کار میخ

روزی شخصی قسط خرید خانه داشت،خانه مورد نظر را پیدا میکند،و شیفته خانه میشود،وقتی به پای خرید میرسد فروشنده میگوید من خانه را به یک شرط میفروشم که من یک میخ به هرجای خانه که میخواهم بزنم.و هر چه میخواهم به آن میخ آویزان کنم ، خریدار که نمیخواست خانه را از دست بدهد قبول کرد.

خانه خریداری میشه،چند روز بعد صاحب خانه قدیمی در میزنه و میگه من آمدم تا میخی که گفتم را بزنم،خریدار طبقه قرارداد اجازه میده،شخص وارد میشه و بهترین قسمت خانه را انتخاب میکنه ومیخ را میکوبد و میرود.

چند روز بعد دوباره ان شخص میاد و یک حیوان مرده را به میخ میزنه و میرود،چند روزی میگذرد و ان شخص نمیاد تا لاشه حیوان را ببرد.بوی بد همه خانه را فرا میگیرد،با باز کردن پنجره ،در،با استفاده از مواد خوشبو کننده هیچ فرقی نمیکند،وبو نمیرود،

از شخص میخواهند که بیاد و ان لاشه را از خانه به بیرون ببرد،شخص در جواب میگوید میخ مال من است ومن اختیار میخ خودم را دارم هرچه بخواهم به ان آویزان میکنم .

چندوقت گذشت و آنها دیدن نمیتوانن در ان خانه زندگی کنند،و خانه را به زیر قیمت به همان شخص قبلی فروخته و از آنجا میروند .

شیطان با انسانها همین کارو میکند،اگر شخصی اجازه بده شیطان یک میخ به قلب و زندگیش بزند ،شیطان از این فرصت استفاده میکند و هروقت بخواهد هرچیزی که بخواهد به ان میخ آویزان میکند ،

عیسی مسیح بر روی صلیب به دست و پاهایش میخ کوبیده شد،برای گناهان من و شما،واو بر شیطان پیروز شد، با ایمان به،عیسی مسیح،او اجازه به شیطان نمیدهد که حتی یک میخ به زندگی ما بزند.

جستاری پیرامون حجاب


حجاب اجباری، چشم اسفندیار دولت دینی و فرمایه ترین نماد چیرگی دولت در خصوصی ترین بخش های زندگی مردم است و ستیز با آن، درکانون گفتمان آزادی درایران جای دارد. باور من این است که در این دوران نمی توان هواخواه آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بود و آشکارا دربرابر پرده کشیدن اجباری بر سر و تن زن ایرانی ایستادگی نکرد و چنین رفتار فرومایه ای را دشمنی با بنیادی ترین حقوق انسانی به شمار نیاورد

یکسد و پنجاه سال است که گفتگو بر سر حجاب، با چالش مدرنیته و آزادی در ایران درهم تنیده است. در آستانه هفدهم دیماه هرسال هم، گروهی از هم میهنان ما، برگرفتن اجباری حجاب را که بیش از شش سال ماندگاری نداشته، سرآغاز رهایی زن ایرانی می خوانند. درسوی دیگرهم، بخشی از آن ها که در گذشته به آن رفتار می توفیدند و آن را دشمنی با باورهای دینی مردم برمی شمردند، اینک سی سال است که با خشن ترین رفتار، حجاب را اجباری ساخته و آن را نشانه «عفت» و «نجابت» زن می خوانند. راستی هم این است که در این سی سال، اگرچه حجاب اجباری آشکارترین نماد چیرگی خودکامگی دینی در ایران بوده؛ بسیاری از پشتیبانان دموکراسی و حقوق بشر هم از کنار آن گذشته اند و گاه رودر رویی با این دیدنی ترین جلوه دربند بودن زن ایرانی را، کاری کناری و گذشتنی دانسته اند. سی سال پیش هم بسیاری از کسانی که سودای برابری و آزادی می داشتند، دربرابر چادرکشیدن بر سر زنان ایران، خاموشی گزیدند و به ایستادگی در برابر این نخستین یورش پاسداران خودکامگی دینی به آزادی های فردی بهایی ندادند. اینک فرومایگی در پاسداری از حجاب اجباری به جایی رسیده که حجت الاسلام قرائتی، رئیس ستاد نماز جمعه کشور می گوید «شما جنس مرغوب را در كادو مى پیچید، روى تلویزیون پارچه مى اندازید، کتاب قیمتى را جلد مى كنید، طلا و جواهرات را ساده در دسترس قرار نمى دهید. بنابر این جلد وحجاب نشانه ارزش است!» شوربختا که روحانی گسسته از این اندیشه هم که از شمار «روشنفکران دینی» است، هنوز بر این باور است که در سال های نخست جمهوری اسلامی « کسی زنان را به نوع پوشش شان الزام نمی کرد، زنان خود انتخاب می کردند و احساس می کردند ورود در صف انقلاب لباس خاصی دارد و آن لباس دینی است. لذا آن لباس را با افتخار به تن کرد و به گذشته خود نیز پشت کرد. ما باید چنین جوّی ایجاد کنیم.»

داوری من این است که حجاب اجباری، چشم اسفندیار دولت دینی و فرمایه ترین نماد چیرگی دولت در خصوصی ترین بخش های زندگی مردم است و ستیز با آن، درکانون گفتمان آزادی درایران جای دارد. باور من این است که در این دوران نمی توان هواخواه آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بود و آشکارا دربرابر پرده کشیدن اجباری بر سر و تن زن ایرانی ایستادگی نکرد و چنین رفتار فرومایه ای را دشمنی با بنیادی ترین حقوق انسانی به شمار نیاورد. 

بخشی از گفتگوی امروزی پیرامون حجاب، به روندها و رویدادهای سد و اندی سال گذشته و از جمله «کشف حجاب» و نیز رفتار گروه های سیاسی و اجتماعی ایران در واکنش به حجاب، پیوستگی می یابد. دراین باره جای گفتگو نیست که آمدن رضاشاه و وزیران و سران کشوری و لشکری دولت او با همسران و دختران بی حجابشان به دانشسرای عالی در روز هفدهم دیماه ۱۳۱۴، نخستین نمایش گسترده و آشکار بی حجابی در بالای جامعه ایران بود. مرا سال ها پرسش این بوده که آیا برگرفتن اجباری حجاب که پس از آن آغاز شد، پی آمد نیکی برای زن ایرانی می داشته و آیا آن کـُنـِش و نمایش روز هفدهم دیماه، یگانه راه گسترش آزادی های زنان و برگرفتن حجاب می بوده است؟ پرسش دیگری هم که باید همه ما را به خود مشغول دارد این است که آیا نقد به حجاب جایگاه بلندی در فرهنگ سیاسی ایران می داشته و یا بزرگان سیاست ایران گاه و بیگاه از آن بهره جسته اند تا به مراد خویش دست یابند؟ این نیز پرسش دیگری است که آیا می توان امروز از حقوق بشر سخن گفت و به آزادی نیمی از آن بشر در نشان دادن موی سرشان نپرداخت؟ این نوشتار که بخش نخستین آن اینک پیش روی شماست، پی آمد پویه گری من برای دریافتن پاسخ به آن پرسش هاست.

***********
دویست سال پیش، بیشینه زنان شهرهای بزرگ ایران، از حجابی که شامل چادر، روسری و روبنده یا پیچه بود پیروی می کردند و تنها در اندرون و میان محارم روبنده خویش را کنار می نهادند. در بخش هایی از ایران هم زنان در پیروی از رسم ایلی و بومی، تنها مو و اندام خویش را می پوشاندند و از چادر و روبنده بهره نمی جستند. دگرگونی در تن پوش زنان خاندان های توانگر شهرنشین ایرانی، از دربار و پس از سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا آغاز شد. آن چه را هم که در آن هنگام بی حجابی و بدحجابی و یا برگرفتن حجاب می خواندند، همان کنار نهادن روبنده بود و نه چادر و روسری. این راهم بیافزایم که گمان بسیاری که واژه «چاقچور» را به همراه چادر به کار می برند این است که چاقچور همان روسری است. چاقچور شلور گشادی بوده که از دوره قاجار زیر چادر و یا شلیته می پوشیده اند و پیوندی با سرپوش ندارد.

این که کسانی، فاطمه یا ام سلمه برغانی را که اینک او را به نام طاهره قرة العین می شناسیم، نخستین زنی می دانند که «حجاب از رو برگرفته»، با راستی و ناراستی در هم آمیخته است. کنت دوگوبینو درباره «بی حجابی» او با افزودن شاخ و برگ هایی می نویسد که در بدشت در گردهم آیی هشتاد و دوتن از بابیان « طاهره با لباسی فاخر وارد باغ شد و بی حجاب بالای تخت رفت و چهار زانو نشست تا سخنرانی كند كه همهمه بین حاضران افتاد. چند تن بلند شده رفتند، عده ای اعتراض كنان سر به زیر عباده بردند تا چشمانشان با دیدن روی و موی طاهره كه او را مقدس می دانستند به گناه آلوده نشود.» اما راستی این است که مراد او از «بی حجابی» طاهره، کنار نهادن روبنده ای است که درآن زمان میان زنان اجباری بوده و این کار را قرة العین، پیش از بدشت در کربلا آغاز کرده و در همان جا بود که پس از درگذشت مرادش، سید کاظم رشتی، نخست از پس پرده و گاه رودر رو و بی روبنده با شاگردان سخن می گفت. 

از نخستین زنان درباری قاجار که پرده نشینی نمی کرده و با فرهنگ و زبان های اروپایی آشنایی داشته و برخی هم می گویند گاه بی روبنده می بوده است، ماه تابان خانم (فخر السلطنه) یکی از دختران فتحعلی شاه قاجار و همسر میرزا حسین خان سپهسالار، وزیر با تدبیر و اصلاح طلب ناصرالدین شاه است که محد حسین خان اعتمادالسلطنه درباره اش نوشته که «در مسالك هنر و كمال، صاحب همت و اقدام گردید. خواند و نوشت و دانشمند هنری گشت. مكارم اخلاق آموخت و چراغ هوش و ذكاء افروخت. نفایس فنون ایران و فرنگ بدانست و آنچه خواست توانست.» برخی هم نوشته اند که نخستین زن سرشناس درباری که حجاب را کنار نهاد، تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه است. اما گزارش هایی که نشان از بی حجابی اش بیرون از اندرونی دربار پیش از فرمان مشروطه و پیدایش انجمن های زنان باشد در دست نداریم. هم او به گواه یادمانده ای که به نامش به چاپ رسیده، می نویسد که در بخش هایی از ایران زنان کارکن حجاب چندانی نمی داشته اند و « در مسافرت تبریز در تمام عرض راه و دهات زن و مرد با هم بدون حجاب مشغول كار دیدم.» اگر این درست باشد که براین یادنامه دیگران هم افزوده اند، باز هم گواه براین است که در آن هنگام، نسیم مدرنیته به پستوهای اندرونی شاه قاجار هم می وزیده و اندیشه درباریان هم دستخوش دگرگونی بوده است. پیشتر از او، نجفقلی میرزا و رضاقلی میرزا قاجار، نوادگان فتحعلی شاه در «رموز السیاحه» که چکیده ای از آن به نام «سفرنامه رضاقلی میرزا» به چاپ رسیده، ساختار پارلمانی انگلیس و آزاد بودن زنان اروپایی را از حجاب ستوده بودند. 

جای گفتگو نیست که بیشتر نویسندگان نواندیش پیش از مشروطه که با فرهنگ اروپایی آشنایی یافته و یا مانند میرزا فتحعلی آخوند زاده و دیگران در شهرهای قفقاز و عثمانی می زیسته اند، پایبندی و باوری به حجاب نمی داشته اند. آخوند زاده از نخستین نواندیشانی است که به ستیز با حجاب برخاست. در «مکتوبات کمال الدوله» که نزدیک به چهل سال پیش از فرمان مشروطه نوشت، به همه باورهای خرافی که « طایفه اناث را در حبس و حجاب نگاه» می داشت تاخت و در نامه ای به میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی، نویسنده «یک کلمه»، حجاب را «حبس ابدی زنان» و یکی از مهمترین اسباب گرفتاری های ایشان برشمرد. شگفتا میرزا ملکم خان که تبار ارمنی می داشت، هیچگاه به صراحت کلام او نرسید. می دانیم چندهمسری را نادرست می دانست و به اروپاییان گفته بود که «رسم تعدد زوجات از اسلام نیست». نوشته بود « دویست، سیصد جلدكتاب دیدم كه بر نقیض یكدیگر بر وضع شستن دست و پا بر آداب رفع نجاست، تالیف شده بود؛ یكى مى گفت اول پاى راست را بایدشست و دیگرى ثابت مى كرد كه هرگاه كسى اول پاى چپش را بشوید كافر خواهد شد»؛ اما هرگز سخنی آشکار در بیهودگی حجاب ننوشت.

میرزا آقاخان کرمانی یکی دیگر از روشنفکرانی است که پیش از مشروطه، آشکارا و بی پرده به حجاب تاخته و آن را نادرست دانسته است. آنچه را که میرزا آقاخان در «هشت بهشت» پیرامون وابستگی «جمیع قوانین و شرایع» هر دین با «اخلاق قومی که شارع (پیامبر) درمیان ایشان ظاهر می شود» گفته بود، در «صد خطابه» به حجاب هم پیوند داد و نوشت که «تمام کلام مبارک [پیامبر اسلام] برای تادیب و تربیت یک ملت وحشی باربار است [مانند ] حکم غسل و طهارت یا قصه حجاب و عصمت ...»؛ پس از این رو همه آن دستورهای دینی را نمی توان در ایران به کار گرفت. چند سالی پس از او، میرزا علی اکبرطاهرزاده (صابر) در سروده ای به نام «ای داد و بیداد اردبیل» از زبان یک مرد اردبیلی که پس از رفتن به باکو و دیدن زن های بی حجاب در شگفت شده بود، سخن گفت که چرا سالیانی دراز خویشتن را از دیدن زنان بی حجاب محروم کرده ام! جلیل محمد قلی زاده در سال دوم ملانصرالدین در باره آزادی زنان نوشت و سربسته از حجاب انتقاد کرد. روحانیون تکفیرش کردند و خود او می گوید که «دوستان نصیحتم کردند که در کوچه و بازار آفتابی نشوم». 

شش سال پیش از فرمان مشروطه، میرزا یوسف خان اعتصام الملک، پدر پروین اعتصامی کتاب «تحریر المرأة» (رهایی زنان) قاسم امین، روشنفکر مصری را که از پایه گذاران دانشگاه قاهره بود به فارسی برگرداند و شاید دل نگران از واکنش روحانیون، آن را «تربیت نسوان» نامید. شادروان دهخدا اورا پدر آموزش زنان و جنبش آزادی ایشان خواند و طالبوف تبریزی در نامه ای به میرزا یوسف خان، به او نوید داد که درآینده ای که زنان ایرانی «دعوی تسویه (برابری) حقوق خودرا با نطق های فصیح و کلمات جامع اثبات می کنند»، از او به نیکی یاد خواهند کرد. میرزا حسین خان عدالت که نشریه ای به همین نام در هواداری از مشروطه بیرون می داد و به گفته کسروی از رهبران برجسته جنبش آزادی خواهی در تبریز بود، در شماره چهارم نشریه ترکی آذری «صحبت» که دوسال پس از فرمان مشروطه در تبریز منتشر شد، در نوشتاری زیر نام «کج گبورگه» (دنده چپ) به افسانه آفرینش زن از دنده مرد پرداخت و حجاب را به نقد کشید. نشریه او به دستور انجمن تبریز بسته شد!

در دوران آغازین مدرنیته و سپس جنبش مشروطه خواهی در ایران، گفتگو بر سر حجاب با دو گرفتاری بزرگ دیگر که آموزش دختران و ازدواج اجباری در خردسالگی بود، درهم تنیده شد و شاید بتوان گفت که رودررویی با حجاب جایگاه پایین تری از آن دودیگر می داشت. هواداری از آموزش دختران از همان روزگار پیدایش آموزشگاه های نو درایران آغاز شد و بیزاری از ازدواج زودرس و اجباری دختران خردسال، سالیانی پس از آن به گفتمان مدرنیته ایران راه یافت. در واکنش به این ازدواج های اجباری، همین بس که به ملکزاده خانم (عزت الدوله) یگانه خواهر تنی ناصرالدین شاه اشاره کنیم که در سیزده سالگی به ازدواج میرزا تقی خان امیرکبیر که در آن هنگام پنجاه سال یا بیشتر می داشته درآمد و پس از کشته شدن امیر، اورا که هنوز در سوگ شوهر سیاهپوش بود، به همسری فرزند میرزا آقاخان نوری، کشنده امیرکبیر وادار کردند و سه بار دیگرهم پس از آن اورا شوهر دادند! در واکنشی گله آمیز و خشم آلود به یکی از همین ازدواج ها بود که نوشت «گویا کمینه جزو اسباب ‌بازی سلطنت و صدارتم که هر کس صدراعظم می‌شود، من باید در خانه‌ او زندگی کنم»! اگر این زندگی خواهر پادشاه صاحبقران باشد، وای برسرنوشت زنان دیگری که گلایه شان به گوش کسی نمی رسیده و فریادرسی نمی داشته اند. 

اما گفتگو بر سر حجاب تا هنگام برآمدن آفتاب مشروطه درایران و گسترش انجمن ها و در پی آن گسترش آموزش نو و از جمله دبستان های دخترانه و روزنامه هایی که برای بیداری زنان منتشر می شدند، در نگرفت. کسی مانند بی بی خانم استرآبادی هم که یازده سال پیش از فرمان مشروطه در «معایب الرجال» پرخاش گویان نوشته بود که «ما زنان از کار و کسب و معرفت دورمانده ایم ... کارمان فقط با صدمات و زحمات به خانه داری و بچه گذاری می گذرد»، نمی توانست رودر روی حجاب بایستد. در بخشی از همان کتاب با خامه ای اندوهگین می نویسد که در «فرنگ از قرار جغرافیای تاریخی و سیاحتنامه های امَم مختلفه، تمام زن های نجیب تربیت شده عالِم به چندین علم، در سر میز با مردان اجنبی می نشینند و وقت رقص دست مردان اجنبی را گرفته می رقصند. اما آداب اسلام دیگر است. زن های ایران تمام گرفتار خانه داری و خدمتگذاری می باشند، علی الخصوص زن های رعیت.» از گفته های دیگران پیداست که بی بی خانم پایبندی چندانی به حجاب نمی داشته است. فاضل خان گروسی، نویسنده «انجمن خاقان» در باره اش می گوید که او «خوش منظر، عشوه گر، شیطانه، فتانه، مردانه پوش، پیمانه نوش، با یک عالم ناز و آتش انداز خرمن پیر و جوان» بوده است!

سخنان آن بی بی خانم استرآبادی نواندیش و درس خوانده را سالیانی پس از آن، بی بی خانمی از جنوب ایران بازگو کرد. بی بی یا سردار مریم بختیاری، خواهر ناتنی علیقلی خان سردار اسعد و نجفقلی خان صمصام السلطنه که از زنان روشن و با دانش دوران مشروطه و پس از آن بوده، چهل روز بیش نمی داشته که به فرمان پدرش، ایلخان بختیاری، اورا به عقد مردی بیست ساله درآورده اند و پانزده ساله بوده که به خانه آن مرد رفته و همسر او شده است! در بخشی از یادمانده هایش می نویسد که «زن و شوهر اگر با هم موافق هم نشوند باید طلاق نگیرند، با این جور زندگانی به سر برند. در حقیقت لعنت بر این قانون غیرقانون! بدبختانه می ترسم بمیرم و زن های ایرانی را عموماً و زنهای بختیاری را خصوصاً آزاد نبینم.» خود او کمتر حجاب بر سر می داشته و در باره حجاب می نویسد «می گویند زن باید خودش را مثل بادمجان بکند و میان کوچه راه برود و خدا می داند... تمام اخلاق زن های اسلامی برای همین رو گرفت فاسد شده است.» در همین باره می نویسد که «اكنون در تهرانم، دو روز قبل با چادر رفتم مغازه ای در خیابان لاله زار دیدم درون یك مغازه چارقد فروشی خیلی اشیاء طلا و جواهر زیر آیینه گذاشته است به صاحب مغازه گفتم : اینها مال فروش است. جواب داد خیر خانم اینها را خانمها گرو چارقد تور گذاشته اند. دنیایی افسوس خوردم به بدبختی ملت بیچاره ایران كه این قدر بی علم و بدبخت می باشد.» پرخاش گویانه به گرفتاری های زنان ایران پرداخته و می نویسد «تمام بدبختی های ما از خودمان می باشد زیرا که نه علم داریم و نه حقوق خود را می دانیم؛ اگر ما هم بدانستیم که برای چه خلقت شدیم البته در اطراف حقوق خود جان فشانی ها می کردیم. ما حالا فکر می کنیم فقط برای رفع شهوت مردها خلق شده ایم یا برای اسارت و کنیزی ... ما می توانستیم برای حقوق انسانی خود به تمام ملل عالم تظلم بکنیم و حقوق خود را برقرار بکنیم زیرا که امروز قرن بیستم می باشد ... امروز زن های اروپایی در تمام اداره جات دولتی و ملتی مقام بزرگی را دارا می باشند [و] کرسی وکالت را اشغال نموده اند؛ اما ما زن های ایرانی ابدا از عالم انسانیت خارجیم.»

ناگفته پیداست که در گیرودار مشروطه و پیدایش مجلس نمایندگان، نگاه بسیاری از زنان و مردان درس خوانده و یا «فرنگ دیده» نسبت به حجاب و یا دستکم روبنده دستخوش دگرگونی است. از نوشته های روحانیون آن دوره هم پیداست که کنار نهادن روبنده از سوی برخی زنان پیشرو از نگرانی های ایشان بوده و این «بی عفتی» ها را پی آمد همان مشروطه می دانسته اند. اشاره نائینی، روحانی هوادار مشروطه در « تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله» به این که «حتی بی حجاب بیرون آمدن زنان و نحو ذلك از آنچه به داستان استبداد و مشروطیت دولت از بحر اخضر بی ربط ‌تر است»، در همین زمینه می باشد. در پاسخ به نگرانی از گسترش بی حجابی در پی آمد مشروطه و رفت و آمد دختران مسلمان با مسیحیان و یهودیان در آموزشگاه های نو، می افزاید که « این همه جانبازی عقلا و دانایان و غیرتمندان مملكت» برای رسیدن به مشروطه «برای فرستادن نوامیس خود بی حجاب به بازار و مواصلت با یهود و نصاری و تسویه (برابری) فیمابین» نمی باشد! 

پس از مشروطه هم کوشش زنان برای دستیابی به پایه ای ترین حقوق خویش با واکنش کسانی روبرو شد که هر گردهمآیی زنانه و هرگشایش آموزشگاه دخترانه را با انگ بی حجابی و بی عفتی محکوم می کردند. نخستین انجمن زنانه پس از فرمان مشروطه را علویه خانم، همسر میرزا حسن رشدیه، پدر آموزش نو در ایران، یک ماه پس از فرمان، در خانه محسن خان نطنزی (معاون دیوان) در همسایگی سقاخانه نوروزخان در تهران بنانهاد. انگیزه این انجمن، پرورش دختران دبستانی و پدیدآوردن زمینه درگیری بیشتر زنان در کوشش های اجتماعی و سیاسی بود. آن ساختمان هم، مدرسه پرورش دختران نام گرفت. شوربختا که یکی از نخستین کارهای دولت مشروطه با تحریک برخی از روحانیون و همسایگان آن ساختمان، بستن این انجمن بود که گفته می شد به آموزش دختران و گفتگو برسر کناره گیری از حجابی که می بایست همه بدن ایشان را بپوشاند پرداخته بود. سه سال و اندی پس از فرمان مشروطه، شماره ٧٩ روزنامه شرق در هفدهم فروردین ۱۲۸٩ گزارش می دهد که نخستین «گاردن پارتی» تاریخ ایران که به همت «انجمن مخدرات وطن» در پارک اتابک برگزار شده بود و سخنرانی، نمایش و برنامه های سرگرم کننده داشت و زنان نمایش دهنده از میان ارمنیان ایران بودند، با تکفیر و تحریم روحانیون که آن را نمایش بی حجابی می خواندند روبروشد و تنها شماری چند از زنان توانمند در آن شرکت کردند. تازه این انجمن، پشتیبانی بسیاری از زنان بلندپایه را با خود داشت و ریاست آن با آغابیگم، دختر یکی از برجسته ترین روحانیون نواندیش و مشروطه خواه، میرزا هادی نجم آبادی بود که چند سال پیش از آن در گذشته بود. 

پیش از پیدایش آموزشگاه های دخترانه نو در ایران، آن گروه اندک از توانمندانی که در باسوادی دخترانشان سودی می دیدند، آن ها را به مکتب خانه های دینی می فرستادند. مونس‏الدوله، ندیمه حرمسراى ناصرالدین شاه در یادمانده هایش می نویسد «در هر شهرى بخصوص در تهران، مكتب خانه‏هاى زنانه بود. معلمه و مدیره این مكتب‏خانه‏ها پیرزنى بود كه او را میرزا باجى خانم مى ‏گفتند. دخترها هر روز صبح كتاب قرآن و چاشته‏ بندى، یعنى دستمال بسته ناهار خود را برمى ‏داشتند و چادر و چاقچور مى‏كردند و روبنده مى ‏زدند و همراه پدر یا برادرشان تا در مكتب‏خانه زنانه مى‏آمدند. [در مکتب خانه دختر] چادر و چاقچور و روبنده خودش را برمى‏داشت، چادر نماز سر مى ‏كرد و توى اتاق مكتب‏خانه مى‏رفت. هردختر یك تكه گونى یا پلاس داشت كه روى آن مى ‏نشست و پیش خلیفه، یعنى دختر بزرگ‏ تر درس خودش را روان مى ‏كرد. بعد، پاى تشكچه ملاباجى مى ‏رفت و درس خودش را پس مى‏ داد. كتاب درسى دخترها اول از همه قرآن مجید بود.» 

پیش از پیدایش آموزشگاه های ایرانی برای دختران، یگانه آموزشگاه مدرنی در تهران که دختران مسلمان زاده را می پذیرفت، «مدرسه عالی اناثیه آمریکایی» یا آموزشگاه دخترانه آمریکایی بود که از ده سال پیش از مشروطه پذیرش انگشت شماری از ایرانیان مسلمان را آغاز کرده بود. یکی از نخستین دانش آموزان این آموزشگاه که سال ها پس از آن از پیشگامان آموزش زنان و رودر رویی با حجاب شد، خانم مهرتاج بدرالدّجی (رخشان تهرانی) است که چگونگی راه یافتن او به این آموزشگاه گواهی از تنگناهای دردناک در برابر رهایی زنان ایرانی است. «موضوع تحصیل در مدرسه آمریکایی به آسانی حل نشد و پدرم (میرزا محمدباقر رضوی، امام الحکما) قبول نمی کرد که من و خواهرم را به مدرسه آمریکایی بفرستد. بنابراین، با خواهر قرار گذاشتیم یک روز از راه حمام فرار کنیم و در منزل علی اصغر خان اتابک که از دشمنان پدرم بود، متحصن شویم. با تدارک قبلی از راه مراجعت حمام سوار واگن اسبی شدیم و به اندرون خانه اتابک رفتیم. مدت یک ماه بست نشستیم تا پدرم موافقت کرد ما را به مدرسه آمریکایی بگذارد.» او نخستین زن مسلمان زاده ایست که یک سال پیش از فرمان مشروطه در داخل ایران دیپلم دبیرستان گرفت و در مراسم فارغ التحصیلی خود بی حجاب شرکت کرد. سالی پس از آن مهرتاج رخشان آموزشگاه دخترانه «ام المدارس» را در تهران بنا نهاد که برای نخستین بار روپوشی را که کلاهکی به آن بسته بود به جای چادر و حجاب برگزید و بارها با انگ بی دینی و دشمنی با حجاب روبروشد و سرانجام نیز آموزشگاهش بسته شد. سروده ای از میرزاده عشقی که چنین آغاز می شود «دلبرا ای که تورا طبع هوس پرور من/ مهربان کرد که دستی بکشی برسرمن»، درباره همین همین مرید نادیده او، خانم رخشان است که سکه ای به پاداش سروده او در نقد به حجاب برای او فرستاده بود. 

به چند بَرسَنجی دیگر هم در این زمینه می پردازم. نخستین دبستان دخترانه - پسرانه رشت را ارمنیان این شهر با آموزگاری ماریام باجی هوسپیان در سال ۱۲٦۳ خورشیدی گشودند و نخستین دبستانی که دختران مسلمان را می پذیرفت، سی و پنج سال پس از آن به همت روشنک نوع دوست بناشد. روشنک نوع دوست یکی از زنان سرشناس چپ گرای ایران در آن دوران است که «جمعیت پیک سعادت نسوان» را در رشت بنا نهاد و این گروه و نشریه اش نخستین گروهی است که روز جهانی زن را در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در رشت برگزار کردند که بسیاری از زنان بی حجاب و یا بدون چادر در آن شرکت داشتند. در ارومیه، نخستین آموزشگاه دخترانه، هشتاد سال پس از آموزشگاه دخترانه ای که میسیونر مسیحی آمریکایی در این شهر ساخت، گشوده شد. در تبریز، نخستین آموزشگاه دخترانه مسلمان پذیر، چهل سال پس از همتای مسیحی خود گشوده شد. در شهرهای دیگر ایران هم جزاین نمی بوده است.

چند سالی پیش از مشروطه، دکتر خلیل الله خان ثقفی (اعلم الدوله)، پزشک فرانسه دیده مظفرالدین شاه در پاسخ به این پرسش که چرا دخترش را به آموزشگاه دخترانه آمریکایی فرستاده است، گفته بود «ازآن جایی که مدرسه دخترانه دولتی نداریم» و درخواست کرده بود که شاه، آموزشگاهی برای دختران بنا کند که می دانیم به جایی نرسید. نخستین گام را برای براه انداختن یک دبستان دخترانه، طوبی رشدیه، یکی از دختران میرزاحسن رشدیه برداشت. او سه سال پیش از فرمان مشروطه، با پشتیبانی پدر و مادرش دبستان «پرورش» را با ۱٧ شاگرد در بخشی از منزل خویش به راه انداخت که چهار روز پس از گشایش آن، فراشان دولت مظفرالدین شاه تابلوی آن را پایین کشیدند و دبستان را بستند. نخستین مدرسه دخترانه پس از مشروطه را بی بی خانم استرآبادی با نام «مدرسه دوشیزگان» در همان سال فرمان مشروطه به راه انداخت که در کوتاه زمانی با فتاوی شیخ فضل الله نوری که باور داشت «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه خانه ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان» همه کفرآمیزاند و سید علی شوشتری که می گفت «وای به حال مملکت مسلمانی که مدرسه دخترانه در آن باشد»، بسته شد. 

این نامه دردناک هم که در همان هنگام در شماره ششم روزنامه مجلس آمده، گویا به خامه همین بی بی خانم استرآبادی، پس از بستن آن دبستان خانگی است که بر«مدیران رتق و فتق امور واجب است كه در این هنگام درخت سعادت ابدی در باغ مراد ملت بنشانند و اساس ترقی و پیشرفت این مملكت را بر پایه استوار نهند و به تربیت نسوان بپردازند... آیا می‌توان گفت اهل ایران با هوش طبیعی و استعداد خداداد احتیاج نوع را به ترویج علم وصنعت احساس نكردند؟ نه بلكه به واسطه این بود كه آنها زنهایشان را تربیت كردند.... ملت ایران زودتر از ملت ژاپون با اروپا مراوده پیدا كرد، چرا مثل آنها ترقیات عصر جدید را فرا نگرفت؟ ... همه به واسطه این نكته است كه زنهای فرنگی به واسطه‌ی علم معنای هیأت اجتماعیه را می‌فهمند ولی زنهای مسلمان جز كینه ‌ورزی با یكدیگر، تربیت كودكان به مقتضای سلیقه خود، چیز دیگری نمی‌دانند... وقتی كه آموزگاران و مربیان اولیه اطفال را تربیت نكنند، جوانان، مردان و پیران با تدبیر نخواهیم داشت.»

شاید گمان شود که ستیز بسیاری از روحانیون با گشایش آموزشگاه های دخترانه تنها برخاسته از دشمنی ایشان با دانش آموختن دختران باشد. در این جای گفتگو نیست که برخی از خشکمغز ترین ایشان از این انگیزه با دانش آموختن دختران دشمنی می ورزیده اند. بگذریم که گزارش گفتگوهای مجلس اول و یادداشت هایی که از آن دوران بجای مانده براین گواهی دارند که درمیان مشروطه خواهان هم گروهی از روحانیون و هم پیمانان ایشان با گشودن آموزشگاه های نو برای دختران مخالف بوده اند و همان مکتب خانه های قدیم و درس ملاباجی ها را برای ایشان کافی می دانسته اند. در میان هواداران آموزشگاه های نو برای دختران هم باور برخی از نمایندگان این بوده که دختران نباید همه دانش ها را فرا بگیرند و «در امور خاصه رجال از قبیل علوم پلیتیكى و امور سیاسى فعلاً مداخله‏ شان اقتضا ندارد!» 

راستی این است که ستیز بیشتر روحانیون و بخش بزرگی از مردان ایران با گشایش آموزشگاه های دخترانه، بیم و هراس ایشان از «رواج بی عفتی و بی حجابی» میان دختران بوده است. هم از این روست که همان هایی که با گشایش «مدرسه دوشیزگان» از سوی بی بی خانم استرآبادی که به گمان ایشان «مدرن» شده بود و یا «ام المدارس» خانم رخشان که مانتو به جای چادر تن دختران می کرد، دشمنی می ورزیدند، در برابر گشایش دبستان «ناموس» که می کوشید «اسلامی» رفتار کند و زیرکانه روضه خوانی های ماهانه را هم به اهل دین پیشکش کرده بود، واکنشی سربسته تر نشان دادند. 

نخستین «ناموس» را یک سال پس از گشایش مجلس مشروطه، طوبی آزموده، که پدر و همسرش هردو نظامی بودند، در خیابان شاهپور تهران بنا نهاد. آزموده که در آن هنگام بیست و دو سال بیش نمی داشت و از آن آزمون پیشین بی بی خانم درس گرفته بود، برای راضی کردن اهل منبر و عوام، چند درس دینی را هم به برنامه های خویش افزود. او و مهرتاج رخشان را می توان پایه گذاران آموزش دختران در ایران دانست. کار ناموس چنان بالا گرفت که هشت سال پس از گشایش نخستین دبستان، نزدیک به ۳۴۰۰ دانش آموز در شش آموزشگاه درس می خواندند. راستی این است که بسیاری از آموزگاران ناموس از پیشگامان جنبش زنان و رودر رویی با حجاب بودند و نیز بسیاری از درس خواندگان آن آموزشگاه ها، در جنبش بیداری زنان و گشودن درهای تازه به روی زنان ایران کوشا شدند. 

ماهرخ گوهرشناس، دختر میرزا جعفرخان از بازرگانان توانمند تهران، گشایش دبستان «ترقی بنات» را در خیابان ظهیرالدوله، دوسال از شوهرش، میرزا محمد باقر تاجر پنهان کرد و آن گاه که شوهر از راز او آگاه شد فریاد برآورد که پاسخ پدرت را در آن دنیا از این بی دینی و بی عفتی تو چگونه بدهم؟ دکترقدسیه حجازی، نخستین زن وکیل دادگستری که در دادگاه به دفاع حقوقی از متهمی پرداخت، آموزش خویش را در همین ترقی بنات آغازکرد که سالیانی پس از آن دبستان فروهر نام گرفت. بر ماهرخ امیرصحی هم که در همان سال ها آموزشگاه دخترانه «تربیت نسوان» را بنانهاد و همسرش میرزا اسدالله مجتهد بود، انگ بی دینی و بی حجابی زدند. بگذریم که زندگی آتی او نشان داد که دستکم آن انگ بی حجابی چندان هم بیجا نبوده است! خانم درة المعالی، دختر پزشک ناصرالدین را بسیاری پایه گذار نخستین دبیرستان دخترانه در تهران می دانند. هم اوست که در سال پایانی زندگی اش به همراه ندیم الملوک که او نیز از کوشندگان حقوق زنان و مبارزه با حجاب و دارنده آموزشگاه دخترانه «تربیت» می بوده، سیگاردان و گلدان نقره ای را به پاس سروده های حجاب ستیزانه ایرج میرزا برای او فرستادند. سروده ایرج میرزا به نام «دو هدیه» درباره این دو زن است. او ایشان را زنانی به شمار آورده که «دست شهامت از آستین» بیرون نموده «تا بردرند پرده جهل از رخ بنات». 

پانزده سال پس از گشایش نخستین دبستان دخترانه، در سرشماری سال ۱۳۰۱ خورشیدی، شمار «محصل مسلمان ذکور و اناث» تهران را ۱۴۱۳۰ نفر برآورد شده که از این شمار، ۴۲۲٦ تن دانش آموزان آموزشگاه های دخترانه اند. تنها گروه دینی که شمار دانش آموزان دختر و پسرش با یکدیگر نزدیک است، ارمنیان تهران اند که از ٦٠٩ دانش آموز، چهل و پنج درسد دخترند. 

پیشگامان روزنامه نگاری زنان هم در کانون مبارزه با حجاب بودند. دانش نخستین نشریه زنان ایرانی است که دو سال پس از فرمان مشروطه و هفتاد و پنج سال پس از نخستین روزنامه ایران، بیرون داده شد. این نشریه را خانم دکتر سمیه کحال جدیدالاسلام همدانی که فرزند یکی از یهودیان سرشناس مسلمان شده همدان و همسر حسین خان کحال بود، منتشر می کرد. اگرچه او می کوشید از سیاست و گفتگوی آشکار بر سر حقوق سیاسی زنان به دور بماند، خواه نا خواه در باره پوشش زنان و آموزش ایشان می نوشت: «خانم نجیبه محترمه اگر سواد ندارد باید فوراً در پی تحصیل سواد براید و درس بخواند؛ زیرا زن بی سواد صاحب عقل و تمیز نخواهد شد. و اگر سواد دارد باید بیشتر اوقات خویش را مصروف روزنامه خواندن نماید؛ به جهت این که کسی که روزنامه می خواند، همه چیز می داند.» مریم عمید سمنانی (مزین السلطنه) با پشتیبانی پدرش، میرزا سید رضی رئیس الاطباء، پزشک قشون ناصرالدین شاه، دو هفته نامه «شکوفه» را که دومین نشریه زنان ایران بود منتشر کرد. با «خرافه پرستی و اعتقاد به موهومات» و بیسوادی زنان مخالف بود. از یک نوشته اش پیداست که گفتگو بر سر حجاب در آن سال های نخستین پس از فرمان مشروطه درگرفته است: «این چه رفتار و حركاتی است كه بعضی از زنها یا بعضی از مردها دارند... به چه طریقه و مذهب صحیح است كه در معبر عام، قرق اسلامی را شكسته، پرده اسلام را دریده، بدون پرده و حجاب» بیرون آیند؛ این «خانمها هر چه زیور و زینت و لباسهای شیك و خودسازی دارند، از برای مردهای نامحرم در بازار و بیابانها و معبرها دارند». اما بی پروایی روزافزون خانم عمید در پشتیبانی از حقوق زنان گواهی براین بود که او و دیگر نویسندگان شکوفه خواهان دریدن همه پرده های گرفتاری زنان ایران بوده اند. او در شماره هفتم شکوفه می نویسد «زن و شوهری ایرانی ها زناشویی نیست؛ بلکه مرده شویی است و زن و شوهری اجباری است.» پس از این که مجلس دوم مشروطه نیز پذیرای شرکت زنان در انتخابات نشد، شکوفه در سال ۱۲٩۲ فهرستی را از دوازده زن که به داوری ایشان توانایی نمایندگی مجلس را داشتند به چاپ رساند و از مردان خواست که اگر به راستی آزادی خواه اند، به این زنان نیز رای بدهند. مریم عمید پس از بازداشت مجله اش به جرم «مساوات طلبی»، نوشت که این آگهی را به «کثرت اصرار و ابرام پاره ای از مخدرات» چاپ کرده و پیمان سپرد که پس از این چنین نکند و از سیاست مردانه ایران برکنار بماند! از آن پس شکوفه آرام تر شد و یکی دوبارهم در پاسداری از حجاب نوشت. 

کار نقد آشکار به حجاب را روزنامه های دیگری که پس از دانش و شکوفه منتشر شدند آغاز کردند. نخستین آن ها زبان زنان بود که بی گمان از همان نخستین هفته های انتشارش در اصفهان در سنبله (شهریور) سال ۱۲٩۸خورشیدی، به گسترش اندیشه بیداری زنان پرداخت. گزینش نام «زبان زنان» در جامعه ای که زنان در پیشگاه نامحرمان سخن نمی گفتند، خود گواهی از پرخاش او و همکارانش به ارزش های چیره جامعه بود. خانم صدیقه دولت آبادی که خود از یک خانواده روحانی نواندیش برخاسته بود، سالیانی پس از آن در تیرماه ۱۳۱۱ در چهارمین شماره سال دوازدهم «عالم نسوان» نوشت که «زبان زنان اول نامه بوده که توانست اسم زن به خود بگیرد و با فکر زن و قلم زنان نوشته شود اهمیت موقعی داشته باشد. چون که در آن تاریخ در اصفهان فناتیک به طبع می رسید». زبان زنان را بارها تکفیر کردند اما بسته شدن آن پس از دوسال ، پی آمد هم پیمانی هواداران پیمان ۱٩۱٩ وثوق الدوله با برخی از روحانیون و منبری های اصفهان بود. در واکنش به یکی از سهمگین ترین یورش ها به دفتر این نشریه، سردبیر آن نوشت که «ما را عشق وطن، ما را آرزوی پرورش مشروطیت ایران و مارا افتخار خدمت در نگهداری استقلال با معنی ایران به میدان معارف دواند. ما برای رستگاری ملت از روزگار تاریک و برای نجات خواهران بی نوای خود و برای یاری وطن قلم به دست گرفتیم. ما از کشته شدن باک نداریم و بلکه به فداشدن در راه وطن و ملت آزاد خود افتخار می کنیم.» در یک شماره پس از آن گزارشی از سنگسارشدن دفتر و رفتن به جایی دیگر داده و می افزاید که «اگر آن ها می خواهند ما از بیداری عوام دست بکشیم .. این ها همه خیالات خام است. ما ایران را می پرستیم.» صدیقه دولت آبادی از پیشگامان مبارزه با حجاب درایران بود.

نامه بانوان که چهارمین نشریه زنان ایران بود و از سال ۱۲٩٩ خورشیدی با این پیام که «این روزنامه براى بیدارى و رستگارى زنان بى چاره و ستمكش ایران است»، آغاز به کار کرد و دو روز پس از دومین شماره توقیف شد! انگیزه توقیف هم این بود که خانم شنهاز آزاد، دختر میرزا حسن رشدیه، در شماره نخست آن مجله که او سردبیرش بود، از جمله به «کفن سیاه» زنان ایران پرداخت و نوشت که «حجاب خرافه و موهومات و حصار سنت، جلوی دیدگان زنان و مردان را در این کشور سد کرده است». در شماره سوم برای این که بتواند به کار خود ادامه دهد، اندرز مردان «مشروطه خواه و مدرن» را پذیرفت و ناباورانه نوشت که «لفظ حجاب را در اینجا با وجود اضافه به سوی موهومات و تأكید با قیدهای كهنه ‏پرستی، تأویل به چادر و روبند زنان كرده و چنان وانمود می ‏نمایند كه مخالف این حجاب هستیم و حال آنكه مقصود ما روبند زنان نبوده بكله بالصراحه گفتیم كه موهومات و قیدهای كهنه ‏پرستی» است!

شهناز آزاد، افزن براین که در سایه پدر و مادری نواندیش و بادانش پرورش یافته بود، از پشتیبانی همسر روشن بینش، ابوالقاسم آزاد مراغه ای نیز برخوردار می بود. شاید بتوان گفت که در آن دوران، این زن و شوهر هم اندیش و هم خامه از گوهر های نایاب مدرنیته ایرانی بودند. صدیقه دولت آبادی که درآن هنگام زبان زنان را در اصفهان دبیری می کرد، از گشوده شدن جبهه تازه ای در تهران چنان شادمان شد که در شماره سی ام آن هفته نامه نوشت «خواهرگرامی ما بانو شهناز آزاد یکی از دختران وطن پرست ایران است که در دامن پدر دانشمند بزرگوارشان، دانا و برومند و توانا پرورش یافته و خوشبخت تر آن که در رفاقت زندگی پیمان زناشویی با دانشمند فرزانه آقای حاج میرزا ابوالقاسم خان آزاد مدیر روزنامه آسایش بسته و اکنون دو عضو در یک روح برای پیشرفت تجدد کار می کنند.» این گفته دولت آبادی که از دل برمی خواست، شاید اشاره ای ناخواسته به ازدواج ناکام خود او با مردی باشد که سال ها از او بزرگ تر می بوده و هیچ نزدیکی با اندیشه و کوشش های او نمی داشته است.

ابوالقاسم آزاد مراغه ای، فرزند میرزا عبدالمحمد ثقة الاسلام از مجتهدین آذربایجان بود و خود او نیز پس از آموزش درس دینی در نجف، با رخت ملایی به ایران بازگشت و به جای دنبال کردن اجتهاد، راهی خارج شد و پس از پانزده سال به ایران بازگشت و به روزنامه نگاری پرداخت. او نخستین روزنامه پارسی نویس را با نام «نامه پارسی» در «یکم خردادماه ٥۱۳٥ باستانی» (۱۲٩٥) منتشرکرد. می نویسد که «درآغاز جنگ جهانگیر پیشین به ایران برگشته با دختر نوشین روان حاج میرزا حسن رشدیه بنیانگذار آموزشگاه های جدید در ایران ازدواج کردم و در نخستین روز به وی گفتم که شما نباید از مردان رو بگیرید و باید برای رفع و آزادی زنان از کفن سیاه اقدامات کنیم. همسرم در پاسخ گفت: اغلب و اکثر ملت زمامداران و پیشوایان ایران کاملا مخالف این مرام هستند ما را تکفیر و واجب القتل خوانده از هیچگونه اضرار و آزار کوتاهی نخواهند کرد. جواب دادم اقدامات سرّی و با احتیاط خواهیم کرد و امیدوارم با تدابیر لازمه به مقصود برسیم.» گفتنی است که این شهناز آزاد، یکی از دو دختر میرزا حسن رشدیه از همسر دوم او علویه خانم است که پدر برای آموزش آن ها سرشان را تراشید و رخت پسرانه در برشان کرد تا بتوانند به آموزشگاه او بروند. نام «پسرانه» خانم شهناز رشدیه در خردسالی و پبش از آشکار شدن آن راز، میرزا عبدالله بوده است! 

پوراندخت رشدیه، عروس میرزا حسن، آن ماجرا را این گونه بازگو می کند: «میرزا حسن خان مى‌خواست دخترانش هم با سواد باشند اما در تبریز مدرسه دخترانه نبود. سر دو دختر كوچكش كه شهناز و مهین بانو نام داشتند، تراشیده بود و به آنها لباس پسرانه پوشانده بود تا به مدرسه پسرانه بروند. كسى نمى دانسته كه این ها دختر هستند. پدرم (فرزند رشدیه از همسر نخستین او) تعریف می كرد كه به شهناز مى گفته اند میرزا عبدالله و مهین بانو را بدرالدین صدا مى كرده اند. میرزا عبدالله روى نیمكت كنار پدر من (برادر بزرگ ترش) مى نشسته و پدرم می دیده كه گوش اینها سوراخ است. وقتى مى پرسیده كه چرا؟ آن دو می گفته اند ما در بچگى مریض شده ایم و دكتر گفته كه گوش تان را باید سوراخ كنید تا خوب شوید. اما یك روز پدر من ... به اندرون مى رود، پرده را كه كنار مى زند، ناگهان می بیند كه میرزا عبدالله با شلیته سر حوض نشسته» است! 

کوشش های این زن و شوهر در راه بیداری زنان و مبارزه با حجاب، به بازداشت های چندباره این دو از سوی شهربانی انجامید. ابوالقاسم آزاد مراغه ای مردی بود که به راستی به برابری حقوق زن و مرد باور می داشت و همسرش را همکار و هم اندیش خویش می دانست. کارهای فرهنگی و روزنامه نگارانه گسترده ای کرده بود که «فرهنگ نوبهار»، نخستین فرهنگ پارسی – انگلیسی ایران از آن جمله است که به گفته خودش «بدبختانه براثر بارها حبس و تبعید من و خانواده ام به جرم پیشوایی آزادی زنان و کشف حجاب همه آن ها از میان رفته» است. نیک است که بیافزایم، زبان زنان و نامه بانوان تنها نوشته های زنان را برای چاپ می پذیرفته اند. 

در همان سال که شهناز آزاد سردبیری نامه بانوان را در تهران می داشت و صدیقه دولت آبادی سال دوم زبان زنان را در اصفهان با دشواری های بسیار می گذرانید، در مشهد، فرخ دین پارسا و همسرش فخرآفاق پارسا دوهفته نامه «جهان زنان» را منتشر می کردند که بیش از چهارشماره به درازا نکشید و پس از شش ماه «فترت»، شماره پنجم آن در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در تهران منتشر شد. محمد صدر هاشمی، گردآورنده «تاریخ جرائد و مجلات ایران»، در باره آن می نویسد که «انتشار جهان زنان در تهران غوغایی برپا کرد و مندرجات آن را جمعی مخالف دین دانسته و خواهان مجازات موسس و ناشر مجله گردیدند.» انگیزه این واکنش هم نخست نوشته ای بود از سوی فخرآفاق پارسا زیر نام «ازحالا» که در آن سردبیر گفته بود اینک در ایران زمان آن فرا رسیده که زنان « با مردان در كوچه و بازار و حجره و اداره و كارخانه و مواقع خطر همراه باشند.» دو نوشته «کفرآمیز» دیگر هم در همان نخستین شماره تهران، یکی به خامه مریم رفعت زاده در باره «لزوم تعلیم برای زنان» بود و دیگری درباره «موقعیت دردناك زنان ما و لزوم توجه به وضع ازدواج». روزنامه بسته شد و به دستور قوام السلطنه، فخرآفاق پارسا که در آن هنگام بیست و پنج سال می داشت، به همراه همسرش از تهران تبعید شد و دوسالی را در تبعید به سربرد. همان صدرهاشمی یاد شده می افزاید که «فخرآفاق پارسا اول زنیست در ایران که به نام مطبوعات دچار تبعید» شده است. فرخ دین پارسا در باره همسرش نوشته است که «خانم من هم مانند سایر خانم ها سرگذشتی ندارند... از آغاز زناشویی روح آزادی طلبی و آزادمنشی داشته، حجاب را مانع ترقی اجتماع می شناخته است.» 

بی آنکه بخواهم از ارج کارهای روزنامه نگارانه و آزادیخواهانه فخرآفاق پارسا و نیز کوشش های آتی او در «جمعیت نسوان وطنخواه» بکاهم، باید بیافزایم که نخستین زن روزنامه نگار ایرانی که بدون پیوست با همسرش دستگیر و تبعید شد، خانم فخرالسلطنه فروهر، از پایه گذاران آن جمعیت است که در سال ۱۳۰۱ بنا نهاده شد و در پایین به آن خواهم پرداخت. او در نشریه آن انجمن می نوشت اما تبعید او به بهانه نوشتاری بود که در همان سال از او در روزنامه «شرق» به سردبیری علی دشتی چاپ شد و تبعید بیست روزه وی را به قم به دنبال داشت. 

در دوران جنبش مشروطه و سال های پس از آن، انجمن های پنهان و نیمه پنهانی در میان زنان ایرانی شکل گرفت. «انجمن حریت نسوان» یا «آزادی زنان» که همزمان با فرمان مشروطه پاگرفت، «انجمن مخدرات وطن» که پنج سال پس از مشروطه بنا شد، «شرکت خواتین اصفهان» که به همت صدیقه دولت آبادی در سال ۱۲٩٧ ساخته شد و بسیاری انجمن های آشکار و نهانی که در گوشه و کنار ایران پدیدار شدند، هریک جایگاه بلندی در چالش آزادی خواهی زنان می داشتند. اما تا به گاه پیدایش «جمعیت نسوان وطنخواه»، هیچ گروه گسترده و سازمان یافته ای از زنان، رودر رویی با حجاب را با ازدواج دختران خردسال و آموزش زنان پیوند نداده و آشکارا به گسترش بی حجابی نپرداخته بود. پایه گذاران این انجمن، گروهی از زنان سرشناش و کنشگر ایرانی بودند که در میان آن ها کسانی با اندیشه های لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات هم به چشم می خوردند. 

آغاز کننده این کوشش، بانوی بیست و هفت ساله آزادی خواهی به نام محترم اسکندری، دختر محمد علی میرزا اسکندری (شاهزاده علیخان) بود که در سال های گذشته بسیاری کوشیده اند که وی را از کمونیست تا فراماسون بخوانند. در پاره ای از نوشته هایی که اینک به نام پژوهش با انگیزه بدنام کردن پایه گذاران جنبش زنان ایران و به ویژه کوشندگان برگرفتن حجاب روان گردیده، محترم اسکندری را از شمار کسانی می خوانند که به همراه پدر در نشست های انجمن آدمیت که کسانی به نادرست و دشمنانه آن را پاره ای از ساختار فراماسونری می خوانند، شرکت می داشته است. انجمن آزادی خواهانه نیمه سری «جامع آدمیت» را عباسقلی خان آدمیت، پدر شادروان فریدون آدمیت، در سال ۱۲٧٥ خورشیدی که یکسال پس از زاده شدن محترم اسکندری است به یاری گروهی از هم اندیشان آزادی خواه بنا نهاد و پس از به توپ بسته شدن مجلس، این انجمن بسته شد. چگونه می توان پذیرفت که در آن هنگام که زنان را در سیاست به بازی نمی گرفته اند، دختری خردسال که به گاه بسته شدن انجمن آدمیت ده سال بیش نمی داشته، از شرکت کنندگان در آن گروه می بوده و یا در آن سن و سال با اجتماعیون عامیون یا گروه های چپگرای قفقاز پیوند می داشته است؟ 

به هر روی آشکار است که پایه گذاران آغازین جمعیت نسوان وطنخواه از پیشینه ها و باورهای اندیشه ای گوناگون می بوده اند و در پایه گذاری این گروه هم به سان بسیاری دیگر از کوشش های آزادیخواهانه در آن دوران، روشنفکران عدالتخواه با گرایش های سوسیال دموکراتیک، شرکت می داشته اند. این افسانه را که این انجمن سوسیالیستی می بوده و یا کمونیست ها آن را درست کرده بودند، سال ها پس از آن ساختند تا بستن آن انجمن را آسان تر کنند. راستی این است که چپ ترین گروه زنان که این جمعیت را ناتوان می دانستند، چندماهی پس از آغاز کار جمعیت نسوان وطنخواه از آن بریدند و گروه کوچک «انجمن بیداری زنان» را برپاکردند که دو سال و اندی پابرجا ماند. 

پیشتر گفته شد که پایه گذاران انجمن نسوان وطنخواه از پیشینه ها و گرایش های گوناگون می بوده اند. نخستین منشی انجمن، نورالهدی منگنه (منیرالسلطنه)، فرزند میرزا علی مشیر دفتر بود. پدر بزرگ نورالهدی، میرزا محمد حسین، سررشته دار دولت قاجار است که چون کار مُهر و منگنه دفتر کل در دست او بود، خاندان ایشان منگنه نام گرفت. اگرچه در آغاز بی حجاب بود و از پیشگامان مبارزه با حجاب به شمار می آمد، در سروده هایش در سال های پایانی زندگی از آن رفتار جداشد و سوی «ایمان و حجب» را گرفت. 

افزون بر محترم اسکندری، یکی از سرشناس ترین پایه گذاران انجمن، مستوره افشار فرزند جمشید افشار بگشلو (مجدالسلطنه)، زاده ۱۲٦۸ خورشیدی بود که پس از درگذشت نا بهنگام محترم اسکندری در بیست و نه سالگی، ریاست این انجمن را تا پایان کار در دست گرفت. از دیگر پایه گذاران این انجمن فخرآفاق پارسا و شهناز رشدیه آزاد بودند که پیشتر نام آن ها رفت. فخر عظمی ارغون ( فخرعادل خلعتبری)، سخن سرا و سردبیر آتی «آینده ایران» و مادر بانوی شعر ایران، سیمین بهبهانی یکی دیگر از کوشندگان انجمن بود که در واکنش به رفتار با زنان چنین سرود: 
صبا زقول من این نکته را بپرس از مرد/ چرا ضعیفه در ان مُلک نام من باشد؟
اگر ضعیفه منم از چه رو به عهده من/ وظیفه پرورش مرد پیلتن باشد؟

داستان این انجمن را از خامه سعید نفیسی که از مردان پیوسته به این انجمن بوده بخوانیم.

« سی و دو سال پیش،(۱۳۰۲) روزی که تنگ غروب از خانه پدری در آغاز خیابان چراغ برق به راه افتادم تا به جلسه ای که در آن زمان محرمانه ترین محافل تهران بود بروم، چون گذارم به لاله زار افتاد هنوز شهربانی تهران مردان را مجبور می کرد که از یک پیاده رو، و زنان را وا می داشت از پیاده رو دیگر بروند... زنی نبود که چادری سیاه سراپای او را از فرق سر تا مچ پا نپوشانده باشد... مضحک تر این است که رئیس نظمیه سوئدی بود، یعنی از کشوری آمده بود که آزادی خواه ترین کشورهای جهان... خانم مستوره افشار مرا به خانه ای که با پدر و مادر و خواهران و برادرش در پشت هنرستان دولتی امروز، در خیابان موزه در اجاره داشت به جلسه «محرمانه» و مرد ندیده «جمعیت نسوان وطن خواه» دعوت کرده بود. شما نمی دانید در آن زمان، در آن سی و دو سال پیش، این چه کار ناکردانی و ناشدنی و ناچار خطرناک و جسورانه ای بود که حتی جوان بسیار جسور بی باک و خود سر و حرف ناشنوی چون من را به اندیشه وادار می کرد... از در اطاقی که در دست چپ بود خانم مستوره افشار که پیش از آن، از چند ماه پیش افتخار شناسایی او مرا دست داده بود بیرون آمد... من چند سالی بود که سوگلی مهم ترین روزنامه های تهران شده بودم. در برخی از آنها خانمی هم چیز می نوشت. در باره زنان می نوشت. خوب می نوشت. من هم با او هم دردی می کردم... ناچار در میان من و آن خانمی که در همین زمینه کار می کرد رابطه ای برقرار شد. من تصور کردم که با چادری سیاه و روگرفته روبه رو خواهم شد. نامه ای با خط روشن خود به توسط یکی از روزنامه ها، روزنامه نیم رسمی ایران، که آقای زین العابدین رهنما اداره می کرد به من نوشته بود و خواستار شده بود به دیدنش بروم. در همان اطاقی با او روبه رو شدم که امروز جلسه انجمن نسوان وطن خواه در آن تشکیل شده بود.

باور کنید در ورود به آن اطاق خود را گم کردم و دست و پا را نشناختم. تا مدتی سر به زیر افکنده بودم و جرات نداشتم به اطراف و جوانب بنگرم. از این عجیب تر و نامترتب تر آن زمان چیزی در جهان نبود. گرداگرد اطاق سیزده چهارده تن زنان جوان یا اندکی مسن تر نشسته بودند؛ عجیب تر آن که رویشان باز بود، باز عجیب تر آن که مرا در میان خود پذیرفته بودند. خانم صاحب خانه بود و سه تن خواهران کهتر از او: توران، آلجای و هایده. خوب به یاد دارم خانم نورالهدی منگنه، خانم های قهرمانی، خانم حاج میرزا ابوالقاسم آزاد مراغه ای [شهناز رشدیه آزاد]؛ خانم فرخ دین پارسا [فخرآفاق پارسا]؛ خانم [ملوک] اسکندری را نخستین بار در آنجا دیدم. پیداست مرا برای چه کار در جلسه هیئت مدیره جمعیت خود پذیرفته بودند. نخست از قدم ها و قلم هایی که برداشته بودم از من تشکر کردند. چرا تشکر کردند- نمی دانم. مگر من چه کرده بود؟ برای مادرم، برای خواهرانم، برای دختران و زنان خانواده ام، برای همسر آینده ام، برای دختران آینده ام، برای حق و حقیقت، برای ایران بزرگ، ایران جاودانی من، برای بشریتی که از همه چیز بالاتر است و اگر نباشد هیچ نیست قدم برداشته بودم. این دیگر تشکر نداشت. گفتگوی آن روز ما بسیار ساده بود. طبیعی تر از آن چیزی نبود. می خواستند در آزادی و ترقی زنان به کوشند. می خواستند مجله جمعیت نسوان وطن خواه را دایر کنند که به زودی به راه افتاده و یازده شماره آن در سه سال از ۱۳۰۲ تا ۱۳۰٥ به مدیری خانم شاهزاده ملوک اسکندری منتشر شد. من در هیچ کدام از کارهای اجتماعی که در این زندگی پرشور کرده ام به اندازه این کار مغرور و مفتخر نیستم و آن را از بالاترین مفاخری که بهره ام شده است می دانم.»

درگیری این پیشگامان حقوق زنان با پاره ای از روحانیون، منبری ها، مردان هوادار سنت و توده واپس مانده، گسترده بود. چند ماه پس از بنای انجمن، به پیشنهاد نورالهدی منگنه، بنا براین شد که نمایشی را در منزل ایشان برای زنان برگزار کنند. برای پرده پوشی هم چنین وانمود کردند که نمایشی درکار نیست بلکه عروسی نوکر و کلفت خانم منگنه درآن شب برگزار می شود! فراموش نکنیم که پایه گذاران انجمن از خاندان های سرشناس و توانمند ایران بودند و هم ازاین رو گمان می کردند که با آگاهانیدن سرپاس محمد درگاهی رئیس شهربانی که از نزدیکان رضا شاه پهلوی (در آن هنگام رئیس الوزا) بود، گرفتاری چندانی نخواهند داشت. خانم وارتوتریان، ایرانی ارمنی که از نخستین زنان تاتر ایران است به همراه چند تن از زنان وابسته انجمن، هنرپیشگان این نمایش یا «عروسی» بودند. به هر روی راز پنهان زودتر از برنامه آشکارشد و منبری ها با میدان داری میرزا عبدالله واعظ که سالیانی پیش از آن از یاران هم اندیش شیخ فضل الله نوری بود، به خانه خانم منگنه یورش بردند و از برگزاری آن نمایش جلوگیری کردند. چند روز پس از این رویداد، خانه ایشان به این انگیزه که «مرکز بی حجابی شده» غارت شد و نشانی از پاسبانان آقای درگاهی در جلوگیری از این دزدی نبود. با همه گرفتاری ها، شمار پیوستگان به این انجمن افزایش یافت و گاه سدها تن در نشست های هفتگی آن شرکت می کردند. 

یکی دیگر از کوشش های ناکام اما ارجمند در برابر حجاب در سال های آغازین پادشاهی پهلوی، کاری بود که شهناز رشدیه و ابوالقاسم آزاد که پیشتر به آن ها پرداختم، آغاز کردند که شوربختا با واکنش شهربانی روبروشد. در سال ۱۳۰٦، این زن و شوهر با گروهی دیگر از نواندیشان، انجمن «کشف حجاب» را در تهران بنانهادند. گزارش برهم زدن گردهم آیی های انجمن کشف حجاب از سوی شهربانی و دستگیری آزادها در روزنامه های ایران نیامده است. اما گزارشگر روزنامه انگلیسی دیلی تلگراف در روز سه شنبه، دوازدهم خرداد ۱۳۰٦ (سوم ژوئن ١٩۲٧) از تهران گزارشی داد که گواه برهم زدن یکی از این گردهمایی هاست. «تهران ـ سه ‌شنبه ـ مبارزه‌ای كه بانوان متجدد و روشنفكر ایران برای آزادی زنان آغاز کرده اند، ممكن است بالا بگیرد و به كشمكش و درگیری میان مقامات دولتی و رهبران این جنبش بیانجامد. به درخواست مكرر نمایندگان روحانیون و بنا به گفته ای، به خواهش شوهران غیرتی و حسود، شب گذشته، نیروهای انتظامی به باشگاهی كه زنان بی‌حجاب با لباس‌های شبانه آخرین مد پاریس، با مردها اجتماع كردند، حمله بردند. مدیر باشگاه كه علاقه زیادی به آزادی زنان و شركت آنها در مسائل اجتماعی دارد، بازداشت و زندانی شد و هنوز معلوم نیست چه جرمی علیه او اعلام خواهد شد. زن‌ها اجتماعاتی تشكیل داده، علیه بی سوادی و عقب‌افتادگی زنان به اولیای امور اعتراضات شدیدی نموده‌اند.»

پس می توان گفت که با گسترش آموزش دختران، پیشگامی روزنامه های زنانه و پیدایش انجمن های زنان در گوشه و کنار ایران، تا پایان ده نخست سده کنونی، نه تنها رودر رویی آشکار با حجاب گسترش یافته بود، که بسیاری زنان درس خوانده یا توانگر نیز حجاب را کنار نهاده بودند و یا پیروی سختگیرانه ای از آن نمی کردند. یک نمونه آن، ماجرای «ناکامل بودن حجاب» همسر رضاشاه، دو دختر او و گروهی از زنان همراه ایشان در یکی از غرفه های رواق ایوان آیینه آستانه حضرت معصومه در قم در شب نوروز سال ۱۳۰٦ خورشیدی بود که به واکنش شیخ محمد بافقی و دستور او برای بیرون رفتن زنان دربار از حرم انجامید که سفر شتابان رضاشاه را به قم و کتک خوردن و تبعید بافقی را به دنبال داشت. یکسال پس از آن، سفر امیر امان الله خان پادشاه افغانستان و همسر بی حجابش ثریا به ایران واکنش گسترده ای را از سوی روحانیون برانگیخت که به جایی نرسید و این بار کسی کتک نخورد و امیر امان الله خان پس از دوهفته در سی و یکم خرداد راهی کابل شد. 

سیاست و نیازهای دولت هرچه بود، زنان ایران، برکنار نهادن حجاب و گزینش تن پوش های اروپایی را آغاز کرده بودند. رسم چادر کردن به سر دختران دانش آموز در بیشتر دبستان ها از رونق افتاده بود. بسیاری از زنانی که دانش آموخته بودند، چادر را کنار نهاده و برخی از ایشان بدون حجاب در مهمانی ها و حتی در آموزشگاه های شهر تهران و پاره ای از شهرهای بزرگ دیده می شدند. از جمله این که خانم صدیقه دولت آبادی پس از سفر چهارساله اش به اروپا و گرفتن لیسانس از سوربون و بازگشتش به ایران در سال ۱۳۰٦، از روسری هم بهره نمی جست و با رخت اروپایی در خیابان ها ظاهر می شد. در پیکره ای که در همان سال از هیئت مدیره «جمعیت نسوان وطنخواه» به جای مانده، هر دوازده تن ایشان را بدون حجاب و با لباس اروپایی می بینیم: فخرآفاق پارسا، ملوک اسکندری (صاحب امتیاز مجله نسوان وطنخواه)، کبری چنانی، قدسیه مشیری، مستوره افشار و دو خواهرش، هایده و مستوره، مهرانگیز اسکندری، عباسه پایور، عصمت الملوک شریفی، نصرت مشیری و صفیه اسکندری. 

شوربختا که نشریه «نسوان وطنخواه» که یکی از پیشروترین نشریات مستقل هواخواه حقوق زنان و نقد به حجاب بود پس از یازده شماره بسته شد. با این حال کار انجمن پایان نیافت و برشمار پیوستگانش افزوده شد. یکی از کارهای چشمگیر این انجمن، برگزاری نشست های هفتگی بود که گاه شمار شرکت کنندگان آن در تهران به بیش از دویست نفر می رسید. نورالهدی منگنه که پیشتر از او یاد کردم در یادمانده هایش می نویسد که «جمعیت نسوان وطن خواه، از بانوان ترقی خواه، در سال ۱۳۰۱ خورشیدی تشکیل گردیده بود. جمعی از بانوان، کمر همت بسته بودیم برای بنیان گذاری ترقیات، آزادی، پیش رفت و تعلیمات... هرهفته، جلسات منظم سخنرانی داشتیم. خود من، هر هفته سیصد کارت دعوت را می نوشتم و به خانه زنان می فرستادم. آن زمان، تلفن در همه خانه ها نبود و من این کار را به وسیله مستخدمین خودم انجام می دادم.» 

تا سال ۱۳۰۸ خورشیدی، بی پروایی زنان ایرانی در برخورد به حجاب به جایی رسید که دوماه نامه «عالم نسوان» هم که تا پیش از پیدایش «زن روز» و «اطلاعات بانوان»، دیرپاترین نشریه زنانه تاریخ ایران بود، به کاروان رودر رویی با حجاب پیوست. این نشریه محافظه کارانه را «مجمع فارغ التحصیلان ایران بیت آل» یا «مدرسه عالی اناثیه آمریکایی» از شهریورماه ۱۲٩٩ تا چهارده سال پس از آن منتشر می کرد. این نشریه در آغاز از پرداختن به حجاب و حقوق زنان پرهیز می کرد اما با دگرگونی هایی که در ایران پدیدار شده بود، شهامت بیشتری یافت و از سال ۱۳۰۸ تا بسته شدن آن به دستور دولت پیش از فرمان کشف حجاب، رودر روی حجاب ایستاد. در شماره دوم سال دهم که در اسفند ماه ۱۳۰۸ چاپ شد، در نوشتاری آمده است که
  «اى خواهران محترمه و برادارن من، ما از تازیان وحشى گذرانده‏ایم. اگر آنها یك مرتبه دخترهایشان را زنده به گور مى‏بردند، شما روزى هزار مرتبه آنها را مى‏ كشید و زنده مى ‏سازید. شما دمى ما را به حال خود راحت نمى ‏گذارید. قرن‏ هاست كه ما را علاوه بر شداید و زحمات طاقت ‏فرسا زنده زنده كفن كرده‏اید؛ آن هم چه كفنى؟ كفن سیاهى كه حتى حیوانات وحشى هم از هیبت دیدار آن وحشت كرده و فرار مى‏كنند!... چرا از یك دختر جوانى كه با پسرى طرح دوستى مى ‏ریزد جلوگیرى مى‏كنید و مى ‏خواهید او را بكشید و مى‏گویید این كارها را دختر نباید بكند؟ مگر دختر آدم نیست؟ مگر دختر نمى خواهد زندگى كند؟» 
صیغه و حق کامجویی مردان در لایحه «حمایت از خانواده»

گفتگوی مریم رحمانی با مینو مرتاضی



مدرسه فمینیستی: لایحه به اصطلاح حمایت از خانواده شاید یکی از چالش انگیزترین لوایح در 30سال بعد از انقلاب باشد.لایحه ای که توانست زنان را با هر دید سیاسی متحد کند تا "زنانی از جنس دیگر " وارد مجلس شده و میهمان مجلس نشینان شوند و و داد خواهند این بیداد را .دریغ و صد دریغ که مجلس نشینان به یکی وعده وفا نکنند. این روزها در شرایطی که اوضاع سیاسی کشور با بحران روبروست کمیته قصایی بی اعتنا به مشکلاتی که ازدواج مجدد مردان یا ازدواج موقت می تواند برای زنان ایجاد کند بدون کمترین توجه به آسیب های اجتماعی در ایران ازدواج موقت را قانونی کرده و در حال بررسی قانونی کردن ازدواج مجدد نیز هست. قانونی شدن ازدواج موقت به قول فرهاد تجری عضو کمیسیون قضایی مجلس به نفع زنان است!چرا که می توانند نام فرزندانشان را اگر از طریق این ازدواج بوجود آمده اند ثبت کنند! شاید ایشان فراموش کردند چند سال پیش اعلام شد سازمان ثبت و احوال برای فرزندان ازدواج های موقت به نام مادر شناسنامه صادر می کند. درباره ماده23و 22 لایحه حمایت از خانواده پای صحبت های مینو مرتاضی نشستیم. هرچند که مصاحبه انجام شده اما من هنوز می اندیشم زن بازنده ازدواج موقت است حال با هر رویکردی که به آن نگاه کنیم - مریم رحمانی

مریم رحمانی: خانم مرتاضی در جريان هستيد كه ماده 23 لايحه حمايت از خانواده بعد از آنكه با مقاومت جنبش زنان و حتي زنان اصولگرا مواجه شد از دستور كار مجلس حذف شد اما اين روزها دوباره شاهد بازگشت اين ماده و رسيدگي به آن از سوي كميته قضايي مجلس هستيم گذشته از آنكه به لحاظ حقوقي وقتي ماده اي حذف مي شود نبايد دوباره در مجلس مطرح شود نظر شما درباره بازگشت دوباره اين ماده به عنوان يكي از كساني كه با فرهاد تجري عضو كميسيون قضايي مجلس در خصوص اين ماده ديدار و صحبت كرديد چيست؟

مینو مرتاضی: در دیداری که سال گذشته با آقای تجری داشتیم ایشان پذیرفت که دولت با دست بردن در لایحه حمایت از خانواده که دادگستری به مجلس تقدیم کرده بود و با افزودن مواد 23 و 25 عملکردی فراقانونی داشته است. ما از آقای تجری خواستیم که اعتراضات زنان و مردان مترقی و عدالت خواه جامعه از این عملکرد خلاف قانون و افزودن دو ماده قانونی فوق که نه تنها کمکی به ابقای خانواده نمی کند که موجب فروپاشی بیشتر خانواده از درون میگردد را به استحضار ریاست مجلس و قوه قضائیه و نمایندگان برسانند. و آقای تجری ضمن همدلی با ائتلاف زنان علیه لایحه خانواده و این دو ماده قول داد که کمیسیون قضائی مجلس این لایحه را با کنار گذاشتن این دو ماده مجددا بررسی کارشناسانه کند و در این بررسی ها آرا و نظرات زنان کارشناش را لحاظ نماید.
حالا می بینیم که مجلس ماده 23 را در خفا و سکوت و باصطلاح چراغ خاموش و زمانی که افکار عمومی حول محورهای دیگری متمرکز است بررسی می کند تا ازدواج دوم مردان زن دار را قانونا رسمیت بخشد و باز هم در حالیکه زنان و مردان ایرانی توجه شان درگیر اعتراض و تلاش برای احقاق حقوق سیاسی و رفع موانع مشارکت در سرنوشتشان می باشد مجلس سعی دارد با زنده کردن ماده 23 الحاقی دولت به لایحه قوه قضائیه و تصویب آن فرصت طلبانه جامعه را در برابر عمل انجام شده قرار دهد و چه بسا با توجه به حضور فراگیر زنان در جنبش سبز اعتراضی می خواهد باز هم جنگ حیدر , نعمتی را روی مسائل زنان راه بیندازد و توجه افکار عمومی را از مسائل کلان اجتماعی به مسئله خصوصی و خانواده جلب کند و زنان را وادارد به جای اینکه به مشارکت سیاسی و برقراری عدالت اجتماعی و آزادی و دموکراسی در جامعه توجه کنند, به مسئله کهنه و قدیمی و مبتذل رقابت های زنانه و عشقهای مثلثی و حسادتهای دو زن بر سر تصاحب یک مرد بپردازند. و گرنه ظرف این یکسال گذشته اقتصاد ایران چنان شکوفا نشده که مردان را قادر ساخته باشد با عبور از خط فقر ( یعنی داشتن درآمد دو میلیون تومان در ماه) از عهده تامین هزینه دو خانواده توامان برآیند.

گذشته از این حدسیات باید دولت و قوه قضائیه و نمایندگان مجلس به این پرسش پاسخ دهند که: بر اساس کدام ضرورت حیاتی و ملی آنها با نادیده گرفتن مفهوم وسیع عدالت در ابعاد عاطفی , اجتماعی , طبقاتی , جنسیتی, حقوقی ... برقرای عدالت در خانواده را فقط در بعد اقتصادی محدود کرده اند. آیا این محدود سازی و دولتی کردن مفهوم عدالت در راستای گریز از مسئولیت هایی که دولت در قبال اشتغال و از کارافتادگی و بیمه زنان به عهده دارد نیست ؟ اصرار دولت بر ازدواج و خانه نشین کردن زنان چیست؟

پیش تر از این فکر می کردم , این همه اصرار بر بر خانه نشین کردن زنان از نگرش سنتی بر می خیزد که بر اساس تفاوتهای بیولوژیک , مردان را ناتوان از کنترل غرایز جنسی خویش می پندارد و سعی دارد با تامین نیازهای جنسی آنان , جامعه را از آفات این غرایز کنترل نشده مصون بدارد. اما حالا فکر می کنم علاوه بر این نگرش. جدی ترین دلیل دولت برای سرگرم کردن زنان و مردان به مسئله ازدواج دائم و موقت و خانه نشین کردن زنها این است که زنان و دختران (بویژه زنان تحصیلکرده) تا وقتی ازدواج نکرده اند در لیست و آمار بیکاران قرار دارند و دولت در قبال تامین شغل و بیمه و مسکن و بهداشت و اوقات فراغت آنها مسئول است . اما زنان به محض ازدواج از لیست بیکاران خارج می شوند و از آنجا که خانه دازی شغل محسوب نمی شود , دولت از مسئولیت هایی که در قبال فرد شاغل دارد خلاص می شود و کلیه مسائل و مشکلات ناشی از اشتغال و مسکن و بیمه و بهداشت و ...اوقات فراغت زنان از سطح جامعه و عرصه عمومی به حوزه خصوصی و خانواده منتقل و مسئولیتش را بر عهده مرد ویا خود زن می گذارد و با طرح چنین لوایحی خود را راحت و خلقی را ناراحت می کند. ودرعین حال ناهنجاری ها و آسیب های اجتماعی را هم به حسادتها و رقابتهای زنانه و مردانه تقلیل می دهد. از این روست که به باور من چند زنه کردن مردان لطف به مردان نیست بلکه وادار کردن مردان به انتقال بار مسئولیت از دوش دولت به گرده خودشان است. اگر طراحان این قبیل طرحها و لوایح کمترین عنایتی به آسیب های اجتماعی ناشی از آمار بالای طلاق وفقر فزاینده زنان در ایران داشتند و به رابطه مستقیم و معنا داری که بین آمار طلاق و ازدواج دوم و سوم مردان زن داربا بیوه رنان تنگد ست توجه می کردند , می دیدند که آسیب ها و مشکلات احتماعی و کودکان طلاق با دو زنه شدن مردان نه تنها کاهش نمی یابد که افزایش هم پیدا می کند. ولی ظاهرا حفظ قدرت هدفی است که هر وسیله ای را توجیه می کند.

مریم رحمانی: خانم مرتاضی نظر شما درباره تصویب ماده22لایحه حمایت از خانواده که ازدواج موقت را قانونی کرد چیست؟

مینو مرتاضی: ببینید، در قوانین ایران و بسیاری از نقاط جهان عقد ازدواج اعم از ازدواج موقت یا دائم جزو عقود مالی است. اعتبار عقد ازدواج هم چون سایر قراردادها به عاقل و رشید و مختار بودن دو طرف رابطه بستگی دارد. عقد ازدواج موقت یا صیغه هم صدور مجوز برای برقراری رابطه ایست که یکطرف مرد و در طرف دیگر آن هم زن بالغ و عاقل و رشید و خود مختاری وجود دارد که تن به ازدواج با مرد زن دار داده است و از این ازدواج منافعی برای خود می برد. اما اصل پذیرفته و مقبول ازدواج در اغلب جوامع مبتنی بر ازدواج دائم و به منظور پاسخ دهی به نیاز طبیعی عاطفی و جنسی انسانها و برقراری تداوم نسل است. در عین حال در همه جوامع ما شاهد برقراری رابطه خارج از چارچوب ازدواج دائم و قانونی هستیم که اغلب بصورت پنهان انجام می گیرد زیرا وجدان جمعی انسانها در اغلب جوامع اصل وفاداری و پایبندی به اخلاق را به عنوان مبنای مشروعیت و مقبولیت بخشی رابطه عاطفی وجنسی زن و مرد در ازدواج دانسته است.
در جوامع شرقی و اسلامی هم از دیر باز تا کنون ما شاهد دو رویکرد متداول از سوی مردان و زنان در ازدواج موقت بوده ایم . جامعه با دو رویکرد مردانه و زنانه در پذیرش یا عدم پذیرش صیغه و ازدواج موقت آشنا است . رویکرد رایج مردان در عقد ازدواج موقت بهره مندی از مجوزی است که به هوسها و تنوع طلبی های جنسی غیر متعارف مردان در ازای پرداخت مبالغ توافق شده به زنان برای بهره مندی جنسی مقبولیت قانونی و مشروعیت می بخشد. بدیهی است در رویکرد مردانه ازدواج موقت کاملا توسط نظام تفکر قدرتمدار مردانه مصادره به مطلوب می شود و بی معناست که در جنین ازدواج و رابطه ای از عدالت و اخلاق و انصاف دم زد و چنان توقعاتی از چنین قرارداهایی داشت. در این رویکرد زنانگی زن به مثابه ابزار خریداری شده در اختیار مرد قرار می گیرد و طبق سلیقه و دلخواه مرد خریدار مصرف می شود.
در رویکرد زنانه هم عقد ازدواج در واقع صدور مجوزی است برای قانونی شدن خودفروشی و استفاده ابزاری از جسم و زنانگی به منظور رفع نیازهای مالی و معیشتی زن. در این رویکرد هم بدیهی است زنی که خود رابه مثابه کالا در معرض فروش قرار داده تسلیم کسی می شود که او را گرانتر بخرد، در این معامله زنی که تن به استفاده ابزاری از جسم اش داده است نمی تواند از خریدار انتظار داشته باشد با او رفتاری عادلانه و اخلاق مدار و فداکارانه داشته باشد, همین قدر که سرش را کلاه نگذارد و خوش حساب باشد کافی است.
اما رویکرد سومی هم وجود دارد که در جوامع مرد سالار کمتر به آن توجه می شود و آن رویکرد انسانی و مدنی به مفهوم ازدواج موقت است . در این رویکرد به عقد ازدواج موقت به مثابه صدور مجوزی نگریسته می شود که می توان در قبال آن به برقراری رابطه عاطفی و انسانی عادلانه و برخاسته از نیازهای طبیعی زن و مرد بالغ ، عاقل، رشید و البته آزاد به معنای غیر متاهل اقدام کرد. از آنجا که برقراری روابط عاطفی زن و مرد محدود به حوزه خصوصی نمی ماند و تبعات اجتماعی بدنبال خود دارد زن و مرد آزادی که به هر دلیل امکان و آمادگی برقراری پیوند دائمی زناشوئی را ندارند در ازدواج موقت به رابطه عاطفی خویش مقبولیت اجتماعی و مشروعیت نهادی می دهند و عقد ازدواج موقت وجدان جمعی جامعه را قانع می کند و اجازه نمی دهد زن و مرد آزاد به خاطر برقراری رابطه عاطفی و یا جنسی با یکدیگر در معرض برچسب های ناچسب و ناجور شهوت ران یا هوسباز یا اهل فساد و فحشا از سوی افکار عمومی قرار گیرند و کودکان خواسته و یا ناخواسته آنها را هم از اینکه در معرض بر چسب ظالمانه کودک نامشروع و حرامزاده قرار گیرند باز می دارد.
در عین حال ازدواج موقت برای زنان و مردان غیر متاهل و آزاد با یکدیگر ازدواجی مترقی و دموکرات مآب است زیرا در این ازدواج قید و بندهاوکلیشه های رایج ازدواج دائم برای زن و مرد و به خصوص زنان وجود ندارد. در ازدواج موقت , مرد رئیس خانه نیست و زن مجبور نمیشود در ازای گرفتن مهریه و نفقه حقوق مسلم و انسانی خویش چون حق تحصیل و حق انتخاب مسکن و شغل و حق سفر و حق حضانت کودک و حق طلاق را به مرد واگذار کند. در عقد ازدواج موقت روابط بین دو جنس می تواند کاملا عادلانه و بر اساس عدالت و انصاف تعریف شود زیرا طرفین رابطه بر سر هر آنچه که می خواهند در این رابطه وجود داشته باشد یا نداشته باشد و حتی مدت زمان برقرای رابطه قبلا توافق می کنند. در این رابطه متعهدانه زن و مرد ازاد و بالغ و رشید به منظور ابراز عشق و اثبات وفاداری که جان مایه روابط عاطفی انسانی است در گمال ازادی و اختیار ممکن است از بخشی ویا حتی تمام حقوق انسانی خویش در راه معشوق بگذرند. اصل موقت بودن توافق شده در این نوع ازدواج اجازه نمی دهد که گذشت های هیجانی و عاشقانه کلیت زندگی و اینده زن و مرد را در سیطره خویش قرار دهد.
آنهاتوافق می کنند که این رابطه بر اساس تمتع و بهره وری عاطفی و مالی و جنسی عادلانه طرفین برای مدت معینی برقرار گردد و در صورت رضایت از یکدیگر مدت تمدید می شود و در غیر این صورت به شکل یک تجربه عاطفی در حافظه انان باقی می ماند ویا فراموش می شود و کلیه زندگی زن و مرد را برای تمام عمر تحت تاثیر خود قرار نمی دهد. این نوع ازدواج به نفع زنان تحصیل کرده و مستقل ایرانی که قادر به تامین معاش خویشند و حاضر نیستند از حقوق انسانی خویش در قبال ازدواج دائم ( به شیوه ای که هم اکنون مرسوم است ) بگذرند , می باشد. و اگر دولت اصرار داشته باشد که زنان را وادار به تن دادن به ازدواج موقت کند باید عوارض ناخواسته و پیش بینی نشده ازدواج موقت زنان را نیز بپذیرد. دولت باید جامعه و افکار عمومی و زنان را آماده پذیرش تغیر روابط و تغیر نقش ها در خانواده موقت نماید . بدیهی است .زنان توانمند و ازاد و مستقل در صورت بهره مندی از آزادی های زندگی موقت و ایفای نقش معشوقه مطلوب که همیشه تمنا می شود کمتر تن به ازدواج دائم و پذیرش نقش کدبانوی تمام وقت و امانتدار مرد در خانواده دهند . وپس از ساخت یک زندگی به تمام معنا موفق خانوادگی در حالیکه مرد خاطرش از بابت استحکام زندگی زناشویی با حضور دائم زن کدبانو در خانه آسوده است برای استراحت و تمدد قوا و عیش و صفا به دنبال معشوق تازه تر برود و تمامی دستاورد های زن در ساخت خانواده را در پای معشوقه جدید فراموش کند. چرا دولتمردان و مجلسیان چنین توقعاتی از زنان محترم و وفادار ایرانی دارند ؟؟ ودر قبال اعتراضات آنها به چنین لوایحی چشم و گوششان را بسته اند تا حقیقت را نبینند و نشنوند ؟؟
اگر قرار باشد زنان در ازدواج دائم ریاست مرد را بپذیرند و حقوق خود را واگذار کنند و به محض باردار شدن و زایمان و پذیرش مسولیت سنگین نقش مادری , جذابیت ها و تازگی زنانه خویش را نزد مرد از دست بدهند و بپذیرند که مردشان سراغ زن جوانتر و تازه تر برودپس از گذشت چندی با او هم این معامله را کند مگر بیمار روانی هستند که تن به ازدواج دائم بدهند؟ آنچه تا کنون سبب شده تا زنان آزاد کمتر روی به ازدواج موقت بیاورند و هم چنان طالب ازدواج دائم باشند, وجه منفی قضاوت عمومی نسبت به زنانی است که تن به ازدواج موقت می دهند. وگرنه از منظر قوانین اسلامی صیغه قراردادی اجتماعی بین زن و مرد آزاد است که از سوی مردان قدرتمند و ثروتمند مصادره و از معنای واقعی اش تهی شده است. به این ترتیب می بینیم که رویکرد های متفاوتی در قبال عقد ازدواج موقت وجود دارد که به نظر من عادلانه ترین رویکرد در ازدواج موقت رویکرد انسانی به منظور برقرای رابطه حقوقی و انسانی برابر زن و مرد آزاد در جامعه است .
من در سوال قبل اشاره کردم که چرا دولت این همه برای ازدواج موقت تبلیغ می کند. اما دولتمردان باید توجه کنند دستکاری بی رویه هنجارها و ارزشهای اجتماعی چیزی از تناقضات و مشکلات دولت در قبال برخورد تبعیض آمیز با زنان نه تنها کم نخواهد کرد که سبب ایجاد وضعیت های جدیدی خواهد شد که مسلما دولت انتظار آن را ندارد و بیشترین آسیب ها را هم متوجه نهاد خانواده می کند.

مریم رحمانی: خانم مرتاضی شما الان اشاره کردید اگر کمتر زنان آزاد تن به ازدواج موقت می دهند به دلیل نگاه منفی جامعه به این امر است و هم اكنون در جامعه ما زنان و مرداني هستند كه بدون ازدواج با هم زندگي مي كنند اگرچه اين ميزان كمتر از غرب است ولي بهر حال وجود دارد و ما نمي توانيم منكر اين قضيه بشويم خوب براي اينها اصولا داشتن يك رابطه انساني مطرح است و فكر هم نمي كنند كه نيازي به دخالت شرع در اين مسئله باشد پس مي ماند نگاه افراد مذهبي به ازدواج موقت اتفاقا از نظر زنها و مردهاي مذهبي ازدواج موقت در معنايي كه شما گفتيد يعني رابطه يك دختر و يك پسر نكوهيده است والدین تنها زمانی اجازه خواندن صیغه محرمیت را می دهند که 2خانواده توافق کرده اند فرزندانشان ازدواج دائم داشته باشند و تا قبل از برگزاری مراسم برای محرم بودن و رفت و آمد پسر و دختر به هم محرم باشند بنابراین اگر 2نفر بخواهند اینگونه ازدواج کنند فکر نمی کنید مورد پذیرش جامعه نباشد و باز اين افراد برچسب بخورند؟ و اصولا ما با تابو بكارت در جامعه روبرو هستيم كه تنها منحصر به افراد مذهبي هم نمي شود و حتي قشر تحصيلكرده فرهنگ رفته هم برباكره گي قبل از ازدواج دختران پافشاري مي كنند بنابراين دختري كه صيغه شده اولا بكارت را از دست داده ثانيا با توجه به فضاي فرهنگي جامعه ما شانس ازدواج دائم را هم از دست مي دهد و بعد اينكه مرداني كه ازدواج موقت مي كنند ممكن است به سوي ازدواج دائم و پذيرفتن نقش پدري نروند آيا اين موضوع زنان را آُسيب پذيرتر نمي كند كه با يك فرزند در جامعه رها شوند؟

مینو مرتاضی: همیشه در همه جوامع درصد اندکی از مردم بدون اینکه دغدغه رعایت عرف و ترس از شکستن هنجارهای اجتماعی را داشته باشند همانطور زندگی می کنند که خود می خواهند تا وقتی که این قبیل افراد و زندگی های خارج از عرف و رویه رایج اجتماعی چندان زیاد نشوند که در چرخه پذیرفته شده زندگی اجتماعیی وقفه ایجاد کنند از طرف وجدان جمعی جامعه نادیده گرفته می شوند. این ربطی به اینکه آنها اصولا معتقد به رابطه انسانی اند و بدلیل اینکه به رابطه انسانی اعتقاد دارند نیازی به پایبندی به قوانین و عرف نمی بینند ندارد.این استدلال منطقی و درستی نیست. مگر داشتن رابطه در چارچوب قوانین پذیرفته شده اجتماعی غیر انسانی و یا خلاف انسانیت است ؟

مریم رحمانی: نه منظور من این نبود در هر رابطه ای چه در قالب هنجارهای جامعه چه بر خلاف آن، رابطه می تواند رابطه ای انسانی باشد یا نباشد منظور من عدم پذیرش این نوع نگاه به ازدواج موقت در جامعه بود.

مینو مرتاضی: با توجه به اینکه جامعه ارزش مدار ایرانی رابطه آزاد و فارغ از تعهدات اخلاقی بین دختر و پسر یا زن و مرد جوان را دوست نمی دارد و بر نمی تابد راهکارهایی فرهنگی برای جلوگیری و ممانعت از برقراری رابطه بدون ضابطه دختر و پسر بر می گزیند و از انجا که این جامعه پدر سالار و اقتدار گراست .حق را معمولا به قدرت میدهد مثلا بکارت را تابو می کند تا تمامی گذشته دختر را در کنترل خود داشته باشد و بدین وسیله از برقراری رابطه آزاد دختر و پسر جوان و عبور آنها از چارچوب های ارزشی اخلاقی وجدان جمعی جلوگیری می کند. وپسر را آزاد میگذارد . در نظامات مردانه عرف وهنجار ها به نفع مردان عمل میکند برای اینکه انها قدرت دارند . وگرنه آنچه من از مذهب اسلام و سنت هایش می دانم در عربستان و کشورهای اسلامی ازدواج با زنان بیوه به عنوان تبعیت از سنت پیامبر به عنوان عمل حسنه ارزش و اعتبار دارد. اما در جامعه ایران مسئله بکارت و دوشیزگی برای مردان بسیار اهمیت دارد زیرا همانطور که اشاره کردم بکارت دختر هم نشانه اخلاق مدار بودن دختر است و هم نشانه عدم سهل الوصول بودن و دست نیافتنی بودن اوست که در فرهنگ ایرانی جزء ارزشهای دختر محسوب می شود. مسلما تبلیغ روی ازدواج موقت به تدریج این تابوها و ارزشهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی برخاسته از آن را در هم می شکند و از میان می برد . جالب اینجاست که ازدواج موقت دختران از سوی اصول گراترین تفکر مذهبی در ایران تبلیغ می شود. پس لابد باید این طور نتیجه بگیریم که بر خلاف نظر شما و آنچه در جامعه رایج است قشری ترین تفکر مذهبی مشکلی با مساله بکارت ندارد و یا از آن عبور کرده است. ولی همانطور که قبلا هم ذکر شد تبلیغ روی ازدواج موقت مسلما به ضرر ازدواج دائم است باعث ناپایداری نهاد خانواده می شود. با عبور اصولگرایان از تابوهای جنسی, تبلیغ برای تغییر نگاه منفی به مثبت در ازدواج موقت روز به روز بیشتر می شود و قطعا این نوگرایی اصول گرایانه می تواند رویکرد انسانی در ازدواج موقت زن و مرد آزاد را بیش از پیش تسهیل کند. اما تناقض بین گفتار اصولگرایان در حمایت از خانواده و رفتار آنان در عمل تبلیغ برای ازدواج موقت دختران و پسران وتشکیل خانواده های موقت را دامن میزند.

مریم رحمانی: خانم مرتاضي شما در پاسخ هایتان به نكته بسيار مهمي اشاره كرديد در حقيقت بر اساس قوانين ما زن بعد از ازدواج تمام حق و حقوق خود را از دست مي دهد و شما ازدواج موقت را آلترناتيوي براي اين قضيه پيشنهاد مي كنيد. بنابراين به نظر شما بهتر نيست قوانين ما تغيير كنند تا زنان با ازدواج دائم حقوقشان را از دست ندهند و آسيب پذيري كمتري داشته باشند؟

مینو مرتاضی: پاسخ من به سوال شما مثبت است. بله من هم فکر می کنم بخشی اساسی از قوانین خانواده در ایران معطوف به حقوق کامجویانه زن و مرد است. در قوانین ازدواج ایران آنقدر که به حق کامجویی در ازدواج اهمیت داده شده به حقوق عاشقانه اعتنا نمی شود. بنابراین اگر قوانین خانواده به نحوی تغییر کند که حق زنان در برقراری رابطه مستمر و پایدار و عاشقانه زناشویی محفوظ بماند و زنان مجبور نشوند در ازای تن دادن به ازدواج دائم از کلیه حقوق انسانی شان بگذرند و بین اختیار و ازدواج دائم یکی را انتخاب کنند, وقوانینی وضع شود که دولت را موظف سازد تا به وظایف و مسئولیتهایی که در قبال اشتغال و بیمه و مسکن و اوقات فراغت زنان به عهده گرفته پای بند و متعهد باشد آنگاه در ازدواج دائم شاهد روابط عاشقانه پایداری خواهیم بود که هیچ زن عاقلی آن را در ازای بهره مندی اندک و ناپایدار مالی جنسی و عاطفی در ازدواج موقت ناپایدار عوض نخواهد کرد.
مریم رحمانی: خانم مرتاضی از وقتی که به مدرسه فمینیستی اختصاص دادید سپاس گزارم.

«ما بی شرف ها مانده ایم»: کتابدار پابرهنه در زندان اوین

به پاس پانزده سال همراهی با منصوره شجاعی
مدرسه فمینیستی: نزدیک به پانزده سال پیش، «لانه کوچک» دو کبوتر همراه، «مه لقا ملاح» و همسرش، بستر آشنایی ام با منصوره شجاعی بود. آن موقع مسئله ای به نام «زنان» در رسانه ها و افکار عمومی تقریباَ وجود خارجی نیافته بود. پس حرف زدن از تشکیل سازمانی زنانه که مستقل هم باشد، «تابو» محسوب می شد. در واقع هیچ نهادی برای وقف کردن زندگی مان و گستردن عشق و عاطفه مان برای بهبود وضعیت زنان هموطن مان وجود نداشت و آن لانه کوچک دو کبوتر عاشق محیط زیست، محمل آشنایی ما شد. جایی که حالا دیگر فرزندان شان آن کلبه کوچک رویایی را کوبیده اند و ساختمانی بزرگ بر فراز آن برساخته اند. از قضا در هفته های اخیر بود که پس از مدت ها به اتفاق منصوره دوباره به سراغ خانم مه لقا ملاح (یا همان «لقا جونِ» منصوره) رفتیم، که این بار جای خالی آقای ابوالحسنی همسر مهربان خانم ملاح، فضای غمناکی را در آن جا رقم زده بود. هنگامی که، مانند همیشه، فضای صمیمی و خاطره انگیز آن «لانه کوچک و پرجنب و جوش» را یاد کردم خانم ملاح آهی کشید و گفت: آن موقع که آن همه بچه داشتیم یک خانه کوچک داشتیم ولی حالا که این خانه بزرگ را داریم، بچه ها همه رفته اند. منصوره گفت لقا جون «ما بی شرف ها که مانده ایم»...
و سپس زیر لب شعر «اخوان ثالث» را، که سالها پیش در شرایط تنگ و پُرفشار سیاسی پس از وقایع سال 1332 سروده بود، زمزمه کرد:

- آنکه در خونش طلا بود و شرف
- شانه ای بالا تکاند و جام زد
- چتر پولادین ناپیدا به دست
- رو به ساحل های دیگر گام زد
- در شگفت از این غبار بی سوار
- خشمگین، ما بی شرف ها مانده ایم.

آری، «ما بی شرف ها» همچنان مانده ایم، صبور و خسته، اما مانده ایم تا غم عزیزان دربندمان را آرام آرام بنوشیم، تا دلهره دستگیری قریب الوقوع عزیزی دیگر را در بندابند پُرارتعاش وجودمان احساس کنیم، تا هشدارهای رُعب انگیز مقامات انتظامی را به حافظه مان تزریق کنیم و مدام آب دهان مان خشک شود...
«ما بی شرف ها» مانده ایم، تا وقتی به سوی مادرانی که به عزای عزیزان شان دمی به پارک لاله دور هم نشسته اند بی هوا یورش می آورند و می زنند و می ترسانند و می برند و به زنجیر می کشند، حیرت زده از افق آینده ی ارزش های رو به زوال میهن مان، فغان سردهیم!
«ما بی شرف ها» مانده ایم که وقتی خبرهای قریب الوقوع بودن اعدام بندیان بیگناه سرزمین مان را می شنویم با دهانی باز و تلخ بگوییم: چرا؟ وقتی احکام سنگین برای کسانی همچون احمد زیدآبادی، بهمن احمدی امویی، عاطفه نبوی، عبدالله مومنی، و ده ها تن دیگر، به بهانه هایی همچون «استناد به جمله ای از وکیل اش» صادر می کنند، انگشت حیرت بر دهان ببریم و بگوییم چرا؟ و یا وقتی پریسا کاکایی، سمیه رشیدی، بهاره هدایت، لیلا و سارا توسلی، آذر منصوری، بدرالسادات مفیدی، و ده ها نفر از بندیان را از ملاقاتی کوتاه با خانواده هایشان محروم کرده اند، چرایی اش را نجوا کنیم. و یا وقتی منصوره شجاعی، شیوا نظرآهاری و مهدیه گلرو از میان اوین یان در ملاقات خود از «هیچ» می گویند، باز هم تکرار کنیم و بگوییم چرا؟ و هنگامی که نمی دانیم به چه جرمی تعدادی از مادران صلح همچون زهره تنکابنی و مهین فهیمی را به اسارت گرفته اند، برای هزاران باره و به تکراری نفس گیر بگوییم: آخر چرا؟ چرا؟ چرا؟ ...
آری، «ما بی شرف ها مانده ایم» خسته و عصبانی. اما بر خاک میهن خود همچنان محکم و استوار ایستاده ایم تا در قاب واقعیت، شاهد چهره بیمار و تکیده ی منصوره شجاعی باشیم که به جرم دو دهه فعالیت صلح آمیز و بی منت برای گسترش آگاهی و کسب حقوق زنان هموطن اش، اکنون در گوشه زندان اوین به همراه همبندان اش، در آتش فراغ تنها زاده اش ذره ذره آب می شود. انگار همین دیروز بود که در نخستین شماره فصلنامه «جنس دوم» به سال 1377 در مقاله ای تحت عنوان «زن و طبیعت» به دفاع از بکارگیری روش پرهیز از خشونت در زندگی، نوشت: «زنی که در ساحل آن رود، با نفی خشونت ها، عداوت ها و سلطه جویی های مردانه، زندگی آشتی جویانه پیشه کرد و با زمینی که روی آن می زیست مانوس گردید...» و هشت سال بعد یعنی پس از برگزاری تجمع 22 خرداد 1384 زنان در مقابل دانشگاه تهران، و باز هم در دفاع از رفتار مسالمت جو و پرهیز از خشونت، می نویسد: «در همان اوایل مراسم متوجه شدم که خودم و دیگران مانند گذشته، خشمناک و غضب آلود مشت گره کرده بالا نمی بریم و بر خلاف دوران انقلاب، دست هایمان را بالای سر به نشانه صلح و شادی برهم می زدیم گویی کسی در درون ما دست هایمان را پایین می کشید و به آرامش فرا می خواندمان. گویی برای بیان اعتراض، حرکت نمادین دیگری در درون ما نهادینه می شد. حرکتی که تنها و تنها صلح، مدنیت و عدم خشونت را به تصویر می کشید. حرکتی مسالمت جویانه که در دوران انقلاب بارها و بارها ـ حتا از سوی خود ما ـ سوسول بازی خوانده می شد...» (تریبون فمینیستی، خرداد 1384)
دو سال بعد از آن واقعه تاریخی و با تاکید بر همان نگاه خشونت پرهیز نهادینه شده در وجودش، در سالگرد 22 خرداد که از سوی فعالان کمپین یک میلیون امضاء برگزار شده بود، با این سخن آن مراسم را افتتاح کرد که: « کمپین یک میلیون امضاء به عنوان تجسمی واحد از مطالبات حقوقی زنان نیز از آن دست زمین لرزه هایی است که تکانه هایش نه ویرانی که امید آبادانی و صلح را به زنان ایرانی پیشکش کرده است... حضور زنان در خرداد ماه های داغ اخیر جرقه های نه چندان کوتاه عمر جنبش زنان را به آتش پایدار کمپین یک میلیون امضاء و خیزش های پرشور دیگر تبدیل کرد و اینک در این خرداد داغ نیز به پاسبانی آتش خویش نشسته ایم.» (تغییر برای برابری، 23 خرداد 1386)
و حالا هموست که با گذشت نزدیک به 5 سال از آن تجربه ناب مدنی زنان در مقابل دانشگاه تهران، با اندوه و از سردرد و حیرت نسبت به خشونت های ایجاد شده در روز عاشورای امسال، با فروتنی می نویسد: «دریغا... که امروز تمامی آموزه های ضد خشونت در برابر حمله خشونت آميز مهاجمان ، خاموش و آرام در هاله ای از اندوه و الم ناخواسته دل به تلافی نابرابر بست تا که شاید در امان بماند. جوانان یکتا پیراهن و غمگین و خشمگینی که تا میانه های خشونت هنوز نمی دانستند چرا می بایست بدین میزان آماج نفرت و خشونت باشند...» (مدرسه فمینیستی، 6 دی 1388)
آری، ما صبوریم و همچنان در خانه و بر خاک مان مانده ایم حتا اگر از پا بیفتیم اما ناامیدی، هرگز. مانده ایم و امیدوار تا کتابخانه های کوچک و سیّاری را که منصوره شجاعی در گوشه و کنار این وطن بلازده با هزاران امید و با همان کرشمه های معمول و دوست داشتنی اش برای زنان و کودکان مناطق محروم به راه انداخته پاس بداریم. این کتابخانه های موقت و نهادهای کوچک و خاطره انگیز، حاصل صبوری و رنج و عرق روح او و امثال اوست که عاشقانه به پای هموطنان شان نثار کرده اند.

منصوره شجاعی را از همان آغاز راه مشترکمان شناختم، راهی پُر فراز و کم نشیب به امید بهبود شرایط زندگی زنان کشورمان. او را و روح پُر طراوت اش را حتا پیش از آن که به همراه اش «مرکز فرهنگی زنان» را بر پایه های لرزانش بنشانیم، شناختم. اما حضور و دغدغه های منصوره در هر نهادی، چه آن ها که در تاسیس و بنیادگذاری اش نقش داشت (نهادهایی همچون مرکز فرهنگی زنان، کتابخانه صدیقه دولت آبادی، کمپین یک میلیون امضاء، مدرسه فمینیستی و...) چه در نهادهایی که با آن ها مدتی همکاری داشت (از جمله شورای کتاب کودک، جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست و...) گسترش آگاهی و آموزش بود: آموختن به زنان و کودکان از قلب پایتخت تا اعماق روستاهای بلازده بندرعباس و از کودکان ایرانی تا افغان ها. عشق به کتاب و آموزش، او را از نگارش مقالاتی در مورد محیط زیست در «فصلنامه کتاب» (به سال 1375) تا انتشار کتاب دو جلدی و ماندگار «اخلاق زیست محیطی» (زیر نظر و به همت او)، (به سال 1384) و ترجمه متونی در حوزه «اکوفمینیسم» و یا ترجمه کتابی برای آموزش کتابخوانی به کودکان، و بالاخره تا همکاری با نشریات گوناگون زنان، به تکاپوی دائم وا می داشت.
از کارگاه آموزشی کتابداری و کتابخوانی برای زنان، کارگاه های آموزشی کمپین یک میلیون امضا، کارگاه های نقد فمینیستی، کارگاه کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان، تا کارگاه نقد خشونت...
از وقتی منصوره را شناختم، هر کجا و هر زمان کار و فعالیتی برای آموزش دیگران مطرح بود (چه در شکل کتاب و کتابخانه برای کودکان و زنان، و چه در قالب کارگاه آموزشی مطالعات ادبی در حوزه زنان)، حضوری همیشگی و بسیار امیدوارانه داشت و با انرژی فوق العاده ای تلاش می کرد. هر جا و در هر شهرستانی که قرار بود کارگاهی آموزشی برپا شود، منصوره از جمله اولین داوطلبان بود تا به هر منطقه ای از این سرزمین پهناور قدم بگذارد. کارگاه های آموزشی کمپین، با او و به یاری تجربه های گرانقدرش آغاز شد و در شهرستان ها و هر جا که بود پیشقدم می شد. در کارگاه کمپین در کرمانشاه با تاکید بر گسترش آگاهی گفت: " خواسته ای که از دل مردم بر نیامده باشد تبدیل به داستانی فرمایشی می شود کما اینکه دیدیم تمام حقوقی که به زنان اهدا شده بود، پس از انقلاب بدون مقاومت خود زنان به راحتی از بین رفت "
برای همین در یکی از این کارگاه ها (در شهرستان خرم آباد در شهریور ماه 1386)، که در خانه یکی از فعالان عدالت طلب خرم آباد تشکیل شده بود به همراه تعدادی دیگری از اعضای کمپین تهران و تعدادی از زنان و مردان متعهد خرم آباد، بازداشت شد. پیش از آن نیز هنگامی که می خواست در کارگاهی آموزشی در هند شرکت کند به همراه دو نفر دیگر از اعضای مرکز فرهنگی زنان (طلعت تقی نیا و فرناز سیفی) بازداشت شد (کانون زنان ایرانی). حتا ممنوع الخروج شدن اش هم به خاطر دل بستگی اش به تشکیل کارگاه آموزشی کمپین اتفاق افتاد یعنی اسفند 1386 زمانی که به همراه نسرین ستوده قرار بود برای زنان ایرانی ساکن دوبی، کارگاه آموزشی کمپین را به مناسبت 8 مارس برگزار کند. عزم رفتن به آن سفر هم این بود که بارها شنیده بود زنان ایرانی مقیم دوبی دل شان پر می کشد که همراه دیگر زنان هموطن شان، برای اصلاح قوانین تبعیض آمیز علیه زنان، تلاش کنند. و برای همین بود که بارها و بارها مورد بازجویی قرار گرفت.
برگزاری کارگاه های آموزشی کتابداری برای زنان از جمله دغدغه های دیگر آموزشی اش بود که او را با زنانی از اقشار و طبقات گوناگون پیوند می داد. این تماس های چهره به چهره، آشکارا بر رفتار گشوده و انعطاف پذیر او تاثیر تعیین کننده ای داشت.
پس از آن، هنگامی که دیگر هیچ فضا و مکانی (از جمله فرهنگسراها) برای برگزاری سمینارها و کارگاه های آموزشی زنان وجود نداشت، از آموزش و تشکیل کارگاه ها نا امید نشد و سرانجام کارگاه های نقد فمینیستی را با سختی و پشتکار و خلاقیت در خور تحسین، آغاز کرد چرا که معتقد بود: «آموزش های غیر رسمی و نقش آن در پیشبرد جنبش های مدنی و اجتماعی از یک سو، و کوتاه بودن دست فعالان اجتماعی از حوزه های آموزش رسمی از دیگر سو موجب شده که گرایش به برگزاری کارگاه برای آموختن و انتقال تجربه های آموزشی به بیشتر حوزه ها گسترش یابد.» و همین دغدغه و احساس مسئولیت بود که او را به دنبال «کافه های شهر» کشاند برای برگزاری کارگاه های نقد ادبی فمینیستی.
در ادامه نیز کارگاه های آموزشی «کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان»، که در ائتلاف «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» به راه انداخته بودیم، منصوره را دوباره به اقصا نقاط کشور روانه کرد و شهرهای مختلف را زیر پا گذاشت تا کارگاه های کنوانسیون رفع تبعیض را برپا سازد. کارگاه هایی که ابتدا از شهر شیراز کلید خورد، و در همان زمان اندک باقی مانده به روز انتخابات، در شهرهای دیگر از جمله شهر تبریز ، اصفهان، و ... هم گسترش یافت. منصوره در کارگاه تبریز در مورد اهمیت افزایش خودآگاهی زنان نسبت به حقوق خودشان گفت: «در دوره پهلوی و انقلاب زنان همپای مردان شعار مرگ بر شاه می دادند اما هرگاه حرف مسائل مشخص زنان می شد ،همه می گفتند بگذارید اول شاه برود اما پس از آن انگار ما زنان هم رفتیم چون تمامی حقوق و قوانین حمایتی خاص زنان به فراموشی سپرده شد.»
در هفته های اخیر هم تازه داشت دلش پر می کشید که در کمیته «همبستگی زنان علیه خشونت» [این کمیته با همت گروه هایی از فعالان جنبش زنان درپی حوادث خشونت بار پس از انتخابات شکل گرفت و قرار بود کارگاه آموزش مقابله با خشونت علیه زنان و شیوه های رودررویی با خشونت های اجتماعی برگزار کند]، باز هم به شهرستان ها مسافرت کند و از اندوخته های ارزشمند خود به منظور برگزاری این کارگاه ها، هزینه نماید. و لابد حالا در کنج سلول نمناک و نیم تاریک اش با آن چراغ فلورسنت لعنتی، مواد درسی کارگاه خشونت را در ذهن خود مرور می کند، چرا که معتقد بود: «از آن زمان که زنان در اعتراض به نابرابری های خانگی، اجتماعی و قانونی قد علم کرده اند ،خشونت نیز در اشکال پنهان و عریان، همچون ابزاری برای به خاموشی کشاندن این اعتراض، در مقابل زنان قد علم کرده است .خشونتی که طی سالیان در عرصه خصوصی و عمومی ، درخانه و خانواده ، جامعه و قوانین بر آنان اعمال شده، اینک در پیوند با خشونت حاکم بر جامعه ـ که در همان خشونت بر زن ریشه دارد ـ به عنوان عادتی رایج در جامعه و درمناسبات میان افراد دیده می شود که گاهی با اغماض از سوی مردم خشونت دیده و گاه لاجرم با نگاهی تلافی جویانه، نسبت به آن برخورد می شود.»

«کتابدار پابرهنه»: از تاسیس کتابخانه صدیقه دولت آبادی و کتابخانه های سیّار، تا کتابخانه بند زنان در زندان اوین

در «مرکز فرهنگی زنان» بود که منصوره شجاعی، به پشتوانه تجربه منحصربفردش در حوزه کتابداری و شورای کتاب کودک، کمیته اختصاصی کتابخانه را بنیاد نهاد و سپس طرح کتابخانه صدیقه دولت آبادی را نوشت و همراهان کتابخانه را فراخواند. به یاد می آورم چگونه در ابتدا به شهرداری ها می رفت تا بلکه جایی به ما بدهند برای تاسیس کتابخانه زنانه. اما همه راه ها بن بست بود. پس از آن سال ها طول کشید تا خردک سکه هایمان را کنار هم گذاشتیم و با همکاری و اتحاد دسته جمعی اعضای زحمتکش و صدیق مرکز فرهنگی، بالاخره کتابخانه ای کوچک تاسیس شد و در همه آن مدت 3 سال پیگیری و پافشاری ها، تا هنگامی که اولین محل را برای کتابخانه اجاره کردیم، عمدتاَ این منصوره بود که رتق و فتق امور و سامان دادن مستمر به کارها به منظور راه اندازی کتابخانه را برعهده داشت، و سرانجام پس از راه اندازی اولیه کتابخانه بود که منصوره، همراهان ثابت دیگری یافت.
او طرح «کتابدار پابرهنه» را مطرح و پایه گذاری کرد، و نیز تاسیس نهادهای موقت کتابخانه های سیّار را (به منظور رساندن کتاب به زنان روستاها و شهرهای دور و نزدیک) عملا خودش اجرا کرد.
کتابخانه بانو در روستای ِاِِوَز که با سعی و همت منصوره تاسیس شد، محل برگزاری این کارگاه های آموزشی برای زنان این منطقه محروم کشور شد. منصوره خود در «روزنامه آفتاب» در این باره می گوید: « پس از بازنشسته شدنم از کتابخانه ملی مدت ها به موضوع مورد علاقه ام یعنی کتابداری اجتماعی و پیوند کتابخانه با مناطق محروم فکر کردم.... در نتیجه با عشق و علاقه و با کوله پشتی های پر از کتاب ابتدا به زنان و کودکان افغانی آموزش کتابداری دادم تا این که از طریق یکی از دوستانم در روستای اوز که در شورای کتاب کودک سال ها با او همکار بودم از تصمیم زنان اوزی و تاسیس کتابخانه شان آگاه شدم.» سپس او درباره تجربه اش از تاسیس کتابخانه بانوان اوز می گوید: «من به این زنان امیدواری خاصی دارم و امیدوارم روزی قفسه های این کتابخانه با آثار و نوشته های خودشان پُر شود». (روزنامه آفتاب)
در بخش اعظم سال های عمر، منصوره عشق اش این بود که کتاب ها را از این و آن بگیرد و به این و آن بدهد و همین عشق و ایمان اش به کتاب و گسترش کتابخوانی بود که سرانجام او را به «کتابخانه بند نسوان زندان اوین» کشاند و دو سال پیش، از میان جمع دوستان اش، آغازگر و مبدّع شجاع اهدای کتاب ها و آثار ارزشمند به کتابخانه زندان زنان شد.
منصوره که با شوق و انرژی قابل تحسین، فعالیت تاثیرگذار خود ( کتاب رسانی به زندان زنان) را آغاز کرده بود تجربه اش را چنین بیان می کند: «به سراغ مقالات مربوط به کتابخانه های زندان رفتم ، خواندم ، پرسیدم ، سنجیدم ، همذات پنداری کردم ، با کمک دیگر دوستانم به آنچه در پستوی کتابخانه برای اهدا نگاهداشته شده بود ، سرزدیم و سرانجام فهرستی برای سلیقه ها ونیازهای گوناگون زنان زندانی تهیه کردیم. هنگام تهیه فهرست و خرید کتاب، مطابق عادت دیرینه وحرفه ای یک کتابدار با دغدغه های اجتماعی ، کتابداری بودم بدون پیش داوری و جانبداری ، کتابداری عاشق که تنها راه حیات پویای فرهنگ و اجتماع را پیوند این دو می دانست و اصلی ترین رشته این پیوند را نیز کتاب و کتابخوانی . شیفته بودم به همان شیفتگی گاهان کتاب خوانی و کتابخانه ساختن برای کودکان نابینا ، مسئول بودم به همان مسئولیت زمان خرید کتاب برای زنان وکودکان مهاجر افغانی ، شاد بودم به همان شادی برپایی کتابخانه های سیارمناطق محروم و آگاه بودم به همان آگاهی کار برای کتابخانه زنان صدیقه دولت آبادی و کتابخانه بانوی اوز؛ امااین بار چیزی در من دگرگون شده بود . این بار یکایک مخاطبانم به چهره، مقابل چشمانم ظاهر می شدند و نه فقط زنان آسیب دیده اجتماعی بندعمومی زندان اوین، بلکه این بار ناخودآگاه تمامی زنان فعال اجتماعی، به جلوه ی تمام ، مقابل چشمانم ظاهر می شدند و ناگاه حس کردم که با یکایکشان به گپ و گفت افتاده ام و برای سلیقه تفننی یکایکشان کتاب انتخاب می کنم و چانه می زنم !!... هر چند نه به شادی همیشگی که به غم و اندوه برای زنانی که گویا به آینده ای ـ نه خیلی دور ـ به بند کشیده می شدند کتاب می خریدم ؛ برای فعالان اجتماعی که عاقبتشان را این گونه بر پیشانی تاریخ زنان رقم می زنند. برای زنان دردمند و عصیان زده، برای قربانیان لایحه های ضدخانواده ، برای زنان خود نسوخته تا که سوزانده شوند در چنگال قوانین ناعادلانه، برای خودم، برای تو، برای تمامی ساکنان زندان زنان .... (19 آذر 1386)؛ گویا در همان دو سال پیش، منصوره می دانست که بین او و زنان زندانی که برایشان کتاب می خرد واقعا فاصله ای نیست چرا که امروز این فاصله چقدر قدر نزدیک شده، به کوتاهی چند قدم، آری فقط چند متر شاید به طول یک راهرو، از سلول های بند 209 اوین (که او و دوستانش در آنجا اسیرند) تا بند عمومی زنان .
عشق او به کتاب و آموختن و آموزش، او را به سمت نوشتن در حوزه «نقد کتاب» سوق داد تا جایی که اکثر کتاب هایی که در حوزه زنان به نگارش درآمده به همت او به خوانندگان علاقمند معرفی شد و از همین رو بود که منصوره شجاعی، یکی از نویسندگان پروپا قرص صفحه «نقد کتاب زنان» در مجله زنان، و نیز در نشریه «جهان کتاب» شد و در این نشریات هر کتابی در مورد زنان و یا به قلم زنان به نگارش در می آمد مورد بررسی و نقد و در نهایت به خوانندگان معرفی می کرد.

یافتن تریبون برای طرح مسائل زنان

منصوره شجاعی در مقاله «گریستن در محضر مردم» در روز جهانی زن (هشتم مارس 1385) هنگام سخنرانی اش در مراسم اهدای تندیس «صدیقه دولت آبادی» به کتاب برگزیده مربوط به مسایل زنان، گفت: «تریبون همیشه به معنای موقعیت است. موقعیتی که برای رسانیدن پیام به مخاطبان بالقوه و بالفعل جریانی است که صاحبان تریبون برای پیشبرد آن تلاش کرده وفعال بوده اند. تریبون همیشه به معنای ارتباط مستقیم با مردم است. مردمی که از راههای دور و نزدیک برای شنیدن پیام ودیدگاه جریانی که تریبون را در اختیار دارد ، آمده اند.» (سایت زنستان، اسفند 1385) و از همین رو بود که منصوره برای هر کدام از فعالان جنبش زنان که به زندان اسیر می شدن، تریبونی می یافت برای اعتراض به زندانی شدن آنها، و هر جا تریبونی پیدا می کرد از نقد قوانین تبعیض آمیز و تاثیر مخرب آن بر زندگی زنان میهن اش سخن می گفت. حتا هنگامی که لایحه حمایت از خانواده در مجلس طرح شد و ائتلاف بزرگی علیه آن از سوی فعالان جنبش زنان پدید آمد، همو بود که در صف اول به همراه تعداد دیگری از فعالان جنبش زنان به مجلس رفت و اعتراض کرد و مجلس را نیز به تریبونی برای رساندن صدای حق خواهی زنان تبدیل ساخت.
منصوره حتا نفس و انگیزه ی برگزاری تجمع های مسالمت آمیز را، ایجاد رسانه و تریبونی برای بیان خواسته های زنان می دانست، به طوری که معتقد بود: «هزینه ای که زنان در تجمع های خیابانی سال های اخیر متحمل شده اند همان رنجی است که به گفته گاندی داوطلبانه بر خود هموارکرده اند تا نیروی بالقوه آنان را برای ادامه راه، بالفعل سازد و لجاجت حریف را نیز محک زند. شاید هرگز به زنی برنخوریم که خود در این تجمع ها شرکت داشته و ازپرداخت هزینه آن ناله سرداده باشد. بلکه همچنان بر موثر بودن این رسانه قدیمی و دیر آشنای جوامع بشری، پا می فشارد. هرچند که با تحلیل هوشمندانه از شرایط موجود، عرصه عمومی را به شیوه ای دیگر و با جمع آوری امضا و حضور «چهره به چهره» در شهر از آن خود ساخته است.»

از «زیبا» تا زن تنهای «باغ سنگی»: کشف زنان بی صدا

همواره جستجوی مکان ها و مناطق محروم، انعکاس دردهای پنهان، و کشف رازهای ظاهرا پیش پا افتاده اما تاثیرگذار بر زندگی زنان ایران زمین یکی از دغدغه های شورانگیز منصوره شجاعی بوده است. او در همین ارتباط، قلم و نثر جذاب اش را به کار گرفت و در یکی از مقالات ماندگارش نوشت:«رمز و راز سواحل و بنادر جنوبی ایران ازجنس رمز و راز سرزمین پریان افسانه ای نیست . لطافت و مهرباني و معصوميت از آن نمي بارد اما جاذبه اي غريب و جادويي ، جهاني ديگر را پيش رو مي گشايد .جهاني در همسايگي آهنگين قبایل آفریقاو افسانه هاي هاي شگفت بوميان و حكايت غريب بادهای مرض دارصحرا هاي دور ودرياهاي سياه . جهاني مملو از بدايع و ثروت هاي سرشار،‌ همچون ناظري بر فقربي رحم ساحل نشینان دریازده .... اين رمز وراز حتی به گفتن باز نمی شود.»
اما عشق به این سفرهای فرهنگی و گاه پُرمخاطره هرگز برای «تفریح» نبود بلکه نتایج آن، عملا ثابت کرد که برای دست یافتن و معرفی زنانی بود که صدایی نداشتند. برای نمونه وقتی بارها و بارها کنارگوشه های بندرعباس را گشت بالاخره «زیبا» را یافت و در معرفی او چنین نوشت: «حضور دور و از ياد نارفته زني زنگباري و ‌زيبا ‌نام، با فلوتي كوچك و آهنين كه به همراه زناني از تيره خويش به شادسازي و شادخواري به مجالس عروسي دعوت مي شد و سازهاي مردانه مي نواخت و زنانه مي خواند هم از اين دست واقعيت هاي افسانه اي آن دياراست. "زيبا شيرواني " سردسته و خواننده گروهي كوچك بود و فلوت و "دهل گپ" هم ميزد كه سازي مردانه بود.»
منصوره حتا وقتی به شهر کرمان سفر کرد نیز، صدای «زن باغ سنگی» شد: «در استان کرمان راه سیرجان را که پیش می گیری ، میانه های راه، در روستایی به نام "بلورد "Balvard، زنی از اهالی این روستا سالهاست چشم به راه مسافرانی است که برای دیدن باغ سنگی "درویش خان اسفندیارپور" از راه برسند و به حکایت شگفت او از این باغ خشک و عبوس و خاطره پریشان احوالی درویش خان پس از اصلاحات ارضی گوش دهند. زنی که یکه و تنها درحفظ این میراث بکر و نقل خاطره آن سالها تلاش کرده است.»
منصوره در سفری دیگر، صدای زنان بزفروش میناب می شود و می نویسد: «زنانی خاموش و صورت پوشیده در برقع های رنگین اما با دست هایی توانا و قدم هایی آهنگین و پرمنت بر زمینی سخت که قدم این زنان بر سرش فخر اوست. زنان روستایی و گاه حاشیه نشینی که ارزش مادی کار آنها در سراسر این زمین سخت، نانوشته مانده اما خانه و کاشانه در انتظار حضور پُرنعمت آنان است ، بدان گاهی که بازگردند و دستان جادویی خویش بر سفره خالی خانواده برکشند و شوهر و بچه و حتی هووی خویش را از این خوان مهر، سیر و پر گردانند.»

آمیختن هنر و ادبیات با جنبش زنان

منصوره شجاعی در خلال سالهای آغازین فعالیت اش، با دوراندیشی و تخیلی زنانه، حرکت اجتماعی زنان را با ادبیات و نقد ادبی در هم آمیخت چرا که اعتقاد داشت که هر حرکت اجتماعی بدون خلق ادبیات خاص آن، به سختی می تواند ریشه بگیرد و ماندگار و تناور شود. معتقد بود که هیچ حرکت حق طلبانه ای بدون یاری گرفتن از ادبیات نمی تواند در تاریخ مستند جهان، جای بگیرد: «...تجربه مادران و مادربزرگ های ما از دوران مشروطه تا کنون به لحاظ تسلط تاریخ مذکر، به سختی و بسیار ناقص به ما رسیده و حقیقتاَ به سختی از دل تاریخ شفاهی زنان و یا زحمات یکی دو مورخ متاخر به ما منتقل شده و درس هایی به ما آموخته.. تاریخ مشروطه کسروی یکی از معتبر ترین نسخه های تاریخ است انصافا بروید و نگاه کنید ببینید چقدر در مورد زنان نوشته و یا این کتاب ها و منابع تاریخی زنان که اخیرا تدوین شده جقدر از این کتاب به عنوان یک منبع معتبر توانسته استفاده کند ؟ خب حالا امکانی فراهم شده که زنان باقلم خود تاریخ خودرا مکتوب کنند و نوشتار زنانه در تاریخ نگاری باب شود آیا این مبارک نیست ؟» (30 مهر 1386)
از همین رو بود که به همت منصوره، نمايشگاه نقاشي «همة مادران من» با محور اصلي حق حضانت مادران، یعنی يكي از موارد آشکار تبعيض‌آميز عليه زنان، همزمان با سالگرد کمپين يک ميليون امضا، در چهارم بهمن 1386 برگزار شد. «مجله زنان» در مورد این نمایشگاه نوشت: اين نمايشگاه که ده روز به طول انجاميد، در سه روز نخست خود، شاهد برگزاري کارگاه براي مخاطبان نمايشگاه بود. ازجمله موضوعات اين کارگاه، عبارت بود از «حضانت فرزندان را به مادران بسپاريد»، «من مساوي نصف»، «سلطان غم، مادر»، «ناموس»، «مادر بهتر است يا عمو؟» و "اول بگو «شام» چي داريم؟" منصوره شجاعي، مسئول بخش هنري کمپين، که پيگير برگزاري اين نمايشگاه بوده است، دربارة انتخاب موضوع حضانت براي اين نمايشگاه مي‌گويد: «وقتي قوانين تبعيض‌آميز را بررسي كرديم، به نظرمان آمد تبعيض‌آميز بودن قانون حضانت، به‌رغم اصلاحاتي که در آن صورت گرفته، دربرگيرندگي بيشتري دارد و براي همة زنان و مادران و حتي کودکان ملموس است.»
و از پرتو همین نگاه متعهد و هنردوستانه اش بود که حتا هنگامی که در نقد لایحه حمایت از خانواده با تمام وجودش فعالیت می کرد اما زادروز «قمرالملوک وزیری» را فراموش نکرد. به طوری که در سخنرانی خود که در نقد لایحه خانواده ایراد کرد، چنین اظهار داشت: «لابد حسن تصادفی است که امروز 14 مرداد سالگرد انقلاب مشروطیت و نیز سالگرد خاموشی قمرالملوک وزیری، زبان آوازین اعتراض به جامعه مردسالار بابرگزاری این نشست در اعتراض به لایحه ضدخانواده مصادف شده است..»
سال بعد (امسال ـ 1388) نیز منصوره در بحبوحه جنبش سبز باز هم هنر و هنرمندان زن را فراموش نکرد و بار دیگر در سالگرد قمرالملوک وزیری نوشت: «در پنجاهمين سالگرد خاموشي قمر ،‌ تجسم دوباره این هر دو رویداد را به عین مي بينيم . در کوچه و خیابان های شهر و ديارمان و حتي فراسوتر، در هر کجا و بر هر خاکی که مردمان و مسافران عشق توشه امان در سال هاي هجرت ، رحل اقامت گزیده اند . زنان و آزادی ، زنان و مردان با خواست آزادي و پذیرش و احترام به دیگری ، هر که باشد و به هر شکل که برون درآید ، و به پیشقراولی زنانی که سینه پرمهر خویش، میزبان تیرهای خشونت کردند و ’مهر - مهر جاودان اشان را براین غوغا زدند....»
قبل از زندانی شدن منصوره شجاعی، قرارمان این بود که امسال به مناسبت تولد فروغ فرخزاد کاری جدی تر، در مورد اشعارش صورت بدهیم، کاری که منصوره از همان سال 1376 در ویژه نامه زنان مجله «فرهنگ و توسعه» آغاز کرد و در مقاله ای با عنوان «فروغ، شاعر انسانی طبیعی» نوشت: «فروغ به یگانگی با طبیعت رسید و در پایان راه چنان با طبیعی آمیخت که چاره ای ندید مگر آن که در رثای طبیعت چنین بسراید: به جست و جوی تو ؟ به درگاه کوه می گریم / در آستانه دریا و علف...» اما منصوره را پیش از آن که به «درگاه کوه» برای فروغ بگرید، روانه اوین کردند.
اکنون تن بیمار و خسته اما گرم و حرکت آفرین منصوره را در سلول های زندان اوین حبس کرده اند با این حال انرژی مثبت وجودش به دوستانش در بیرون از زندان، قوّت می بخشد. جای خالی فعالیت هایش امروز سروده ی فروغ را به یادم می آورد که: «تنها صداست که می ماند» و منصوره نه تنها «صدای زیبا» و مهربانش، که همه تلاش ها، آثار و کتابهای منتشر شده اش، فعالیت های صلح جویانه و پایداری اش در مقابل ناملایمات همچنان پشتوانه حرکت و دلگرمی ما است. و مطمئنم که حضور او به همراه ده ها تن از زنان برابری خواه و مدافع تغییر در زندان و اسارت نیز زایا و برای همبندان شان، پُر برکت است.