.....

می گويند بالزاك، شبی كه بخش مرگ رُمان "بابا گوريو" را تمام كرد، در اتاقهای خانه ای كه درآن مشغول نوشتن بود، برسر زنان و مويه كنان فرياد ميزد "باباگوريو" مرد.
هنگام بازسازی صحنه "سوزاندن ژاندارك در آتش" به حكم دستگاه مذهبی قرون وسطايی مسيحيت، افراد حاصردرصحنه وعوامل فنی فيلم، خود، می‌گريستند.
كوين كارتر برای تهيه عكاس از قحطی زدگان سودان به آنجا رفت. در منطقه قحطی زده، با شنيدن ناله های دختری استخوانی كه تلاش می‌كرد خود را از پشت بوته ها تا مركز امداد رسانی جلو بكشد، آماده گرفتن عكس از دختر شد. در همين هنگام يك لاشخور در نزديكی دخترك به زمين نشست.
كوين 20 دقيقه بی‌حركت در كمين ايستاد تا بتواند عكس خود را بگيرد. عكسی كه در آن لاشخور پرهايش را گشوده باشد، اما اين اتفاق هرگز نيافتاد. پرنده بلند شد. پس از آن، كوين به سايه درختی رفت، سيگاری گيراند و مانند ديوانه ها با خودش حرفزد و گريست.
دختر كوين بعدها گفت:

«پدر پس از آن عكس و آن ماجرا دچار افسردگی شد. هميشه می‌گفت: می‌خواهم تو را در آغوشش بفشارد.»
 26 مارس 1993، روزنامه نيويورك تايمز عكس هولناكی را كه كوين از صحنه خورده شدن دختر سودانی توسط لاشخور گرفته بود چاپ كرد. كوتاه زمانی پس از آن صدها روزنامه و مجله آن عكس را منتشر كردند. جايزه پوليتزر را بخاطر همين عكس به كوين دادند. اما كوئين ساعت 9 شب 27 جولای 1994، يك سال پس از انتشار آن عكس خود را كشت.


آن عكاسی كه در بيت رهبری اين عكس را از مراسم سجده بسيجی‌ها هنگام خروج رهبر از اندرونی و ديدار با اين عده گرفته، اگر خود را نكشته باشد، بايد حداقل گريسته باشد. گريه برای سرانجام انقلابی كه با فرياد آزادی و مرگ خدايگان "آريامهر" به پيروزی رسيد و سرانجام آن به اينجا كشيده است.
از اين قصه، گر خون بگريند، رواست!