداشت شده اند و شبنم مددزاده که از مدتها پیش از وقایع انتخابات در زندان اوین به سر می برد. این شش زن جوان و مدافع تغییر همگی شان بلاتکلیف و در «بازداشت موقت» هستند.
آذر منصوری از جمله ی زنان فعال و مدافع تغییر است که در روز سی و یکم شهریور ماه 1388 بازداشت و روانه زندان شد.
آذر منصوری قائم‏مقام دبیرکل جبهه مشارکت ایران اسلامی است که همچون بسیاری دیگر از اعضای ارشد این حزب راهی زندان شده است. به گزارش وب سایت نوروز : این عضو ارشد حزب مشارکت در سلول انفردای و در بند 209 زندان اوین نگهداری می شود. مهندس آذر منصوری معاون سیاسی دبیرکل جبهه مشارکت پس از ده روز، سه شنبه شب با منزل خود تماس گرفت. به گزارش نوروز، این عضو حزب مشارکت در این تماس تلفنی با مادر و خواهر خود صحبت کرد و از سلامت خود خبر داد. به گفته خانواده منصوری حال عمومی او خوب به نظر می رسیده است.
مهندس آذرمنصوری که در شهرستان ورامین زندگی می کند هفته گذشته، درحالی که از منزل خواهر خود باز می گشت در خیابان از سوی ماموران متوقف و بازداشت شد. ماموران پس از تفتیش خانه معاون سیاسی دبیرکل جبهه مشارکت، هارد کامپیوتر و برخی دیگر از وسایل او را ضبط و با خود بردند.
فریبا پژوه روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس مدافع تغییر روز اول ماه رمضان 31 مرداد در منزل‌ پدری‌اش توسط مامورین وزارت اطلاعات بازداشت می شود. ماموران کامپیوتر شخصی وی را نیز با خود می‌برند.
فریبا پژوه روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس در نخستین روز ماه رمضان، لحظاتی قبل از افطار در منزل‌ پدری‌اش توسط مامورین وزارت اطلاعات دستگیر شد. مامورین ابتدا منزل پدری و بعد منزل خودش را بازرسی می‌کنند بعد از صورت جلسه کامپیوتر و وسائل شخصی وی را با خود می‌برند. از آن زمان تا کنون این روزنامه‌نگار سه تماس کوتاه در تاریخ یکم، دهم و شانزدهم شهریور با خانواده‌ی خود داشته است.
پدر فریبا پژوه سرهنگ بازنشسته‌ی نیروی هوایی بسیار نگران فرزندش است. وی در مورد آخرین وضعیت پرونده‌ی دخترش می گوید: «امروز بیستمین روزی بود که فریبا در انفرادی به سر برد، انفرادی یعنی مصداق کامل شکنجه روانی، یعنی نقض حقوق بشر. نمی‌دانید که چه‌قدر دل‌ام خون است. روز سه شنبه با اینکه خودم در شرایط جسمانی مناسبی نیستم، بدون این‌که به کسی چیزی بگویم به داد سرای انقلاب، نزد باز پرس پرونده‌اش رفتم تا خواهش کنم هر طور که می‌تواند فرزندم را از انفرادی نجات دهد. اما توفیقی به دست نیاوردم...»
فریبا پژوه خبرنگار سابق روزنامه اعتمادل ملی و خبرگزاری ایلنا و عضو کنفدراسیون بین‌المللی روزنامه‌نگاران هم‌اکنون در بند 209 زندان اوین و در سلول انفرادی است. فریبا پژوه نویسنده‌ی وبلاگ «پس از باران» است که در آن دیدگاه‌های خود را در مورد مسائل مختلف می‌نوشته است.
خانواده فریبا پژوه به شدت از این‌که فرزندشان در سلول انفرادی است نگران هستند. علت این نگرانی زیاد را آقای پژوه پدر فریبا (که مدت 68 ماه در دوران جنگ در جبهه ها خدمت کرده) چنین ابراز می کند:« فریبا سال گذشته 3 ماه تحت درمان دارویی برای بیماری افسرده‌گی بوده است، البته این بیماری در جامعه ما به خصوص در زنان بسیار شایع است. ولی تداوم بازداشت در انفرادی می‌تواند برای وضعیت روحی وی بسیار نگران کننده باشد. تحمل این‌که فریبا انفرادی باشد برای‌مان بسیار سخت است. من سرهنگ باز نشسته نیروی هوایی هستم که مدت 68 ماه هم با صداقت در جبهه جنگ دوران دفاع مقدس انجام وظیفه کرده‌ام. یادم می آید که با شروع جنگ مدت‌ها فریبا را ندیده بودم به طوری که او مرا نمی شناخت و به پدر بزرگش می گفت بابا. حالا تحمل این دوری برایم بسیار سخت است. ای خدا مهربان دریاب بنده‌گان بی‌پناهت را...
هنگامه شهيدي، روزنامه نگار، عضو حزب اعتماد ملي و عضو ستاد انتخاباتي مهدی كروبي از تاريخ 9 تير ماه 1388 دستگیر شده و تا کنون در زندان اوین در بازداشت موقت است!
وضعیت روحی و جسمی هنگامه شهیدی، روزنامه نگار بازداشتی، در زندان اوین مناسب نیست. بنابر اخبار رسیده به واحد زندانیان مجموعه فعالان حقوق‌بشر در ایران، هنگامه شهیدی که چندی پس از برگزاری انتخابات در ایران، بازداشت شد با وضعیت بد جسمی در زندان روبه‌رو است به طوری‌که روزانه تعداد زیادی قرص و دارو به عنوان آرام‌بخش برای او تجویز شده است، اما با این وجود حتا از خواب راحت در شب نیز برخوردار نیست.
این عضو حزب اعتماد ملي و دانش‌جوي دكتراي حقوق بشر در دانش‌گاه SOAS که در طول دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری نیز مشاور امور بانوان ستاد انتخاباتي مهدی كروبي بوده، در طول چند ماه حبس خود، در هفته تنها سه بار و آن هم به مدت بیست دقیقه برای هواخوری اجازه دارد، که این امر موجب ناراحتی‌های ناشی از کمبود آفتاب برای وی نیز شده است.
عاطفه نبوی، در تاریخ 25 خرداد ماه 1388، به همراه پسرعموی خود ضیاء الدین نبوی، سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل، و تعداد دیگری از دوستانش بازداشت، و به بند 209 زندان اوین منتقل شد.
عاطفه نبوی از روز شنبه هفته گذشته از بند 209 به قرنطینه زندان اوین معروف به بند متادون، منتقل شده و هم اکنون با وجود گذشت 105 روز از بازداشت وی، همچنان در بلاتکلیفی به سر می برد. به گفته نسرین ستوده، وکیل عاطفه، پرونده او به شعبه 12 دادگاه انقلاب ارجاع داده شده و قاضی این شعبه نیز به مدت 3 هفته به مرخصی رفته است.
عاطفه نبوی، در مدت بازداشت خود چندین بار مورد بازجویی قرار گرفته و از آنجا که با شورای دفاع از حق تحصیل نیز همکاری هایی داشته به " ارتباط با سازمان مجاهدین خلق" متهم شده است. اما با وجود فشارهای شدید وارده، نبوی این اتهام را نپذیرفته و آن را بی پایه و اساس دانسته است. وی در سال 84 نیز، به مدت سه هفته در بند 209 زندانی بوده است. خانواده عاطفه از شرایط بد زندان و بلاتکلیفی دخترشان به شدت نگران هستند. بیش از 105 روز که از زندانی شدن دخترشان سپری شده و با مراجعه مکرر به دادگاه؛ هنوز پاسخ روشنی دریافت نکرده اند.
گفتنی است که در مهرماه امسال نامه ای که عاطفه نبوی در بند 209 نوشته توسط «کمیته گزارشگران حقوق بشر» انتشار یافته و در اختیار عموم قرار گرفته است.
شبنم مددزاده، نایب دبیر دفتر تحکیم وحدت در روز اول اسفند ماه سال گذشته، بازداشت شد. او بیش از 7 ماه است در بازداشت موقت بسر می برد.
شبنم مددزاده، نایب دبیر شورای تهران دفتر تحکیم وحدت در روز یکم اسفند ماه 1387، توسط نیروهای امنیتی دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. وی پس از گذراندن بیش از 70 روز در سلول انفرادی، به بند عمومی 209 زندان اوین منتقل شد.
با گذشت نزدیک به هشت ماه که از بازداشت موقت شبنم مددزاده سپری شده و به رغم صدور قرار وثیقه، اما دستگاه امنیتی با آزادی وی همچنان مخالفت کرده است. شبنم طی روزهای اخیر همراه با تعداد دیگری از زندانیان دیگر به قرنطینه نسوان زندان اوین موسوم به بند متادون انتقال یافته است. لازم به ذکر است که نامه ای که توسط این دانشجوی زندانی از قرنطینه زندان اوین نگارش یافته، به وسیله «کمیته گزارشگران حقوق بشر» در وب سایت این کمیته منتشر و در اختیار عموم قرار گرفته است.
کبری زاغه دوست و همسرش اشکان اسکندری، که در جریان مراسم چهلم شهدای حوادث پس از انتخابات توسط ماموران وزارت اطلاعات در بهشت زهرا بازداشت شدند، با وجود گذشت دو ماه همچنان در بند 209 زندان اوین و در شرایط بلاتکلیفی به سر می برند.
کمیته گزارشگران حقوق بشر: کبری زاغه دوست و همسرش اشکان اسکندری، که در جریان مراسم چهلم شهدای حوادث پس از انتخابات توسط ماموران وزارت اطلاعات در بهشت زهرا بازداشت شدند، با وجود گذشت دو ماه همچنان در بند 209 و در شرایط بلاتکلیفی به سر می برند.
گفته می شود، اشکان اسکندری پس از بازداشت و به محض ورود به بند 209، شعارهایی علیه محمود احمدی نژاد سر داد که موجب ضرب و شتم شدید وی از سوی مأموران و نگهبانان بازداشتگاه شد. وی همچنین از زمان بازداشت تاکنون در سلول انفرادی نگهداری می شود و با وجود وضعیت نامناسب روحی و روانی، از انتقال او به بند عمومی جلوگیری می شود. طبق اخبار رسیده، وی در چندین نوبت به شدت از سوی بازجویان و نگهبانان بند مورد ضرب و شتم قرار گرفته است، به طوریکه در اثر شدت جراحات وارده، وی روز گذشته از بند 209 به بیمارستان طالقانی تهران انتقال یافت و مورد مداوا قرار گرفت.
اخبار رسیده حاکی است، اشکان اسکندری به صورت مستمر و هر روزه، با فریاد و گریه، خواهان انتقالش به سلول های عمومی می شود، با این حال تاکنون، درخواست های متعدد او و همسرش مورد بی توجهی قرار گرفته است.
شمار بازداشت شدگان ماههای گذشته در تهران به صورتی است که هم اکنون بندهای امنیتی زندان اوین از جمله بند 209، 240 و بند 2 -الف با کمبود مکان برای نگهداری زندانیان مواجه شده اند. بسیاری از افرادی که در جریان تجمعات و اعتراضات بازداشت شده اند، طی این مدت به بندهای عمومی زندان اوین انتقال یافتند. اکثریت افراد بازداشت شده در تجمعات، پس از سپری کردن چند هفته در زندان با قرار وثیقه آزاد شده اند، با این وجود، ادامه نگهداری کبری زاغه دوست و اشکان اسکندری با توجه به عدم وابستگی حزبی و سیاسی آنان، موجبات تعجب و اعتراض خانواده شده است.
زهرا جباری در راهپیمایی روز قدس در حالی که ناخن پایش در حین بازداشت شکسته شد دستگیر و روانه سلول انفرادی بند 209 زندان اوین شد
زهرا جباری یکی دیگر از زنان بازداشتی است که در بند 209 زندان اوین به سر می برد. زهرا جباری در راهپیمایی روز قدس بازداشت شد. زمانی که نیروهای امنیتی او را بازداشت می کردند، ناخن یکی از انگشتان پایش شکست.
او را از همان روزهای اول به سلول انفرادی بند 209 منتقل کردند. به گفته خانواده زهرا جباری او به خاطر بلاتکلیفی اش در زندان 5 روز است که در اعتصاب غذا بسر می برد.

سرکوب یک هویت : نگاهی به هویت زنانه و عوامل سرکوب آن

مدرسه فمینیستی: هویت چیست ؟ سؤالی که در اغلب مباحث فمینیستی به چالش کشیده می شود مبحث هویت زنانه و باز یافتن آن در جامعه مردسالار است . فمینیست های موج اول و دوم در تلاش بودند تا هویت زنانه را ازهویت مردانه در میان قوانین و رویکردهای جامعه ی مردسالار بازشناسند . هرچند که مبحث هویت یکی از مباحث چالش انگیز موج اول و دوم بود اما فمینیست های موج سوم که شامل فمینسیت های جهان سوم و فمینیست های پست مدرن می شد تعاریف جدیدتری از هویت ارائه دادند . جودیت باتلر در کتاب آشفتگی جنسی مسئله بحران هویت زنانه و مردانه را به چالش کشیده است و این نظریه را مطرح کرد که چیزی به نام هویت مستقل زنانه و مردانه وجود ندارد و جای هویت زنانه و مردانه می تواند در جامعه عوض شود .

فمینیست های جهان سوم هم به نقد هویت ارائه شده از سوی فمینیست های غربی پرداختند و آن هویت ارائه شده را با مغایر با رسوم و اخلاقیات جهان سوم قلمداد کردند . مسئله هویت هنوز هم بخش مهمی از مباحث فمینیسم را تشکیل می دهد . بازشناسی هویت و شناختن هویت زنانه در ایران همیشه با چالش مواجه بوده است . چگونه می شود یک هویت مستقل را باز شناخت ؟ به نظر می رسد که این پرسش با مشکلی جدی مواجه است . دلایل زیادی برای نشناختن و یا سرکوب این هویت وجود دارد .در ابتد باید دید که اساسا هویت زنانه در چه مواردی و در کجا نشان داده می شود . به طور کلی زنان چه در ایران و چه در هر جامعه دیگری ، هویت خود را از طریق هریک از جریانهای زیر آشکار می سازند.

ادبیات : ادبیات بستر مناسبی برای رونمایی هویت زنانه و نشان دادن وجوه مختلف آن می باشد . اما این که چگونه این هویت آشکار می شود و در بستر ادبیات شکل خودش را نشان می دهد بسته به جامعه و محیطی دارد که در آن شخص رشد یافته متفاوت عمل می کند . این تفاوت در میان زنان ایرانی نیز صادق است . دو نوع هویت در بستر ادبیات زنان در جریان است هویت آن دسته از کسانی که در ایران به سر می برند و افراد خارج از ایران . با بررسی متون نوشته شده توسط این دو دسته تفاوت در بروز و نشان دادن هویت متفاوت مشخص می گردد . در ادبیات زنان ایران نوعی از هویت سرکوب شده به تصویر کشیده شده است که به دنبال یافتن آمال و آروزهای خود در نوشته هایشان می باشند . به نظر می رسد که پردازش به این نوع هویت در هر دو دسته ذکرشده از زنان ، مشترک است . در واقع می توان گفت که زنان با هویت واقعی خود در ادبیات می توانندبه جامعه ستیزی بپردازند و آن شکل رشدیافته ذهنی خود را در سطور ادبی جایگزین کنند . این به تصویر کشیدن هویت بسته به شخصیت نویسنده و یا شاعر متفاوت است ، گاهی ضعیف و گاهی هم قوی نمایان می شود و در بعضی موارد هم جرأت کافی برای نشان دادن و مشخص کردن هویت مستقل خودش را ندارد که نتیجه همان جامعه مردسالار می باشد . با این همه جایگاه مشخص هویت زنانه می تواند با تفسیر و تعبیر متون ادبی به دست آید و در ایران بستر مناسبی خواهد بود تا این چالشها را بدون هیچ ارجاعی مستقیم به خارج به تصویر بکشند و بیان کنند .

هویت اجتماعی : هویت اجتماعی نوع دیگری از آن هویت زنانه است که در اجتماع شکل می گیرد . ظاهر و نمود خارجی این هویت ممکن است با آنچه که در بستر ادبیات و یا سیاست شکل می گیرد تا حدودی متفاوت باشد . این تفاوت ناشی از سرکوب ، تابوهای اجتماعی و نرمهای غلط و رایج در جامعه است . در جامعه ای مثل ایران این هویت از منیت حقیقی خودش فاصله گرفته است و آن چیزی را که باید باشد ، پنهان می کند . عوامل اصلی که بر سرکوب این هویت اجتماعی اثر می گذارند می توانند از طریق رسانه ، از طریق سنتهای رایج و بعضا غلط اجتماعی ، سیستم های آموزشی نا درست و القائات مذهبی باشند . سرکوب واقعی یک هویت زنانه در جامعه مردسالار به خودی خود و به طرز نامحسوسی انجام می پذیرد . تمامی سیستم های حقوقی و قضایی در جامعه مرد سالار علیه این هویت عمل کرده و بازنمایی واقعی آن را به چالش می کشند . آنچه که امروزه ما از یک زن در جامعه می بینیم، همان هویتی است که به او القاء شده است و این باور در او تقویت شده که این هویت همان هویت حقیقی او ست . به نظر می رسد که با این توصیف ، یک نوع تضاد میان هویت اجتماعی و هویت حقیقی زن در جامعه باشد . این تضاد به صورت نا محسوسی در بستر جامعه در جریان است .

هویت سیاسی : هویت سیاسی هم تا حدودی در راستای هویت اجتماعی شکل می گیرد . این هویت با وجود فشارها و سرکوبهای فراوانی که برجامعه زنان می شود توانسته است تا حدودی ماهیت خود را حفظ کند . علاوه براین ، تجمعات و برابری خواهی، نمادی از این هویت سیاسی زنانه است که در راستای فعالیت های اجتماعی شکل می گیرد . اما همین نوع هویت هم نیز در چالش عظیمی با ساختها و زیر ساختهای روان در بستر جامعه شکل گرفته است . به طوری که در جامعه مردسالار پذیرش برابری سیاسی زن و مرد به آ سانی به دست نمی آید . در عین حال هم مردان هویت سیاسی زنان را نشأت گرفته از جامعه سیاسی مردانه می دادند و از پذیرش وجود این چنین هویتی به صورتی مستقل و خودآگاه اجتناب می کنند ، که این برداشت خود نتیجه نگرش سنتی و مذهبی رایح در جامعه مردسالار می باشد . در نتیجه این هویت نمی توانند به صورت هویت مستقل و بدون وابستگی به هویت مردانه نمود پیدا کند .

هویت فردی : مبدا هویت هر زن ایرانی و یا هر زن دیگر همین هویت فردی است . به طور کلی در مورد وجود این هویت بحث و جدلهای زیادی در مباحث فمینیسم شده است . برخی از فمینیست ها این عقیده را که هویت مستقلی به نام هویت زنانه در جامعه مردسالار وجود ندارد به باد انتقاد گرفته اند ، هویتی که در واقع همان بازتاب هویت مردانه در جامعه مردسالار است و به صورت مشخص نمی تواند وجود داشته باشد . هویت یک زن ایرانی مجموعه ای است از باید ها و نبایدها که به صورتی جامع د ر طول زندگی او شکل گرفته است . شکل گیری هویت فردی از نقطه مشخصی آغاز می شود و به تدریج تحت تأثیر عوامل اجتماعی ، فرهنگی و سنتی رشد کرده و به تکامل می رسد . اما در نهایت هویت فردی هر زن ایرانی در نتیجه قوانین و باورهای موجود با دو نوع تضاد مواجه می شود . دو نوع تضادی که با خود فرد و در نهایت جامعه او روبه رو است . اگر کسی هویت مستقل خودش را بخواهد نمایان کند مسلما با شکستن باورها و سنت های رایج در جامعه همراه خواهد بود در نتیجه هر فرد مجبور به کنار گذاشتن هویت حقیقی زنانه در جامعه خودش می باشد و درنهایت مجبور به تعقیب و دنبال کردن القائا ت و باورهای دیکته شده در مورد هویت خود می باشد .

با توجه به نکات ذکر شده می توان گفت که هویت در یکی از نمونه های گفته شده باید من ِواقعی خودش را به نمایش بگذارد به عبارت دیگر نشان دهد که چه طور می اندیشد و چه طور مراحل پیشرفت و سیر به سوی تکامل را در جامعه مدرن طی می کند . هویت در شرایطی که سرکوب شود از این مرحله دور خواهد شد و نمی تواند بازتاب حقیقی خودش باشد .

عوامل مؤثر در سرکوب یک هویت و عدم حضور آن به صورتی حقیقی می تواند به شرح زیر باشد . این عوامل به نوبه خود به چند دسته تقسیم می شوند که هر کدام از این عوامل می تواند برروی انواع هویتهای ذکر شده تاثیر گذارد . مهمترین این عوامل همان قوانین حاکم بر جامعه و رواج آنها در جامعه مردسالار می باشد که هویت زنانه را زیر سؤال می برد و آن را مخدوش می کند . رواج شیوه های سنتی و به ظاهر معمول که به نظر در راستای احقاق حقوق زنان می باشند نه تنها تأثیری در اجرای این حق نداشته است، بلکه به هویت واقعی زنانه ضربه می زند. قوانین رایج ازدواج مانند مهریه و شیربها که به منظور حقوق زن در نظر گرفته می شود تنها آن من حقیقی و مستقل آنها را به چالش می کشد و از آنها موجوداتی وابسته می سازد . در این رسوم این گونه به زنان باورانده شده است که باید مردی را برای ادامه زندگی خود و داشتن هویت اجتماعی داشته باشند ، بدین ترتیب هویت زنانه زیر سؤال رفته و تا حدی از بین می رود . در صورتی که برای احقاق حقوق زنان باید تغییر قوانین به نفع زنان باشد و آنها حق مساوی در اراده حق طلاق بدون هیچ قید و بندی داشته باشند . ازدواج و شیوه های غلط آن به عنوان نوعی از سرکوبگری هویت زنانه به شکل سنتی در جامعه در حال گسترش است و در واقع این شیوه های سنتی نوعی از بین بردن هویت و استقلال طلبی شخصیت زنانه است . این هویت در عین حال می تواند در ازدواج هم حالت مستقل خود را حفظ کند و نوعی سرکوب به حساب نیاید ؛وقتی که حق زن و مرد در قوانین طلاق و امورقضایی و حقوقی مربوط به آن و پس از آن یکسان باشد . عامل دوم رسانه و یا همان مولتی مدیا است . سرکوب هویت مستقل و مشخص زنانه به شدت در رسانه ها انجام می شود . همانطور که در موانع جنبش های فمینیسم به آن اشاره کردم این عامل یکی از عوامل مؤثر در سرکوب هویت حقیقی و در نتیجه القاء هویتی است که در تضاد با هویت زنانه می باشد . به نظر می رسد که این نوع ترسیم ها برای نا آگاه نگه داشتن زنان از حقوق واقعی آنها در دنیای مدرن انجا م می شود . در اکثر سریالها و تبلیغا ت رسانه ای ،زنان به عنوان عضوی وابسته به تصویر کشیده می شوند و در بعضی موارد جوانی آنها به گلی تشبیه می شود که خیلی زود پر پر می شود و دوران خوب او هم با این پر پر شدن به سر می آید . ضعف زنان در پذیرش شکست عاطفی ، رویکرد ضعیف آنها نسبت به سرخوردگیهای اجتماعی ، نشان دادن چند همسری به عنوان حق مسلم مردان ، همینطور نمود و چهره سازی زنان با الگوهای افراطی مذهبی به عنوان الگوی زن ایده آل ، طرح زنان مستقل به عنوان زنانی که زندگی پایدار و مداومی ندارند و همینطور نشان دادن زنان مطیع و فرمانبردار به عنوان الگوی ارجح از مواردی است که به طور مستمر در این برنامه های تلویزیونی به آن پرداخته می شود . در این سریالها و یا برنامه های این امکان وجود دارد که بتوان شخصیت های زنانه ای را به تصویر کشید که مستقل هستند و در عین حال در زندگی شخصی خود موفق می باشند که در جامعه ایران هم کم نیستند اما اینکه چرا این نوع الگو ارائه نمی شود خود مانع اصلی رسیدن به هویت مستقل زنانه است .

عامل بعدی در سرکوب هویت زنانه ، مردان یک جامعه می باشند . متاسفانه مردان در اکثر موارد به صورت ناخودآگاه تمایل به سرکوب هویت زنان دارند . تمامی این رفتارها به خاطر ارائه الگوهای غلط و رایجی است که از جامعه مردسالارانه و از کودکی به آنها القاء شده است ، در نظر آنها و در مذهب آنها زن همیشه جنس ضعیفی بوده است که تنها در کنار یک مرد می توانسته به هویت حقیقی خود دست یا بد . از سوی دیگر این نوع طرز تفکر سبب شده است که زنان هرچند دارای استقلال مادی نتوانند به هویت مستقل خود دست یابند .

مردان بنا بر فرهنگ غلط و مرسوم جامعه و مذهب نمی توانند با پذیرفتن وجود و هویت مستقل زنانه کنار بیایند و آن را در کنار هویت خود بپذیرند. هرچند که این روند با حضور نسل جدید در مناطق شهری و با وجود پیشرفت های تحصیلی و فنی در شهرهای بزرگ کم کم در حال کم رنگ شدن است و مردان نسل جدید به این نتیجه رسیده اند که جایگاه هویت زنان نه در سطح پایین تر بلکه برابر و همتراز با آن است . عامل بعدی تأثیر آموزشهای غلط و خوراندن فرهنگ غلط به دختران و زنان یک جامعه می باشد . آنها از کودکی آموخته اند که تنها در سایه یک مرد آرزوهایشان محقق می شود . در فرهنگ رواج داده شده به ظاهر ایرانی ؛ دختران باید منتظر بمانند تا وقتی همسر داشته باشند و بعد اجازه دارند تمامی آروزهای خود را محقق کنند. برای بسیاری از دختران داشتن همسر و مرد ی در کنارشان و رفتن به خانه شوهر رؤیای مشترکی است . در آموزش های مقاطع مختلف ، در خانواده و در اجتماع و در هر جریان فکری و اجتماعی الگوی «زن خوب» برای آنها زن وابسته به مرد است ، به همین دلیل اکثر دختران در سنین بالاتر هویت حقیقی خود را در مرد دیگری جستجو می کنند و از پروش هویت زنانه خود غافل می مانند . عدم صحیح دانستن روابط میان پسر و دختر و تابو شمردن هر نوع ارتباط و هر نوع رابطه برای دختران یک جامعه و همینطور نوع نگاه مردم به آنها در ایجاد روابط با جنس مخالف سبب شده که دختران در سنین نوجوانی و جوانی دچار بحران هویت شوند و هویت زنانه آنها از همان کودکی سرکوب شده و به آنها توصیه می شود که بروز هر کدام از آزادی ها ی هویت زنانه با برخوردهای اجتماعی همراه خواهد بود .

تمامی این عوامل به اضافه سرکوب فعالیتهای آزادی خواهانه زنان در عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی بر بازنمایی هویت حقیقی زنان تأثیری شگرف گذاشته و آن ها را از من حقیقی خود به دور می کند. به نظر می رسد که بحران هویت زنانه در فصل های آتی با چالش جدیدی روبه رو گشته است و سرکوب هویت های مشخص بر شدت این بحران می افزاید . از یک سو سطح سواد و میزان مشارکت زنان در عرصه های مختلف ادبی ، سیاسی و اجتماعی پر رنگ تر شده است و زمینه برای گسترش استقلا ل طلبی آنها فراهم کرده است و از سوی دیگر این پیشرفت ها با واکنش های انکار ناپذیر فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی همراه شده است تا بر پیشرفت این هویت سرپوش بگذارند ونگذارند تا پروسه های ذهنی و فرهنگی هویت زنانه بدون مانع رشد کند . و طبیعی است که در چنین جامعه ای که تمامی قوانین حقی و حقوقی و فرهنگی و سنتی علیه هویت آزادی خواهی و استقلا ل طلبی زنان می باشد، کار خود زنان برای به دست گرفتن این هویت سخت تر می شود. در نتیجه می توان گفت که تنها راه گشای این بحران و جلوگیری از سرکوب هویت خود زنان می باشند که باید در جهت اعتلای خود در هر عرصه اجتماعی گام بردارند و نگذارند که استقلا ل طلبی و هویت مستقل زیر سرپوش سنت و قوانین مردسالار جامعه بماند .

شکستن تابوهای اجتماعی به هر نحو و کم رنگ کردن مفاهیم غلط ازدواج و تن ندادن به سرکوبها ی فرهنگی می تواند عرصه را برای حضور هرچه پررنگ تر کردن زنان فراهم کند و هویت خواهی آن ها را تا مرز برابری اجتماعی و سیاسی پیش ببرد .